خدایا ای معبودم و معشوقم و همه کس و کارم.❤️
نمیدانم در برابر عظمت تو چگونه ستایش کنم ولی همین قدر میدانم که هرکس تو را شناخت ، عاشقت شد و هرکس عاشقت شد ، دست از همه چیز شسته و به سوی تو می شتابد و این را به خوبی در خود احساس کردم و میکنم...
فرازی از وصیتنامه علمدار کمیل❣
@jihadmughnieh
میگفت :
اگر خانم ها حریم رابطه با نامحرم را حفظ کنند ، خواهید دید که چقدر آرامش خانواده ها بیشتر میشود.
صدای بلند در پیش نامحرم ، مقدمه آلودگی و گناه را فراهم می کند.
اگر حریم ها رعایت شود ، نامحرم جرأت ندارد کاری انجام دهد...
#تولد_شهید_ابراهیم_هادی
@jihadmughnieh
سلا خدمت همه😃
امروز اولین روز اردیبهشت بود...😁
تولد شهید جهاد مغنیه ۱۲ اردیبهشته😍☺️
شهید جهاد یکی از محبوبین خداست
برای همین👇
برای ماهم عزیزن❤️☺️
این کانال هم منتصب به ایشونه پس به این دو دلیل ما میخوایم برای تولدشون یک هدیه ی باارزش و #مخلصانه بهشون بدیم.
کمیت مهم نیست🙂
کیفیت مهمه 🙃
هر کس هر چقدر مایله تااون روز میتونه صلوات بفرسته بیاد پیوی اعلام کنه☺️
اجرتون با خدا👌
انشالله نگاه شهدا❤️
پیوی بنده:
@jihademadmoghnieh
خبرمهم
یک مهندس جوان ایرانی💪
پیج اینستاگرام ترامپ را هک کرد...😳
و عکس سردار سلیمانی را در پیج وی گذاشت😂☺️ عکسی که بعد ۳۰ثانیه660000 لایک خوووورد😳😳
خیلی حرفه ها
حک کردن امنیتی ترین پیج جهااان
حک کردن مهد اینترنت دنیاااا
باور نمیکنی؟عکسو ببین☺️
به این میگن قدرت و اقتدار جوان ایرانی👌
@jihadmughnieh
#کتابخوانی_در_قرنطینه
#مردی_در_آینه
#قسمت_چهارم
تماس های شخصی
- پیدا کردن یه آدم ... اونم از روی رنگ رژش ... توی دبیرستان به این بزرگی بی فایده است ... عین پیدا کردن یه قطره آب وسط دریاست ...
با بی حوصلگی چرخیدم سمتش ... هنوز سرم گیج بود و دل و رده ام بهم می پیچید ...
- یه بار گفتم تکرارشم نمی کنم ... بهانه هم قبول نمی کنم ...
و رفتم سمت دفتر دبیرستان ... معاون مدیر اونجا بود اما اثری از خودش نبود ... یعنی قتل یه دانش آموز دبیرستانی توی ساعت درسی، از نظر مدیر چیز مهمی نبود؟ ... یا چیزی اون دانش آموز رو از بقیه مستثنی می کرد؟ ...
معاون پشت سرم راه افتاده بود ...
- کارآگاه مندیپ ... اگه به چیزی یا کمکی نیاز دارید من در خدمت شمام ...
محکم توی صورتش نگاه کردم ... حالت چهره اش تمام نظریاتم رو تقویت می کرد ... چرا مدیر اینجا نیست؟ ...
بدون اینکه بهش توجه کنم در رو باز کردم و رفتم داخل ... منشی از جاش بلند شد و اومد سمتم ... اما قبل از اینکه چیزی بگه ... من وسط اتاق مدیر ایستاده بودم ...
محکم و با حالتی کاملا تهاجمی اولین حمله رو شروع کردم...
- چه کسی پای تلفنه ... که صحبت باهاش از قتل یه دانش آموز توی ساعت درسی ... توی مدرسه ای که تو مدیرش هستی مهمتره؟ ... واست مهم نیست؟ ... یا به هر دلیلی از مرگ اون دانش آموز خوشحالی؟ ...
خشکش زد ... هنوز تلفن توی دستش بود ...
چند قدم جلوتر رفتم ... حالا دیگه دقیقا جلوی میزش ایستاده بودم ... کمی خم شدم و هر دو دستم رو گذاشتم روی میز ... و محکم توی چشم هاش زل زدم ...
- ازت پرسیدم کی پشت خطه؟ ...
فریاد دومم بی نتیجه بود ... سریع به خودش اومد و تلفن رو گذاشت ...
- شما همیشه و با همه اینطور پرخاشگر برخورد می کنید؟...
از جاش بلند شد و رفت سمت در ... و در رو پشت سر منشیش بست ...
- یادم نمیاد جواب سوالم رو گرفته باشم؟ ...
چند لحظه صبر کرد ... سعی می کرد به خودش و شرایط مسلط بشه ... اما چه نیازی به این کار داشت؟ ...
- تلفن فوری و شخصی بود ... و اگه قصد دارید این بار سوال کنید چه کار شخصی ای می تونه از پیگیری یه قتل توی دبیرستان من مهم تر باشه ... باید یادآوری کنم برای پاسخ به چنین سوال هایی و سرکشی توی امور شخصی من و دبیرستانم ... باید دلیلی داشته باشید که این سوال ها با تحقیق درباره قتل رابطه داره ... که در این صورت، لازم می دونم یه تماس شخصی دیگه بگیرم ... البته این بار با وکیلم... دلیلی وجود داره که تماس های کاری من به این قتل مربوط باشه؟ ...
*********************************
@jihadmyghnieh
_یادت باشه!😍
_یادم هست،یادم هست...☺️
تولدتان مبارک شهید حمیدسیاهکالی
🎂🎂🎂🎂🎂🍰🍰🍰🍰🍩🍩
@jihadmughnieh
⭕️ این تصویر رو نه تو منوتو نه تو بی بی سی نه تو ایران اینترنشنال نمی بینید!
زیرا نیروهای نظامی ایران باید شریر و خوفناک و زنان باید ذلیل و بیچاره نمایش داده بشن!
@jihadmughnieh
آن شب خیلی آسوده خوابیدم..چون چندساعتی نمی گذشت که با حمید صحبت کرده بودم..پیش خودم گفتم امشب را همان خط عقب می مانند..قرار بر عملیات باشد فردا جلو می روند..
🕐ساعت حدود ۱شب بود که خواب عجیبی دیدم..حمید برایم یک جعبه قیمتی پر از انگشتر آورده بود..
💍
هر کدامیک مدل..یکی الماس..یکی زمرد..یکی یاقوت..گفتم: حمیدجان اینا خیلی قشنگه..ولی بخوام هر ده تا انگشتمو انگشتر بندازم، زشت میشه..
🌹گفت:" همه این انگشترا رو بنداز میخوایم بریم عروسی"...
صبح که بیدار شدم، خوابم را برای مادرم تعریف کردم..گفت:" شاید بارداری..بچه هم دختره که خواب طلا دیدی".
از این تعابیری که معمولا خانم ها دارند..اما...
دقیقا همان ساعتی که من خواب دیدم، همه چیز تمام شده بود...
برشی از کتاب #یادت_باشد
خاطرات همسر شهید حمید سیاهکالی
🍂🍂🍂
@ketabkhanehmodafean
@jihadmughnieh
💖💙❤️💛💚💜🖤💖
گاهی مزارش که می روم اتفاق های عجیبی می افتد که زنده بودنش را حس می کنم..
یک شب نزدیکی های اذان صبح خواب دیدم که حمید گفت:" دلم برات تنگ شده..پاشو بیا مزار".
معمولا عصرها به سر مزارش می رفتم ولی آن روز صبح که از خواب بیدار شدم، راهی گلزار شدم..
از نزدیکترین مغازه به مزارش چند شاخه گل نرگس و یک جعبه خرما خریدم..
🌻
می دانستم این شکلی راضی تر است..
همیشه روی رعایت حق همسایگی تاکید داشت..
سر مزار که می روم سعی می کنم از نزدیکترین مغازه به مزارش که همسایه گلزارشهداست، خرید کنم...همین که نشستم و گلها را روی سنگ مزار گذاشتم دختری آمد و با گریه من را بغل کرد..هق هق گریه هایش امان نمی داد حرفی بزند...😳
کمی که آرام شد، گفت:" عکس شهیدتون رو توی خیابون دیدم..به شهید گفتم من شنیدم شماها برای پول رفتید..حق نیستید..باهات یه قراری میذارم ؛ فردا صبح که میام سر مزارت اگر همسرت رو دیدم می فهمم من اشتباه کردم ؛ تو اگه به حق باشی، از خودت به من یه نشونه میدی"
🌷🌷
برایش خوابی را که دیده بودم تعریف کردم..گفتم: من معمولا غروب ها میام اینجا..ولی دیشب خود حمید خواست که من اول صبح بیام مزارش..
از آن به بعد با آن خانم دوست شدم..خیلی رویه زندگیش عوض شد..
☘تازه فهمیدم که دست حمید برای نشان دادن راه خیلی باز است....
🌹🌹❤️❤️
#یادت_باشد
#کپی_و_ارسال_بدون_لینک_جایز_نمیباشد
@ketabkhanehmodafean
@jihadmughnieh
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 لوح | رهبر انقلاب: کسانی باید امنیّت #خلیج_فارس را حفظ کنند که خلیج فارس متعلّق به آنها و خانهی آنها است؛ آمریکا چهکاره است؟! ۱۳۹۴/۰۲/۲۶
💻 @Khamenei_ir
#سخن_پدر ☺️
کینه...
یکی دیگه از مضرات کینه اینه که چشممون و دیدگاهمون فقط بدیهای شخص و اطراف رو میبینه و بیشتر باعث افسردگی میشه✋
@jihadmughnieh
توصیه هایی كاربردي و عجيب از مرحوم آيت الله كشميرى (١)
۱- حتماً دقایقی از ساعات رازآمیز روزه داری خود را به برترین عبادت اختصاص دهید و آن هم چیزی نیست جز «تفکر»! با خود و خدای خود خلوت کنید.
خصوصاً به نوع رابطه حضرت حق با خودتان بیندیشد؛ امید است ابوابی از معرفت به روی تان باز شود.
۲- یکی از مهم ترین حالت های بندگی خصوصاً در رمضان المبارک، حالتی است که توصیه ى مؤکد نبی مکرم است و آن «سجده طولانی» است.
فقط خدا و اولیاء الهی می دانند هنگام سجده ى عبودیت چه بارانی از ابر رحمت و چه برکاتی از عالم ربوبیت بر سر شما می بارد.
حتماً در روز یک سجده ى طولانی داشته باشید.
۴- حتی المقدور بر سفره ى خانه خود افطار کنید؛ حتی در مساجد افطار نکنید.
بگذارید برکت افطار و دعای مستجاب لحظه ی افطار به خانواده و خانه ى شما تعلق گیرد.
در ضمن، هنگام افطار دِلال کنید!
دِلال چیست؟
در اول دعای افتتاح عرض می کنیم: «مدلاً علیک»
"دِلال يعنى ناز کردن"☺️
هنگام افطار برای خدا ناز کنید! چون براش روزه گرفتید وحضرتش خوان کرم گسترده؛ لقمه ى اول را نزدیک دهان ببرید، اما نخورید! دعا کنید؛ یعنی به خدا عرض کنید: "اگر حاجتم را بدی، افطار می کنم!"🙃
به این حالت می گويند دِلال؛
معجزه می كند!
۵-رمز ماندگاری در ضیافت الهی رمضان کیمیای«حُسن خلق» است.
با فرزندان، خویشان و دوستان خود با اکسیر حسن خلق و مهربانی برخورد کنید.
@jihadmughnieh
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰 از طریق ارتباط تصویری برگزار خواهد شد
👈 محفل انس با قرآن کریم با حضور رهبر انقلاب
🔻 محفل انس با قرآن کریم از طریق ارتباط زنده تصویری و با حضور رهبر انقلاب برگزار خواهد شد
🔹️ طبق رسم هرساله، محفل انس با قرآن مجید در روز اول ماه رمضان برگزار خواهد شد.
مراسم امسال به دلیل دستورالعملهای بهداشتی ستاد ملی مبارزه با کرونا مبنیبر عدم برگزاری تجمعات، از طریق ارتباط تصویری زنده تلویزیونی با چندتن از قاریان ممتاز کشور برگزار میشود.
🔺️ این مراسم در نخستین روز ماه رمضان از ساعت ۱۸ برگزار و به صورت زنده از شبکههای مختلف رسانه ملی و حسابهای رسمی KHAMENEI.IR در شبکههای اجتماعی پخش میشود.
💻 @Khamenei_ir
#خنده_حلال
دوست بابام اومده خونمون میگه ماشالله بچتون چقدر بزرگ شده…چند سالشه؟
بابامم میگه نمیدونم خیلی وقته داریمش !!
منو میگفـت
میفهمـی؟! خیلی وقته دارنم😐😅😂
✋😅 @jok_donii
@jihadmughnieh
#خنده_حلال
یه سلامی هم بکنیم خدمت اون زبان شناس غیور که با یدونه حرف ( ز ) کارش راه نیفتاد و چهارتا اختراع کرد: ز، ذ، ظ، ض!😕
سلام دلاور😐😐
املا شیش شدم همینو می خواستی؟؟؟؟ 😡😂😂
@jihadnughnieh
❤️ توصیه ی رمضانی❤️
آیت الله کشمیری کمیت گرا نباشید کیفیت گرا باشید...به تعداد ختم قرآن هاتوجه نکنید به اینکه چقدر آنرا هضم کردید توجه کنید...
سالهای پیش انقد با ولع قرآن خواندید چه شد؟
باید آرام آرام غدا جویده شود(تفکر)...
@jihadmughnieh
کاری به این ندارم خفاشوگرفتی خوردی گند زدی به کره زمین!😭
فقط بمن بگو چطوری گرفتیش؟🙄
من یه یاکریم به اون اسکولیو نمیتونم بگیرم😂
😁 @mezahotollab 😁
@jihadmughnieh
#کتابخونی_در_قرنطینه
#تنها_میان_داعش
#قسمت_نوزدهم
و زجرم دهد و من همه بدنم میلرزید. در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط عشق حیدر میتوانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بالاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم
با صورت زیبایش نجوا کردم :»گفتی مگه مرده باشی که دست داعش به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!«
و هنوز نفسمبه آخر نرسیده، آوای اذان صبح در گوش جانم نشست. عدنان وحشتزده دنبال صدا میگشت و با اینکه خانه ما از مقام امام حسن فاصله زیادی داشت، میشنیدم بانگ اذان از مأذنههای آنجا پخش میشود. هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمیرسید و حالا حس میکردم همه شهر مقام حضرت شده و به خدا صدای اذان را نه تنها ازآنجا که از در و دیوار شهر میشنیدم. در تاریکی هنگام سحر، گنبد سفید مقام مثل ماه میدرخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس میکردم تا نجاتم دهد که صدای مردانهای در گوشم شکست. با
دستهایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم میداد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان
میان هق هق گریه نفس نفس میزدم. چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم
را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس میکردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم. عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطر ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت. حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم میکردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :»یه لیوان آب براش میاری؟«
وچه آبی میتوانست حرارت اینهمه وحشت را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم. صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم میرسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال میزد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت. حلیه آب آورده بود و عباس فهمید میخواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد. صدایم هنوز از ترس میتپید و با همین تپش پاسخ دادم :»سلام!«
جای پای گریه در صدایم مانده بود که آرامشش از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :»پس درست حس کردم!« منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :《از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.》دل حیدر در سینه من میتپید و به روشنی احساسم را میفهمید و من هم میخواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که
همه غمهایم را پشت یک عاشقانه پنهان کردم :»حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!« به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که به تلخی خندید
و پاسخ داد :《دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!》 اشکی که تا زیر چانهام رسیده بود پاک کردم وبا همین چانهای که هنوز از ترس میلرزید، پرسیدم :《حیدر کِی میای؟》😭
@jihadmughnieh
هدایت شده از KHAMENEI.IR
🔰لوح | راهزن 2020
🔻رهبر انقلاب: در قضایای کرونا، آنچه در غرب اتّفاق افتاد محصول تربیت فرهنگ و تمدن غربی را نشان داد. یک دولتی ماسک و دستکشِ کشور دیگر را سرِ راه مصادره کند که در اروپا و آمریکا اتّفاق افتاد. اینها، نماد زنده شدن #غرب_وحشی است. ۱۳۹۹/۱/۲۱
▫️دریافت نسخه قابل چاپ👇
http://farsi.khamenei.ir/photo-album?id=45400
#کتابخوانی_در_قرنطینه
#مردی_در_آینه
#قسمت_پنجم
مسئله دارها
دوباره داشتم کنترلم رو از دست می دادم ... دلم می خواست با مشت بزنم توی دهنش ... دستم رو مشت کرده بودم اما سعی می کردم خودم رو کنترل کنم ...
برگشت پشت میزش ...
- کارآگاه ...؟ ...
- مندیپ ... توماس مندیپ ...
- به نظر میاد شما کارتون رو خوب بلدید که با این شرایط ظاهری ... اداره پلیس به شما هنوز اجازه کار کردن میده ... اما باید بگم ... منم کارم رو خوب بلدم ... می دونید چی مدرسه ما رو یکی از آرام ترین و بهترین دبیرستان های ایالت کرده ... و باعث شده بالاترین امتیازها رو داشته باشیم؟...
من می تونم از چند صد متری افراد مسئله دار رو بشناسم ... و برام خیلی جالبه افسر پلیس واحد جنایی رو... این وقت از روز ... توی چنین شرایطی می بینم ...
چند لحظه سکوت کرد ...
- پیشنهاد می کنم کارتون رو خارج از این دبیرستان شروع کنید ... چون من بچه های شرور رو قبول نمی کنم ... و همین طور که می بینید در تشخیص آدم های مسئله دار هم خیلی خوبم ...
هیچ چیز از آبرو و رتبه علمی دبیرستان واسم مهمتر نیست ... پس دوستانه ازتون خواهش کنم ... بدون وسط کشیدن پای دبیرستان، پرونده رو حل کنید ... البته ما از هیچ کمکی دریغ نمی کنیم ...
تمام سلول های بدنم گر گرفته بود ... انگار توی مغزم سرب داغ می کردن ... به هر زحمتی بود خودم رو کنترل کردم ... می دونستم می خواد من رو برای شروع یه درگیری تحریک کنه ... اما چرا؟ ... چی توی فکر و پشت این رفتار آرام بود؟ ...
بدون گفتن کلمه ای از در خارج شدم ... معاون سریع پشت سرم می اومد ... چند قدمی که رفتم برگشتم سمتش ...
- می خوام همین الان کل چارت تحصیلی کریس تادئو رو ببینم ... با تمام نکات و جزئیات ... اسامی دوست هاش ... و هر کسی که توی این دبیرستان لعنتی باهاش حرف می زده...
پشت سر معاون ... توی مسیر چشمم به اولین پلیسی که افتاد رفتم سمتش ...
- سریع یه قیچی آهن بر با دستکش بیار ... از دفتر اصلی که اومدم بیرون حاضر باشه ...
پرونده کریس رو داد دستم ... به محض باز کردنش ... اولین نظریه ام تایید شد ... عکس روی پرونده ... عکس کریس تادئو نبود ... شاید چهره ها یکی بود ... اما این عکس، تیپ و شخصیت توی عکس ... متعلق به اون جنازه نبود ...
کریس تادئوی 16 ساله ای که به قتل رسیده ... با عکس توی پرونده اش خیلی فرق داشت.
**********************************
@jihadmughnieh