eitaa logo
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
272 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین @HENAS_213 تبادل: @Jahad_256 خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
@Ostade_Shojaeخانواده آسمانی 67.mp3
زمان: حجم: 11.56M
۶۷ ✍️ تشنگی قبل از رسیدن به آب است، که باعث می‌شود، ما قدر آب را بدانیم ! اینکه سالها در دریای دین غوطه‌وریم ؛ ـ اما نه از نجاسات روحی تطهیر شده‌ایم، ـ و نه هنوز لذت و مستیِ غرق شدن در آغوش الله را تجربه کرده‌ایم یعنی؛ تشنگی نکشیده‌ایم .... و نمی‌دانیم دریایی که در آن غوطه‌وریم؛ تنها علّت حیاتِ انسانی ماست. .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
''بھ‌نام‌خالق‌مولایمان🧡✨''
✋️ دلمان تنگ است و جانمان بیقرار ... دلخوشیم به اینکه شما از حجم تنهایی ما آگاهید ... روزگار فراق به درازا کشیده ... به اندازه ی یک عمر ... یک عمر چشم براهی ، ای کاش می آمدید، ای کاش خدا فرج شما را هر چه زودتر برساند ... .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
33.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام امام رضا... من آشنام امام رضا... گفتن،تموم زندگیت؟... گفتم آقام امام رضا ... .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
「🌱🖤」 • . را خیلی دوست داشت. هر وقت دلش می گرفت و وقت آزاد داشت، می گفت بریم . خودش می رفت. گاهی هم به من زنگ میزد و میگفت فاطمہ، بریم ؟ می رفتیم خیلی سفرهای خوبی هم می شد✨ .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ مصطفی با هر دو دستش سر و صورتم را پوشاند و شانه هایم را طوری کشید که هر دو با هم روی زمین افتادیم... بدنمان بین پایه های صندلی و میز شیشه ای سفره عقد مانده بود،.. تمام تنم میان دستانش از ترس میلرزید😥😨 و همچنان رگبار گلوله به در و دیوار اتاق و چهارچوب پنجره میخورد... ابوالفضل خودش را از اتاق کناری رسانده و فریاد وحشت زده اش را میشنیدم _از بیرون ساختمون رو به گلوله بستن!😐😧 مصطفی دستانش را روی سر و کمرم سپر کرده بود تا بلند نشوم.. و مضطرب صدایم میکرد _زینب حالت خوبه؟😥❤️ زبانم به سقف دهانم چسبیده و او میخواست بدنم را روی زمین بکشد.. که دستان ابوالفضل به کمک آمد... خمیده وارد اتاق شده بود و شانه هایم را گرفت و با یک تکان از بین صندلی تا در اتاق کشید... مصطفی به سرعت خودش را از اتاق بیرون کشید و رگبار گلوله از پنجره های بدون شیشه همچنان دیوار مقابل را میکوبید.. که جیغم در گلو خفه شد.😱😰 مادر مصطفی کنار دیگر کارکنان دفتر رهبری گوشه یکی از اتاق ها پناه گرفته بود،.. ابوالفضل در پناه بازوانش مرا تا آنجا برد و او مادرانه در آغوشم کشید...😢😰🤗 مصطفی پوشیده در پیراهن سفید و کت و شلوار نوک مدادی اش هراسان دنبال ای میگشت و چند نفر از کارکنان دفتر فقط کلت کمری داشتند.. که ابوالفضل فریاد کشید _این بیشرفها دارن با مسلسل و دوشکا میزنن، ما با کلت چیکار میخوایم بکنیم؟😡🗣 روحانی مسئول دفتر تلاش میکرد ما را آرام کند و فرصتی برای آرامش نبود.. که تمام در و پنجره های دفتر را... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
@Ostad_Shojaeخانواده آسمانی 68.mp3
زمان: حجم: 12.43M
۶۸ ❓چرا هنوز بعد از عُمری دینداری، دعا کردن بلد نیستم؟ ❓چرا هنوز، دشمنانِ اصلی‌ام را نشناختم؟ ❓چرا هنوز مدیریت کردنِ دشمنانِ درونی‌ام را نیاموخته‌ام؟ ❓چرا هنوز برای دنیا، و بعد از دنیای خودم، نمی‌توانم درست برنامه‌ریزی کنم؟ ❓چرا بعد از عمری دینداری، ما هنوز با بقیه اختلاف و درگیری داریم؟ علیه‌السلام .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
3.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فرمایش حضرت آقا درباره انتخاب اصلح حتما ببینید👌👌 . . .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
''بھ‌نام‌خالق‌مولایمان🧡✨''
چه خوش است من بمیرم به ره ولای مهدی سر و جان بها ندارد که کنم فدای مهدی همه نقد هستی خود بدهم به صاحب جان که یک دقیقه ببینم رخ دلگشای مهدی .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir