سفر پر ماجرا 56.mp3
10.48M
#سفر_پرماجرا ۵۶
💢سه عمل،
بیشترین فشارُ به نَفْسِ تو وارد می کنند.
☑️پس؛
بیشترین فشارُ به قبر تو وارد میکنند.
۱- غیبت ۲- سخن چینی
۳- عدم توجه به طهارت
یه کم حواستُ بیشتر جمع کن
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
Ebrahimi Asl Ba Intro_2023_11_08_16_01_20_796.mp3
9.11M
پناه عالم دوباره، ما رو به آغوشِ خودت برگردون💔
#حسین
#شب_زیارتی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کی غیر تو هوامو داشت ارباب ؟ :)))
شب جمعه ست هوایت نکنم می میرم
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْن
ِوَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن
ِوَ عَلى اَولادِ الْحُسَیْن
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْن
5.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اربــعیــن باشد،
سپاهـے از یارانت راهـے کربلا . !
و من در خانہ . .؟
من از این سکانس میترسم . . !
#صـاحبنـا
『اللّٰھُمَعجلْلِّوَلیڪَالفࢪَج』
#حضرتبرادر
بعضـے وقتها دوست داشتن ،
حیاتـے دیگر است !
زنده نگہ داشتن کسـے در درونت ،
حتـے با وجود فاصلهاے دور . . .
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_پنجاه_و_ششم
وقتی لاغرمی شد ، مادرم ناراحت می شد ..
ولی می دیدیم خودش از اینکه لاغر شده بیشترخوشحال است😂
می گفت:((بهترمی تونم تحرک داشته باشم وکارام رو انجام بدم!))
مادرم حرص می خورد ..
به زور دوسه برابر به خوردش می داد😐
غذاهای سفارشی و مقوی برایش می پخت: آبگوشت ، ماهیچه و آش گندم ..
اگرمی گفت:((نمی تونم بخورم)) ، مادرم از کوره در می رفت که:
((یعنی چی؟)) باید غذا بخوری تا جون داشته باشی!))
همه عالم و آدم از عشق وعلاقه اش به کله پاچه خبر داشتند.
مادرم که جای خود ..
تادوباره نوبت ماموریتش برسد ، چند دفعه کله پاچه برایش بار می گذاشت
پدرم می خندید که((کاش این بنده خدا همیشه اینجا بود تاما هم به نوایی می رسیدیم!))😂
پدرم بهش می گفت:((شما که هستی مرجان می گه ، می خنده و غذا می خوره ، ولی وای به روزایی که نیستی!
خیلی بداخلاق می شه ، به زمین وزمون گیر می ده..
اگه من یا مادرش چیزی بگیم ، سریع به گوشه قباش برمی خوره ..
مارو کلافه می کنه...
ولی شما اگه از شب تا صبح هم بهش تیکه بندازی ، جواب می ده و می خنده!))
به پدرم حق می دادم..
زور می زدم با هیئت رفتن و پیاده روی و زیارت ، سرگرم شوم..
اما این ها فقط تسکینم می داد ، دلتنگی ام را از بین نمی برد ..😣
گاهی هم با گوشی ، خودم راسرگرم می کردم.
وقتی سوریه بود ، هرچیزی را که می دیدم به یادش می افتادم .
حتی اگر منزل کسی دعوت بودم یا سرسفره ، اگرغذایی بود که دوست نداشت یا برعکس ، غذایی که خیلی دوست داشت به یادش می افتادم❤️
#رمان_شهید_محمد_خانی ✨
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir