📜
✨رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) فرمودند:
“خَلَقَ اللهُ مِنْ نُورٍ وَجْهِ عَليِ بنِ اَبي طالب بسبعينَ اَلْفَ مَلَكٍ يَسْتَغْفِروُنَ لَهُ وَ لِمُحبيهِ اِلي يَومِ القِيامِةِ.“
خداوند از نور صورت علی بن ابی طالب هفتاد هزار فرشته آفریده است که برای او و دوستانش تا روز قیامت درخواست آمرزش میکنند.
📔 بحار الانوار، ج ۳۹، ص ۲۷۵
عدهای از مردم قریش
با "حسادت" و با طعنه میگفتند:
یا رسولالله؛
فاطمهات را، پارهی تنت را،
با مهریهای ناچیز،
آن هم به ازدواج علی
که آه در بساط ندارد درآوردی؟!
حضرت فرمود:
من او را به ازدواج علی در نیاوردم!
شبی که به معراج رفتم،خداوند
او را به عقد علیبنابیطالب در آورد!
[دلائلالامامه،ص۱۰۰]
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
#السلامعلیکیابقیهالله(عج) صبحت بخیر تنها ترین مردِ این روزگار..
با نگاهی بگشا عقده دیرین مرا
کز فراغت گره افتاده به کارم چه کنم،
جلوه ای کن که دمی روی نکویت نگرم
گرچه لایق نبود دیده تارم چه کنم..
3.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
السلامُ علیٰ من توضَّأ بِدمة وصَلا،صلاة العشق فی المَلکوت الاعلی
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
@Maddahionlinمداحی آنلاین - نماهنگ انقدر خستم - کریمی.mp3
زمان:
حجم:
5.22M
انقدر خستم
انگاری اندازه هزار نفر خستم
منم از ناله و از چشمای تر خستم
بس که میزنم روی سینه و سر خستم
🌷 #دختر_شینا – قسمت8⃣8⃣
✅ فصل هفدهم
💥 گفت: « ستار شهید شده بود. عملیات لو رفته بود. ما داشتیم شکست میخوردیم. باید برمیگشتیم عقب. خیلی از بچهها توی خاک عراق بودند. شهید یا مجروح شده بودند. آتش دشمن آنقدر زیاد بود که دیگر کاری از دست ما برنمیآمد.
به آنهایی که سالم مانده بودند، گفتم برگردید. نمیدانی لحظهی آخر چهقدر سخت بود؛ وداع با بچهها، وداع با ستار. »
💥 یک لحظه سرش را روی فرمان گذاشت. فریاد زدم: « چهکار میکنی؟! مواظب باش! »
زود سرش را از روی فرمان برداشت. گفت: « شب عجیبی بود. اروند جرز کامل بود. با حمید حسین زاده دو نفری باید برمیگشتیم. تا زانو توی گل بودیم. یک دفعه چشمم افتاد به کشتی سوختهای که به گل نشسته بود.
حالا عراقیها ردّ ما را گرفته بودند و با هر چه دم دستشان بود، به طرفمان شلیک میکردند. گلولههای توپ، کشتی را سوراخسوراخ کرده بود. از داخل آن سوراخها خودمان را کشاندیم تو.
نزدیکهای صبح بود. شب سختی را گذرانده بودیم. تا صبح چشم روی هم نگذاشته بودیم. جایی برای خودمان پیدا کردیم تا بتوانیم دور از چشم دشمن یک کمی بخوابیم. نیرویی برایمان نمانده بود. حسابی تحلیل رفته بودیم. »
💥 گفتم: « پس دلهرهی من و مادرت بیخودی نبود. همان وقتی که ما این قدر دلهره داشتیم، ستار شهید شده بود و تو زخمی. »
انگار توی این دنیا نبود. حرفهای من را نمیشنید. حتی سر و صدای بچهها و شیطنتهایشان حواسش را پرت نمیکرد. همین طور پشت سر هم خاطراتش را به یاد میآورد و تعریف میکرد.
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
2.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#استوری
#چهارشنبه_امام_رضایی
💔 دلم تنگ است ، مرا یک چای حضرت در حرم کافیست آقاجان...
«الوَلَدُ سرُّ أَبیه»
اگر میخواهیم به باطن علیع
راه پیدا کنیم، باید اول
زینبس را بشناسیم.
#یا_زینب_ڪبرے_س 🥀
#شهادت_حضرت_زینب(س)🥀
#تسلیت_باد🥀