شهید، باران رحمت الهی است
که به زمین خشک جانها، حیات دوباره میدهد.
عشق شهید، عشق حقیقی است
که با هیچ چیز عوض نخواهد شد.
@jihadmughniyeh_ir
صبح بدون نام شما بخیر نمی شود
سلام اربابم، رفیق مهربانم
صلی الله علیک یا اباعبدالله
6.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مردم و چادر ها خاکستر شدند ...💔
مدرسه ای در محله الطفاح در شرق شهر غزه که محل اسکان آوارگان فلسطینی بوده است. آتشها پس از بمباران مدرسه توسط رژیم صهیونیستی افزایش یافته است.
این مدرسه تعداد زیادی از آوارگان را پناه داده بود
حالا کجا بروند ؟!!!
در حال حاضر مردم غزه نیاز مبرم ، ضروری و فوری دارند و کمک شما می تواند درد آنها را تسکین دهد.
مایه آرامش باشید
مردم از طریق زیر میتوانند با شرکت در پویش ایران همدل به مردم مظلوم فلسطین کمک کنند:
شماره کارت: 6037998200000007
شماره شبا: Ir320210000001000160000526 کد دستوری: #14* پرداخت مستقیم در KHAMENEI.IR
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍#از_روزی_که_رفتی
❤️ #پارت37
نام فامیل رها که به همسری صدرا معرفی شد برایش عجیب بود! چرا این موضوع را مطرح کردهاند؟
صدایی افکارش را پاره کرد:
_صدرا، زودتر منو از اینجا ببر!
"رویا اینجا چه میکنی؟"
صدرا: _اینجا چه خبره؟
افسر نگهبان: _مگه شما خبر ندارید؟
صدرا سری به نشان نه تکان داد و اخم افسر نگهبان در هم رفت:
_شما گفتید میدونن چی شده و دارن برای رضایت میان و این خانم برای همین نرفتن بازداشتگاه!
آقای شریفی: _مشکلی نیست، ایشون نامزد دخترم هستن، الان رضایت میدن!
افسرنگهبان: _نامزد دختر شما یا همسر خانم مرادی؟
آقای شریفی: _هر دو!
افسر نگهبان سری به حالت افسوس تکان داد و رو به صدرا توضیح داد:
_این خانم به جرم حمله به خانم مرادی دستگیر شدن، پدرشون میگن شما رضایت میدید، این درسته؟ رضایت میدید یا شکایت دارید؟
سعی کرد ذهنش را به کار بیندازد،
رهای این روزهایش در بیمارستان بود. آیه چه گفت؟ هنوز به هوش نیامده! رویا در کلانتری و رضایت صدرا را میخواست؟
چه گفت افسر نگهبان؟ گفت همسر خانم مرادی یا نامزد خانم شریفی؟!
صدرا چه کسی بود؟
در تمام این زندگیاش چه کسی بود؟
رویا دیشب چه گفته بود؟
رها که صبح با لبخند سرکارش رفته بود! امروز بیشتر از تمام روزهای گذشته با او حرف زده بود!
رویا کجای این قصه بود؟
صدرا: _چه بلایی سر رها اومده؟ یکی برای من توضیح بده چرا زنم رو تخت بیمارستانه؟
آقای شریفی: _چیزی نشده، الان مهم اینه که رویا رو ببریم بیرون، اون ترسیده!
"رهایش هم میترسید، وقتی زن او شده بود! وقتی رویا داد زده بود، حتما باز هم ترسیده بود! رهایش را ترساندهاند؟ این روزها رها از همیشه ترسانتر بود. صدرا که ترسش را دیده بود و فهمیده بود!
صدرا: _پرسیدم چی شده؟ چرا زنم بیمارستانه!
آقای شریفی: _چیه زنم زنم راه انداختی؛ انگار همه چیزو فراموش کردی؟
صدرا رو به افسر نگهبان کرد:
_چی شده؟ لطفا شما بهم بگید!
افسر نگهبان: _طبق اظهارات شاهد...
رویا به میان حرفش دوید:
_اون دوستشه، هرچی گفته دروغ گفته!
افسر نگهبان: _ساکت باشید خانم وگرنه مجبورم بفرستمتون بازداشتگاه! این آقا هم انگار میلی به رضایت نداره، پس ساکت باشید! داشتم میگفتم آقای زند، طبق گفته شاهد ماجرا، این خانم تو محل کار خانم مرادی باهاشون درگیری لفظی داشتن و در یک حرکت ناگهانی ایشون رو هل دادن، همسرتون زمین میخورن و بیهوش میشن! ضربهای که به
سرشون وارد شده شدید بوده و هنوز بههوش نیومدن؛ دکتر میگه تا بههوش نیان میزان آسیب مشخص نمیشه؛ متأسفانه معلوم نیست کی بههوش بیان...
دنیا دور سر صدرا چرخید.
سرش به دوران افتاد. رهای این روزهایش
شکننده بود... رهای این روزهایش به تکیهگاهی مثل آیه تکیه داده و ایستاده بود. رهای این روزهایش که کاری به کار کسی نداشت! آیه را آورد برای خاطر رهایی که دل دل میزد برایش! چرا رها خوابید؟ بیدار شو که چشمی انتظار چشمانت را میکشد! این سهم تو از زندگی نیست!
آقای شریفی: _تو رضایت بده؛ الان باید برم سفر، وقتی برگشتم، با هم صحبت میکنیم و مسئله رو حل میکنیم!
چرا همه فکر میکردند رها مهم نیست؟
چرا انتظار دارند صدرا از همسرش بگذرد؟ چطور رفتار کردی که زنت را اینگونه بیارزش کردهاند مرد؟
حالا میدانست چرا وقتی از بیمارستان بیرون آمد، نگاه آیه تلخ شد... شاید او میدانست صدرا به کجا و برای چه میرود؛ شاید او هم از همین رضایت میترسید!
صدرا: _من از این خانم...
مکثی کرد....
به رویای روزهای گذشتهاش فکر کرد. رویایی که #تنهایش گذاشت سر خاک تنها برادرش؛ رویایی که همیشه #متوقع بود و با بهانه و بیبهانه #قهر بود!
رهای این روزهایش همیشه #آرام بود و #صبور... #مهربانی میکرد و #بیتوقع بود!
نفس گرفت:
_شکایت دارم!
"به خاطر کدام گناهت شکایت کنم؟ مظلومیتِ خوابیده روی تخت را یا نیشهایی که به او زدی؟ حرفهای تلخت را یا دلهایی که شکستی را؟
برای خودم یا برای او؟ اویی که تمام زندگیام شده! اویی که نمازش آرام
دلم گشته؟"
صدرا رو برگرداند و از کلانتری خارج شد. رهایش روی تخت بیمارستان بود و بیشتر از آنکه او نیازمند صدرا باشد، صدرا نیازمند او بود!
چند روز گذشته بود ،
و صدرا بالای سرش، آیه مفاتیح در دست داشت و میخواند. چند باری پدر رویا به سراغش آمده بود. رویا هنوز هم در بازداشتگاه بود.
تکلیف رها که روشن نبود. صدرا هم به هر طریقی که بود مانع از آزادی موقت رویا شده بود.
چشمان رها لرزید...
صدرا بلند شد و زنگ بالای سرش را زد. دقایقی بعد چشمان رها باز بود و دکتر بالای سرش!
معاینهها که انجام شد رها نگاهش را از پنجره به آسمان دوخت.....
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
چشم آلوده کجا، دیدن دلدار کجا
دل سرگشته کجا وصف رخ یار کجا
قصه ی عشق من و زلف تو دیدن دارد
نرگس مست کجا همدمی خار کجا
سرّ عاشق شدنم لطف طبیبانه توست
ور نه عشق تو کجا این دل بیمار کجا
💔 #جمعه_های_دلتنگی
🌷 #اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@MaddahionlinYEKNET.IR - monajat - hafteghi 99.03.29 - mehdi rasouli.mp3
زمان:
حجم:
7.4M
در امتحان محبت منم که رد شدهام
بیا ببین گل نرگس چقدر بد شدهام
اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌷
4.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درد و زجر را میشه تو چشماش دید ....💔😥
وضعیت باور نکردنی در غزه ،
ذخایر غذا در غزه تمام شده و وضعیت بحرانی است
برنامه جهانی غذا اعلام کرد که ذخایر غذایی در غزه بهطور کامل تمام شده و نوار غزه با بحران جدی غذایی مواجه است
این مرکز اعلام کرد: امروز آخرین کمکهای ما به آشپزخانههایی که تنها منبع غذا در غزه است تحویل داده شد .
مردم غزه به کمک ما نیاز فوری دارند
ما هررر کاری که میتونیم باید برای مردم غزه انجام بدیم و نهایت تلاشمون رو بکنیم
بیدار بشین از خواب غفلت ، مردم غزه دارن زجر میکشند و از گرسنگی میمیرن....
آنهایی که در این دوره زندگی میکنند در قیامت از آنها سوال خواهد شد .
در مورد فلسطین
چه کار هایی برای مردم غزه انجام دادیم؟!
کمک به این مردم وظیفه ی همه ی ما است ....
کمک های مالی را میتوانید با مراجعه به سایت ایران همدل و شرکت در پویش به مردم مظلوم فلسطین کمک کنید
و یا با تلفن همراهتان کد: ستاره ۱۴ مربع را شمارهگیری کنید