eitaa logo
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
272 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین @HENAS_213 تبادل: @Jahad_256 خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 فضیلت نمازیکشنبه برای هرکدام از یکشنبه‌های این ماه نمازی از رسول خدا صلّی‌الله‌علیه‌و‌آله نقل شده که در فضیلت این اینگونه آمده است: 🌺 هر کس آن را بجای آورد: 1⃣ توبه‌‌‌اش‌قبول وگناهان بخشیده‌شود؛ 2⃣ دشمنان او قیامت از او راضی شوند؛ 3⃣ با ایمان می‌میرد؛ 4⃣ قبرش گشاده و نورانی شود؛ 5⃣ والدینش از او راضی گردند؛ 6⃣ مغفرت شامل والدین و نسل او گردد؛ 7⃣ رزق و روزی‌اش وسعت پیدا کند؛ 8⃣ فرشته مرگ با وی مدارا کند و به آسانی جان دهد. 🌸 کیفیت این‌نماز بافضیلت🌸 روز یکشنبه (فاصله بین طلوع تا غروب آفتاب) غسل کند و وضو بگیرد و دو نماز دورکعتی به نیت " ماه " به جای آورد و در هر رکعت این سوره ها را بخواند: ◀️ یک مرتبه حمد ◀️ سه مرتبه توحید ◀️ یک مرتبه فلق ◀️ یک مرتبه ناس پس از پایان هر دو نماز، هفتاد بار استغفار کرده (اَستَغفِرُ اللهَ و اَتوبُ إلیه) و آنگاه یک‌بار ذکر "لا حول و لا قوة الا بالله" بگوید و در پایان چنین دعا کند: «یا عَزِیزُ یا غَفَّارُ اغْفِرْ لِی ذُنُوبِی وَ ذُنُوبَ جَمِیعِ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمُؤْمِنَاتِ فَإِنَّهُ لَا یغْفِرُ الذُّنُوبَ إِلَّا أَنْتَ» 📚 آدرس: 👈 مفاتیح‌الجنان
بسم الله الرّحمن الرّحیم
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نگاهـت لبخنـدت.. گـرما و روشنیسـت کـه جـان می‌بخشـد مـرا '!
سلام بر پرستـوے خونیـن دفاع از حریـم حضـرت زینـب(س) 
🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
عشق یک واژه‌ بی ارزش بی معنی بود تا که یکباره خدا گفت که عشق است حسین (ع) صلی الله علیک یا ابا عبدالله
از عين علی، عروج ما معتبر است وز لام علی لسان ما پر گهر است
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی 🤍 ❤️ صدرا به پهنای صورت لبخند زد... "ممنونم خاتون! ممنون که هستی خاتونم! ممنون که مادر میشوی برای تنهایی‌های یادگار برادرم! تو معجزه‌ی خدا هستی خاتون!" رها در اتاقی که با مادرش شریک شده بود نشسته و مهدی مقابلش روی زمین در خواب بود. آیه در زد و وارد شد: _مبارکه! زودتر از من مادر شدی ها! رها هنوز نگاهش ب مهدی بود: _میترسم آیه، من از مادری هیچی نمیدونم! آیه: _مگه من میدونم؟ مادرت هست، مادر شوهرت هست؛ یادمیگیری، بهش عشقی رو بده که مادرش ازش دریغ کرد... رها مادر باش؛ فقط مادر باش! باقیش مهم نیست، باقیش با خداست، این بچه خیلی خوش‌شانسه که تو مادرش شدی، که صدرا پدر شد براش! آیه سکوت کرد. دلش برای دخترکش سوخت. "طفلک من!" رها: _آیه کمکم میکنی؟ من میترسم! آیه: _من همیشه هستم، تا زنده‌ام کنارتم! از چیزی نترس، برو جلو! ******** امیر زنگ زده بود که برای دیدن بچه می‌آیند. رها لباسهای مهدی را عوض کرده بود و شیرش را داده بود. بچه در بغل روی مبل نشسته بود و صورتش را نگاه میکرد. تمام کارهایش را خودش انجام میداد، به جز صبح‌ها که سرکار بود. زحمتش با مادربزرگ‌هایش بود که عاشقش بودند. آیه کنارش نشست: _شما که مهمون دارید چرا گفتی من بیام پایین؟ رها لب برچید: _خب میخواستم احسان رو ببینی دیگه، بعدشم مادر احسان اصلا با من خوب نیست، تو هستی حس بهتری دارم. آیه لبخندی به رها زد و پشت چشمی برایش نازک کرد: ُ_اون رویای بدبخت رو که خوب اونشب شستی! حالا چی شد خانم شدی؟! صدرا که نزدیک آنها بود حرف آیه را شنید: _منم برام جالبه که یهو چطور اونطور شیر شد! آخه همه‌ش میترسه، تازه بدتر از همه اون روزی بود که توی کلینیک دیدمش، اصلا انگار دم در خونه عوضش میکنن! آیه: _شما کدوم رها رو دوست دارید؟ "کدام رها را دوست دارم؟ رها که در همه حالاتش دوست‌داشتنی بود!" _رهای اون‌شبو! آیه: _پس بهش میدون بدید که خودشو نشون بده، این منو دق داده تا فهمیدم چطور باید شکوفاش کرد. "شکوفایت میکنم بانو!" صدای زنگ خانه بلند شد. صدرا که در را باز کرد، احسان دوان دوان به سمت رها دوید. وقتی کودک را در آغوش رهایی‌اش دید، همانجا ایستاد و لب برچید. رها، مهدی را به دست آیه داد ، و آغوشش را برای احسان کوچکش باز کرد. احسان با دلتنگی در آغوشش رفت و خود را در آغوشش مچاله کرد. رها: _سلام آقا، چطوری؟ احسان: _سلام رهایی، دیگه منو دوست نداری؟ رها ابرویی بالا انداخت! پسرک حسود من: _معلومه که دوستت دارم! احسان: _پس چرا نی‌نی عمو سینا رو برداشتی برای خودت؟ چرا منو برنداشتی؟ رها دلش ضعف رفت برای این استدلال‌های کودکانه! آیه قربان صدقه‌اش میرفت با آن چشمان سیاه و پوست سفیدش که میدرخشید! رها: _عزیزم برداشتنی نبود که... مامان تو میتونه مواظب تو باشه، اما مامان این نمیتونست، برای همین من کمکش کردم! احسان: _مامان منم نمیتونه! شیدا که از صحبت با محبوبه خانم فارغ شده بود روی مبل نشست: _احسان! این حرفا چیه میزنی؟ آیه سلام کرد. شیدا نگاه دقیقتری به او انداخت و بعد انگار تازه شناخته باشد: _وای... خانم دکتر! شمایید؟ اینجا چیکار میکنید؟ آیه: _خب من اینجا مستاجرم؛ البته چون با رها جان دوست و همکار هستم، الان اومدم پایین؛ تعریف پسرتون رو خیلی شنیده بودم. شیدا برای رها پشت چشمی نازک کرد و نگاه به امیر انداخت: _امیر، خانم دکتر رو یادته؟ امیر احوالپرسی کرد و رو به صدرا گفت: _نگفته بودی دکتر آوردی تو خونه! صدرا: _من گفتم! رها خیلی وقته اینجاست. شیدا: _منظورمون اون دختره نیست! آیه: _منو رها جان همکاریم؛ از اوایل دانشگاه بود که همکلاس شدیم. تو کلینیک صدر هم همکاریم؛ حتی تِز دکترامون رو هم توی یک روز ارائه دادیم؛ البته نمره‌ی رها جان بهتر از من شد! شیدا اخم کرد: _خانم دکتر... آیه حرفش را برید: _لطفا اینقدر دکتر دکتر نگید، اسمم آیه‌ست. شیدا تابی به چشمانش داد: _آیه جان شما چقدر هوای رفیقتونو داریدا! آیه: _رفاقت معنیش همینه دیگه! شیدا: _اما شأن و شئونات رو هم باید در نظر گرفت، این دوستی در شأن شما نیست! صدرا مداخله کرد: _شیدا درست صحبت کن! رها همسر منه، مادر مهدیِ! بهتره این موضوع رو قبول کنی. امیر: _اینو باید رویا قبول کنه که کرده، ما چیکار داریم صدرا. امیر چشم غرهای به شیدا رفت که بحث و جدل راه نیندازد. صدرا: _اصلا به رویا ربطی نداره، رویا از زندگی من رفته بیرون و دیگه هیچوقت برنمیگرده! شیدا و امیر متعجب گفتند: _یعنی چی؟ صدرا: _رویا از زندگی من رفت بیرون، همینطور که معصومه از زندگی مهدی رفته. شیدا: _یعنی حقیقت داره؟ 💚ادامه دارد..... 🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری 🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
بسم الله الرّحمن الرّحیم
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا