در سینه شراره های غم میریزیم
خون، پای ورودی حرم میریزیم
گر پا بگذارید به صحن زینب
والله زمانه را بهم میریزیم
ما جلوه ای از یک غضب عباسیم
بر حرمت ناموس خدا حساسیم
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللهِ
وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ
عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً
ما بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن
وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین
وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن
وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین
@jihadmughniyeh_ir
@audio_ketab311_2649705997.mp3
زمان:
حجم:
2.83M
🎧رمان صوتی
واقعی، عاشقانه، شهدایی
#یادت_باشد
"روایت همسر شهید مدافع حرم
حمید سیاهکالی مرادی "
🕊قسمت 5⃣2⃣
🕊پخش از رادیو نمایش
@jihadmughniyeh_ir
#زندگینامه🔖!"
#قسمت_سی_چهارم"
تصاویر شهیدجهاد که بیشترش به سفر ایرانشون برمیگرده.
شانزده ساله بود که او را دیدم ،
نوجوانی رشید و نورانی ...
در حرم حضرت معصومه(س)
باهم همراه شدیم، فارسی را کمی
میفهمید وعربی را کم میفهمیدم ..
ولی نگاه های با معنایش تمام
حرف را میزد ..
ندیده بودم کسی با زیارتنامه حضرت معصومه(س) گریه کند
ولی او گریه کرد ..
و من از گریه او بغض کردم که ما چه داریم در کنار خود و قدرش را نمیدانیم، زیارت که تمام شد گوشه ای نشستیم، از حال و هوا که خارج شد گفتم:
من تا به حال در حرم بی بی
گریه نکرده بودم ولی الان از گریه تو...
خندید ، گفت: چه حسی نسبت به
حضرت زینب (س) داری؟
گویی با مشت کوبید به سرم
اشک در چشمانم جمع شد ..
نه او چیزی گفت و نه من.
دو سه روزی با هم بودیم؛
استوار بود و خود ساخته
مردی بود برای خودش.
@jihadmughniyeh_ir
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِ اللهِ
وَعَلَی الْاَرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ
عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً
ما بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْن
وَ عَلی عَلَیِ بْن الْحُسَین
وَ عَلی اَوْلادِ الْحْسَیْن
وَ عَلی اَصحابِ الْحُسَین
@jihadmughniyeh_ir
ایـنسان ڪه بـا هواے تـو
در خویـش رفتہام
گویے عنـایـت ،،
در نفـسِ مھربانِ تـوست.
@jihadmughniyeh_ir