5.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
أَلسَّلامُ عَلَۍالْمُحامۍبِلامُعین
✦منبہهـمریختـہامڪاشڪہدردم بخـرۍ...!'[💔]
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
أَلسَّلامُ عَلَۍالْمُحامۍبِلامُعین ✦منبہهـمریختـہامڪاشڪہدردم بخـرۍ...!'[💔]
دیدۍیهوقتایۍبیخودۍدݪتمیگیره؟!
هیچیهمنشدهها....
فقطدلتمیخوادگریهڪنی...
امایهوقتبچگینڪنیواشڪاتوهمینجوری
اݪڪیخرجکنۍ...
بهاشڪهاتجهتبده
دݪۍڪهگرفته؛نورمیخواد
دݪۍڪهگرفتهفقط #فابڪبالحسین
#والا
سلام...
خبر داریم اونم چه خبرے😁🌸
یه گروه زدیم برای دختر خانوماے خوب کانال🤗♥️،،،براے خواهراے گل شھید جھاد! قراره ان شاء الله کلے کاراے خوب توش انجام بدیم...🌿🌸
خودسازے،،شهید شناسے،،آموزش آشپزے،،پیدا کردن دوست شہید و کلے کاراے قشنگ دیگه که مطمئنم بهمون خوش مے گذره😉✨
راستے،،چت آزاد هم داریم😻👌🏻
یه مدت عضوگیرے انجام میشه بعد به امید خدا با قدرت فعالیت گروه رو آغاز مے کنیم 🥰
خواهراے عزیزم😇دیگه فکر کردن نداره😁بکوبید رو لینک زیر 👇🏻🙂
https://eitaa.com/joinchat/1266614408C2b341f3b5f
•
خـطمیزنـم..!
یڪییڪیدلخواستههای
غیـراز #ظھورت را؛🌱
خسرانزدهام..
اگرجـزشما ازاجابتخانهی
"ارباب"چیزیطلبڪنم..!🌾
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#اللھمعجݪالولیڪاݪفࢪج'░
#السلامعلیڪیابقیھاللہ(:♥️
#جهاد بسیار آدم عاطفی، مهربان و باغیرتی بود.
در ایام فوت مادر حاج قاسم سلیمانی در بسیاری از مواقع، همراه او بود.
حاج قاسم به شدت با "محافظ" مخالف است. شهید حاج عماد مغنیه، پدر جهاد، همیشه در فضاهای عمومی پشت حاجی می ایستاد
که اگر خدای نکرده تیری شلیک میشود به او اصابت کند نه به حاج قاسم.
جهاد هم همینطور به حاج قاسم تعصب داشت ... .
#جهـادنا🇱🇧
#مهـربـونبـرادرم😍❤️
🍃احترامویژهبهپدرو مادر♥️
حاجقاسمِما
هروقتبهڪرمان؛دیارشونسفرمےڪردن
اولینجاییڪهمےرفتن
خانهیپدر ومادرشبودبرایعرضِادب(:
#ماچندچندیم؟☝️🏽
#رهروراھشونهستیم؟
#حــاجقــاسـمقلبـــم♥️
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
💚یـا ربَّ العالَمیـن.'🌱 💎«یعقوب» بود، در طلب پیراهن یار🕊 آفتاب داغ خرداد ماه حرارتش را به جان بچه
یـا ذَاالْجلالِ وَ الْاِکرام.'🌱
💎«یعقوب» بود، در طلب پیراهن یار
چند ثانیه رد نگاهش روی بندِ کفشهای زهوار دررفتهاش می ماند و بعد دوباره انگشت شصتش روی صفحه گوشی بالا و پایین میشد.
«مصطفی» و «حمزه» ایستاده بودند و مشغول صحبت بودند. موضوع صحبتشان هم مشخص بود؛ چیزی که این روزها زیاد بین مردم شهر دهان به دهان میشد.
گاهی ترس و تشویش رنگ از چهرهشان میزدود و گاهی خشم و کینه به رعب و وحشتشان اضافه میشد.
«جعفر» که چند قدم آن طرفتر زیر تنها سایه درخت، به دیوار سنگی تکیه داده بود و عمیقا به صحبتهای آن دو گوش میداد،
به نظرش آمد که «یعقوب» واقعا دیر کرده. پک محکمی به سیگارش زد.
چشمش به روبرویش افتاد. قامت بلند «یعقوب» از پیچ کوچه گذشت.
پک دیگری زد و سیگار را زیر پایش له کرد و گفت: «یعقوب هم آمد.»
#ادامــهدارد.... 🎈