eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین : @ya_gadimalehsan جهت تبادل به ایدی زیر پیام دهید : @sarb_z_313. خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃❤️ فرهنگ غرب یعنی؛ حیوانی که به گردن قلاده میبندد متمدن، و مسلمانی که برای ناموس جان میدهد زن ستیز است! @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💌 اسمش قاسم بود، می دونی معنیش چیه؟ یعنی تقسیم می‌کرد... می‌گفت تو راحت در باش، موشک و بمب مال من...
📖 امام عليه السلام در اين گفتار حكيمانه اشاره به يك نكتۀ لطيف اجتماعى مى‌كند مى‌فرمايد: «هماهنگى با مردم در اخلاقشان سبب در امان بودن از كينه‌توزى و دشمنى آن‌هاست»؛ (مُقَارَبَةُ‌ النَّاسِ‌ فِي أَخْلَاقِهِمْ‌ أَمْنٌ‌ مِنْ‌ غَوَائِلِهِمْ‌). شك نيست كه هر قوم و جمعيت بلكه هر انسانى صفات و اخلاق ويژۀ خود را دارد و به كسانى علاقه‌مند است كه در صفات و اخلاق با او هماهنگ باشند، به آداب و رسومش احترام بگذارند و مطابق خواسته‌هاى او عمل كنند. هماهنگى با مردم در اين امور - البته در مواردى كه برخلاف شرع و عقل نيست - سبب مى‌شود كه آن‌ها انسان را از خود بدانند و با او رابطۀ دوستى برقرار كنند و همين امر سبب از كينه‌توزى و دشمنى آن‌ها مى‌شود. ⛔ البته همان‌گونه كه اشاره شد منظور، هم‌رنگ جماعت شدن در زشتى و بدى‌ها و آداب و رسوم غلط و كارهاى خلاف شرع و عقل نيست چراكه نه شرع به ما چنين اجازه‌اى را مى‌دهد و نه عقل و خرد. در روايات اسلامى عنوان ديگرى مطرح است كه با آنچه در اين كلام شريف آمده قريب‌المضمون مى‌باشد و آن مسألۀ مدارا با مردم است. در احاديث فراوانى به مدارا كردن با مردم توصيه و بر آن تأكيد شده است از جمله اميرمؤمنان على عليه السلام مى‌فرمايد: «دارِ النّاسَ‌ تأمَنْ‌ غوائِلَهُم و تَسْلَمْ‌ مِن مَكايِدِهم؛ با مردم مدارا كن تا از دشمنى آن‌ها و كيد و مكرشان در امان باشى». 📚 مرحوم كلينى در كتاب شريف كافى در جلد دوم بابى تحت عنوان «باب المداراة» مطرح كرده كه در ذيل آن روايات متعددى آورده است از جمله در حديثى از رسول خدا صلى الله عليه و آله نقل مى‌كند: «ثَلَاثٌ‌ مَنْ‌ لَمْ‌ يكُنَّ‌ فِيهِ‌ لَمْ‌ يتِمَّ‌ لَهُ‌ عَمَلٌ‌ وَرَعٌ‌ يحْجُزُهُ‌ عَنْ‌ مَعَاصِى اللَّهِ‌ وَ خُلُقٌ‌ يدَارِى بِهِ‌ النَّاسَ‌ وَ حِلْمٌ‌ يرُدُّ بِهِ‌ جَهْلَ‌ الْجَاهِلِ‌؛ سه چيز است كه در هركَس نباشد هيچ كارى از كارهاى او سامان نمى‌پذيرد: ورع و تقوايى كه او را از معصيت خدا بازدارد و اخلاقى كه او را به كردن با مردم وادارد و حلم و بردبارى‌اى كه جهل جاهلان را با آن از خود دور سازد» ────๛- - - - - │📜 @jihadmughniyeh_ir ───────────
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ با لحنی ساده شروع کرد _چند روز پیش دوتا ماشین بمب گذاری شده تو دمشق منفجر شد، پنجاه نفر کشته شدن. خشونت خوابیده در خبرش نگاهم را تا چشمانش در آینه کشید و او نمیخواست دلبسته چشمانم بماند.. که نگاهش را پس گرفت و با صدایی شکسته ادامه داد _من به شما حرفی نزدم که دلتون نلرزه! لحنش غرق غم بود و مردانه مقاومت میکرد تا صدایش زیر بار غصه نلرزد... _اما الان بهتون گفتم تا بدونید چرا با رفتن تون مخالفت نمیکنم تو و ، ولی معلوم نیس چه خبر میشه، خودخواهیه بخوام شما رو اینجا نگه دارم. به قدری ساده و صریح صحبت میکرد که دست و پای دلم را گم کردم و او راحت حرف دلش را زد _من آرامش شما رو میخوام، نمیخوام صدمه ببینید. پس برگردید ایران بهتره، اینجوری خیال منم راحتتره. با هر کلمه قلب صدایش بیشترمیگرفت، حس میکردم حرف برای گفتن فراوان دارد... و دیگر کلمه کم آورده بود که نگاهش تا ایوان چشمانم قد کشید و زیرلب پرسید _سر راه فرودگاه از زینبیه رد میشیم، میخواید بریم زیارت؟ میدانستم است که برای این دختر شیعه در نظر گرفته... و خبر نداشت ۸ ماه پیش... وقتی سعد🔥 مرا به داریا میکشید، دل من پیش زینبیه😢💚 جا مانده بود که به جای تمام حرف دلم تنها پاسخ همین سؤالش را دادم _بله!😢💚 و بی اراده دلم تا دو راهی زینبیه و داریا پر کشید،.. نذری که ادا شد...😢😍 و از بند سعد🔥 آزادم کرد،... دلی که دوباره شکست و نذر دیگری که میخواست بر قلبم جاری شود و صدای مصطفی خلوتم را پُر کرد _بلیطتون برای ساعت ۹ شب، فرصت زیارت دارید. و هنوز از لحنش.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ هنوز از لحنش حسرت میچکید.. و دلش دنبال مسیرم تا ایران میدوید که نگاهم کرد و پرسید _ببخشید گفتید ایران جایی رو ندارید، امشب کجا میخواید برید؟ جواب این سوال در و نزد حضرت زینب (س) بود که پیش پدر و مادرم کند...😢😓 و سکوت غمگینم دلش را بیشتر به سمتم کشید _ببخشید ولی اگه جایی رو ندارید... و حالا که راضی به رفتنم شده بود، اگرچه به بهای حفظ جان خودم، دیگر نمیخواستم حرفی بزنم... که دلسوزی اش را با پرسشم پس دادم _چقدر مونده تا برسیم حرم؟ فهمید بی تاب حرم شده ام که لبخندی شیرین لبهایش را بُرد و با خط نگاهش حرم را نشانم داد _رسیدیم خواهرم، آخر خیابون حرم پیداست! و چشمم چرخید و دیدم گنبد حرم🕌 در انتهای خیابانی طولانی مثل خورشید میدرخشد...😍💚 پرده پلکم را کنار زدم تا حرم را با همه نگاهم ببینم.. و اشکم بی تاب چکیدن شده بود که قبل از نگاهم به سمت حرم پرید و مقابل چشمان مصطفی🌸 به گریه افتادم. دیگر نمیشنیدم چه میگوید، بی اختیار دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای پیاده شدن از ماشین پیشدستی کرد...😢💚 او دنبالم میدوید.. تا در شلوغی خیابان گمم نکند و من به سمت حرم نه با قدمهایم که با دلم پَرپَر میزدم... و کاسه احساسم شکسته بود که اشک از مژگانم تا روی لباسم جاری شده بود... میدید برای رسیدن به حرم دامن صبوری ام به پایم میپیچد.. که ورودی حرم راهم را سد کرد و نفسش به شماره افتاد _خواهرم! اینجا دیگه قبل رو نداره! من بعد از زیارت جلو در منتظرتون میمونم! و عطش چشمانم برای زیارت را.... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir