🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
🌸🍃🕊🌸🍃🕊🌸🍃🕊 💠 زندگی نامه #شهید_ادواردو_آنیلی #قسمت 3⃣ 💢 اعمال فشار به #ادواردو برای بازگشت به #مسیح
شهید جهاد مغنیه:
🌸🍃🕊🌸🍃🕊🌸🍃🕊
💠 زندگی نامه #شهید_ادواردو_آنیلی
#قسمت 4⃣
💢 راز شهادت #ادورادو_آنيلی و توطئه #يهوديان (۱)
♨️ ۱۵ نوامبر سال ۲۰۰۰ (۲۴ آبان ۱۳۷۹) جسد
#ادواردو در زیر پل « #ژنرال_فرانکو_رومانو » پیدا شد، ظاهر قضیه نشان میداد که وی از روی پل به پائین پرت شده است.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💯 #دكتر_باوا ميگويد: «#ادواردو تصميم داشت با ايجاد تغييراتی اساسی در قسمت مديريت تجاری شركت فيات به زد و بندها پايان دهد. نكته ديگر اين است كه به غير از دادستانی ايتاليا، گزارش اداره پليس جنايی ايتاليا در دست من است كه با ارائه شواهدی سعی كردهاند قتل او را يك #خودكشی جلوه دهند. شواهد صحنه #قتل همگی حكايت از غيرواقعی بودن #خودكشی دارند.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
♨️ به عقيده من كسی از آشنايان #خانواده #آنيلی يا افرادی كه در منزل آنها رفت و آمد می كردهاند،#ادواردو را در خانه به #قتل رسانده و سپس جنازه او را به زير پل انتقال دادهاند.
💯 جالب اینجاست كه #جورجو برادر سناتور #آنیلی نیز در سن ۳۶ سالگی به #مرگ مشكوكی در سالهای دور كشته شده و سهم او بین بقیه تقسیم گشته بود. شورای #رهبری نیز "#جاكوب_الكان"#خواهرزاده وی که از پدری #یهودی بود را به جانشینی انتخاب كرد. این انتخاب #ادواردو را به شدت ناراحت كرد. او این بار سكوت نكرد و حتی با قدرت در مقابل #خانوادهاش كه تصمیم داشتند نام خانوادگی #جان_الكان را به #آنیلی تغییر دهند، ایستاد و اجازه این كار را نداد.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
♨️ وی مصاحبهای با روزنامه « #مونیفست » كه متعلق به #حزب چپ ایتالیا و به لحاظ سیاسی مخالف #پدرش بود انجام داد و به شدت انتقاد كرد.
💯 او در این مصاحبه گفته بود که درست بعد از تشییع جنازه پسر #عمویش، #جاكوب_الكان كه هنوز ۲۲ سالش نشده به سمت هیات مدیره فیات منسوب شده بوده و او فكر میكند که این انتخاب، یك سقوط برای دم و دستگاه در بر داشته باشد.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
♨️ در دهه ۹۰ هیچگونه مسئولیتی نداشت و اغلب اوقات را با مطالعه، سفر، روزنامهنگاری و فعالیتهای بشر دوستانه گذراند. #پدرش او را تهدید به #محرومیت از #ارث در صورت عدم ترك #اعتقاد به #اسلام كرده بود و او برای حفظ #دینش حاضر به گذشت از میلیاردها دلار ثروت شده بود. او به خاطر #اسلام آوردن، به شدت تحت فشار #خانواده بود تا دست از #اسلام بكشد.
🌸🍃🌸🍃🌸🍃
💯 او در خانه خیلی تنها بود. حتی #نامزدش به خاطر #اعتقاداتش او را ترك كرده بود. #ادواردو خیلی تلاش كرد كه وی را #مسلمان كند، ولی علیرغم تلاشهای او، وی #مسلمان نشد. وی مایل بود كه با یك دختر#مسلمان ازدواج كند، ولی با فشارهایی كه #خانوادهاش به او میآوردند و روزها و ساعتها او را در منزل #خودش محبوس میكردند، وی به خودشو اجازه اینكه كس دیگری را وارد این همه عذاب كند، نداد.
#ادامه_دارد
#شهید_ادواردو_آنیلی
#شاهزاده_ایتالیایی
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
http://eitaa.com/jihadmughniyeh_ir
بیوگرافی#شهید_جهاد_مغنیه
3
#خانواده :
شهید جهاد مغنیه❤️ فرزند#حاج_رضوان ❤️بودکه 23سال قوی ترین سرویس های جاسوسی #اسرائیل😏را به سخره گرفته بود
و آنها نتوانستند اورا پیدا کنند😎💪🏻
به همین دلیل در پی این سالها #صهیونیست ها 😒 دو #برادر حاج رضوان یعنی عمو های جهاد عماد مغنیه به نام های :«فواد»و«جهاد»را به شهادت رساندند😔
#روحشان_شاد
#راهشان_پر_رهرو
#رفیق
#شهید
#فرمانده
#حزب_الله
#لبنان
#قرارگاه_فرهنگی_شهید_جهاد_مغنیه
@jihadmughniyeh_ir
💠امام زینالعابدین عليهالسلام فرمودند:
⚜پيامبرصلواتاللهعلیه وقتى به خانه خويش مى رفت، #اوقاتش را سه قسمت مىڪرد:
👈🏻بخشى براے #خدا
👈🏻بخشى براے #خانواده
👈🏻و بخشى براے #خود.
📚مڪارمالأخلاق، ج ۱ص ۴۴
🍃🌸🍃
@jihadmughniyeh_ir
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی
🤍#از_روزی_که_رفتی
❤️ #پارت35
رویا با عصبانیت رو برگرداند سمت در:
_من میرم، اما منتظر تماس پدرم باشید!
صدرا: _هستم!
رویا رفت و آیه دست به پهلویش گذاشت. آرام آرام قدم به سمت در برمیداشت که صدایی مانعش شد:
+من شرمندهی شما و حاج آقا شدم، روم سیاه!
صدرا ادامهی حرف مادرش را گرفت:
_به خدا شرمندهام حاجی!
حاج علی: _شرمندهی ما نباش! دختر من برای حق خودش نیومده بود، برای #مظلومیت رها خانم بود که اومد!
حاج علی که با آیهاش رفت، صدرا نگاهش به رها افتاد:
_تو هم وکیل خوبی هستیا! به درد خودت نمیخوری اما اسم آیه خانم که میاد وسط مثل یه ماده شیر میجنگی!
محبوبه خانم: _حتما دکتر خوبی هم هست! برای خودش حرف نمیزنه اما پای دلش که وسط بیاد میتونه قیامت کنه، مثل خاله همدمته!
رها: _شرمنده که صدام بالا رفت، ببخشید!
رها رفت و جوابی به حرفهای زده شده نداد، تایید و تکذیب نکرد، فقط رفت...
" کجا رفتی خاتون؟ دل به صدایی دادم که در پی حقش این و آنسو میرفت! دل به طلبکاریت خوش کرده بودم! دل به طالب من بودنت خوش داشتم! دلم خوش شده بود که پای دلم وسط نیامده از آنم میشوی!
کجا رفتی خاتونم؟چه کرده با دلت این آیه؟ چه کرده که بغضش میشود فریادت؟ چه کرده که اشکش میشود غوغایت؟ چه کرده که مادر میشوی برایش؟ چه کرده این آیهی روزهایت خاتون؟
به من هم بیاموز که سخت درگیر این روزمرگیهایت گشتهام! من درگیر توئم رها..."
رها رفت و نگاه صدرا مات جایی که دقایقی قبل ایستاده بود، ماند!
رها که سر بر بالین نهاد،
بغضش شد اشک و اشکش شد هق هق برای آیهای که تا آمد، شد پشت... شد پناه! برای حرفهای تلخ رویای همسرش اشک ریخت.
رو به آسمان کرد:
" خدا... آیه میگه هرچی شد بگو " #شکر" باشه، منم میگم شکر! "
رها به روزهایی که میتوانست بدتر از امروز باشند اندیشید. به مادرش ....
که شد زن دوم مردی که یک پسر داشت. به کتکهایی که مادرش از خواهرهای شوهرش میخورد!
به رنجهایی که از بد دهنی مادر شوهرش
میکشید.
"مادرم! چه روزهای سختی را گذراندهای! این روزهایت به نگرانی سرنوشت شوم من میگذرد؟ منی که این روزها، آرامتر از تمام روزهای آن خانهی پدریام؟ مردی که سی و پنج سال تو را آزرد. و اشک
مهمان چشمانت شد!"
با صدای اذان چشم گشود.
صدا زدنهای خدا را دوست داشت؛ "حی علی الصلاة" دلش را میبرد. وضو که ساخت و چادر سپیده یادگار آیهاش را که سر کرد،
مردی آرام در اتاقش را باز کرد...
و به نظاره نشست نمازش را.. مردی که نمازهایش به زور، به تعداد انگشتان دستش میرسید. چند روزی بود که صبحهایش را اینگونه آغاز میکرد.
به قنوت که رسید، صدرا دل از کف داده بود برای این عاشقانههای خاموش!
قبل از رها کسی در این خانه نماز خوانده بود؟ به یاد نمیآورد! به یاد نداشت کسی اینگونه عاشق باشد... اینگونه دلبسته باشد!
"رها! تو که برایم نقشی از ریا نیستی؟! تو کارهایت از عشق است! مگرنه؟ تو خوب بودن را خوب بلدی، مگر نه؟ تو رهایم نکن رها... تنهایم! تنهاترم نکن رها!"
رهای این روزهایش دیگر نقش و نقاب دین داری نبود؛ حقیقت آن #چادر بود؛ حقیقت آن #نماز بود! رها، از نقش و رنگهای دروغین رها بود!
قبل از اتمام سلام نمازش رفت...
رفت و رها ندانست، مردی، روزهایش
با نگاه به او، آغاز میکند!
ساعت هفت و نیم صبح که شد،
رها لباس پوشیده، آمادهی رفتن بود. قرار بود که با آیه بروند. قصد خروج که کردند، صدرا صدایش زد:
_صبر کن رها، میرسونمت!
+ممنون، با آیه میرم!
_مگه امروز میان سرکار؟
+آره از امروز میاد. با هم میریم و میایم!
_همون ساعت 2 دیگه؟
رها سری به تایید تکان داد.
_کلا مرکز بعدازظهرا کار نمیکنه؟
+نه بعدازظهرا گروه دیگه کار میکنن! دکتر صدر معتقده زنها باید برای ناهار خونه باشن و کانون #خانواده رو حفظ کنن؛ میگه #فشار_کاری زیاد باعث میشه نتونن خانواده رو کنار هم نگه دارن برای همینه که ما صبحا تا ساعت دو هستیم و شعار ناهار با خانواده رو داریم تحقیقات نشون داده غذا خوردن با خانواده سر یک سفره، باعث میشه بچهها کمتر از خونه فراری بشن و رو به جنس مخالف بیارن. ما هم که ساعتی حق ویزیت میگیریم؛ پنج یا شش تا مراجع در روز داریم؛ البته بیشتر بشه هم روی روحیهی خودمون تاثیر منفی داره... کلا دکتر صدر اعتقادات خاص خودش رو داره، پول درآوردن بعد از حفظ سلامت.
+پس مرد خوبیه
_بیشتر برای ما پدره
دلش حسرتزدهی پدر بود! آنقدر حرفش حسرت داشت که دل صدرا برایش سوخت
"چه در دل داری خاتون؟ تو که پدر داری! من حسرتزدهی دیدار پدرم باید بمانم!"
آیه: _بشین پشت فرمون خانم، من که نمیتونم با این وضع رانندگی کنم!
رها: _آخه با این وضع....
💚ادامه دارد.....
🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
4.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 وقتی به تقوا پیشه کردی جوابش رو هم میگیری...
اگه درست زندگی کنی راحت درست باشه خدا تو زمان خودش تو زمان مناسب جواب اون لحظهای رو که گناه نکردی به زن نامحرم نگاه نکردی و... میده
#خانواده
#ازدواج
🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir