#شهیدانه
باهم میرفتیم اردوگاههای لبنان را میگشتیم.
هر جا بچه ایی را توی خاک و خل میدید دارد گریه میکند میآمد از ماشین پایین، میرفت طرف بچه، بلندش میکرد، بغلش میکرد، سر و صورتش و اشکهایش را پاک میکرد میبوسیدش.
گاهی حتی حرف نمیزد.
اشکهای آنها را که میدید اشک خودش هم در میآمد.
اوایل فکر میکردم بچه را میشناسد. گفت: «نه. نمیشناسمش».
گفت: «همین که میدانم شیعه است کافی ست. چون میدانم هزار و سیصد و چند سال است که ظلم را به دوش میکشد!
راوی: محمدعلی مهتدی
#شهیدمصطفی_چمران
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
http://eitaa.com/jihadmughniyeh_ir