33.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-🥀♥️
جهاد [مغنيه] در محمد يک انسان مؤمن، راستگو، مهربان، فعال، و بهغايت منظم در عملش يافته بود. دقت محمد در پيگيري پروندههاي دانشجويان و وضعيتشان جهاد را شگفتزده کرده بود. محمد هيچ چيز را از قلم نميانداخت. چه آن چيز کوچک باشد چه بزرگ. همهچيز را ثبت ميکرد. يک روز جهاد دربارهٔ او گفت: «محمد جوني انسان جالبي است.»؛ و اين عبارت را دو بار تکرار کرد.
«Johnny»؛
جهاد او را بهشوخي اينطور صدا ميکرد. آن دو به سبک خاصي ميخنديدند و صدايشان مکاني را که در آن بوديم پُر ميکرد. اما آن خندهها همزمان خبر از نزديکي يک سفر داشت يا اينکه در آن زمان اينطور به مخيلهٔ من خطور کرده بود. تا اينکه بالاخره خبر يقينآور آمد: «جهاد در جبهه به شهادت رسيد.»
بعد از آن خبر، ديگر محمد مثل گذشتهها نبود؛ همان محمدي که در سرعت با قطار مسابقه ميداد، ناگهان حرکتش آرام شد. همهچيز از حرکت ايستاد؛ حتي خندههاي زيباي محمد. يک انسان عزيز و دوستداشتني و نزديک سفر کرده بود و رازش را در سينهٔ دوست و برادرش باقي گذاشته بود. دوري جهاد دردي در سينهٔ محمد به جاي گذاشت؛ دردي که محمد را با خودش برد به يکي از گوشههاي روضةالشهيدين، مقابل آرامگاه جهاد و شروع کرد با صداي بلند به گريه کردن، و زبان حالش اين بود که ميگفت: «آرزو ميکنم ديدار ما خيلي نزديک باشد، اي رفيق من! واقعاً آرزو ميکنم که اينچنين باشد.»
#شہیدانھ♥️"
#سالروز_ولادت🎉🎈"
#شہیدمحمدحسینجونۍ🌦"
『 @jahadesolimanie 』