eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین : @ya_gadimalehsan جهت تبادل به ایدی زیر پیام دهید : @sarb_z_313. خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
دشمن طعم آرامش را نخواهد چشید حتی بعد از شهادتش هم، هنوز امنیتی را که وجود پدر به دخترش می‌بخشد حس می‌کند: «در حضورش و در غیابش احساس امنیت می‌کردم و می‌کنم. حس می‌کنم دشمنم طعم آرامش را نخواهد چشید.» گفتگویمان با فاطمه با این جمله به پایان می‌رسد. از او تشکر می‌کنیم. با لهجه‌ی محلی لبنانی می‌گوید: «یه لحظه صبر کنین، هنوز ازتون پذیراتی نکردم.» اصرار می‌کند از خرمای خشک و گردو بخوریم. بعد با لبخندی که خیلی شبیه لبخند حاج عماد است راهمان می‌اندازد. پایان🦋 °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
عماد مغنیه مثل شمشیر فرود می‌آمد و مثل شبح ناپدید می‌شد. او علی رغم این خصوصیات تبعیت عجیبی از آیت‌الله نصرالله داشت. من می‌گویم آیت الله، چون او اغلب نشانه‌های خدا را به همراه دارد. مگر آیت‌اللهی فقط در فقه است؟ او آیت ایستاده خدا است و عماد مثل نصرالله روحی فداه بود و گاهی که نظری مخالف نظر سید داشت، به حرف او عمل می‌کرد و این را برای خود به صورت یک الزام در آورده بود. محال بود رهبری حرفی بزند و عماد به آن عمل نکند. گاهی که سیدحسن از نگرانی نمی‌خوابید، عماد مغنیه تا او را آرام نمیکرد، از خانه نمی‌رفت. زیرا معتقد بود نصرالله لبنان را سرفراز کرده است. °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 نمی‌خواستم قبول کنم که دلم برایش تنگ شده است . اما با وجود این هنوزهم نمی توانستم اجازه بدهم بیایید خواستگاری ام😐 راستش خنده ام می گرفت ، خجالت می کشیدم به کسی بگویم دل مرا با خودش برده ..!😅 وقتی برگشت پیغام داد میخواهد بیاید خواستگاری . باز قبول نکردم ... مثل قبل عصبانی نشدم ، ولی زیر بار هم نرفتم خانم ابویی گفت :« دوسه ساله این بنده خدا رو معطل خودت کردی! طوری نمی شه که! بذار بیاد خواستگاری و حرفاش رو بزنه !»😕 گفتم :«بیاد ، ولی خوش بین نباشه که بله بشنوه !» 😒 شب میلاد حضرت زینب (س) مادرش زنگ زد برا قرار خواستگاری . نمی دانم پافشاری هایش باد کله ام راخواباند یا تقدیرم؟! شاید هم دعاهایش ... به دلم نشسته بود😢 با همان ریش بلند و تیپ ساده همیشگی اش آمد . ازدر حیاط که وارد خانه شد ، با خاله ام از پنجره او را دیدیم . خاله ام خندید : « مرجان ، این پسره چقدر شبیه شهداست 😂!» باخنده گفتم :«خب شهدا یکی مثل خودشون رو فرستادن برام !» خانواده اش نشستند پیش مادر و پدرم . خانواده ها با چشم و ابرو به هم اشاره کردند که « این دوتا برن توی اتاق ، حرفاشون رو بزنن!» ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir