#خاطرات_شهید
🔻خودش دلش میخواست که برود
🔅 با پدرش که حرف میزد معلوم بود چندباری خطر از بیخ گوشش رد شده.
به شوخی چندباری حرف از شهادت زده بود اما بار آخر می گفت دعا کنید اینبار شهید شوم.
بعد از شهادتش هم همه میگفتند که مصطفی خودش میخواست و دعا کرده بود که برود.
می گفتند چرا حرف شهادت را میزنی؟ تو که خانواده خوبی داری.
گفته بود به خاطر دل کندن از خانواده نیست، دلم با عشق دیگری است.
مادر از عشق و علاقه مصطفی میگوید که اگر نبود او را به سوریه نمیکشاند:
"با من از شهادت حرف نمیزد می دانست ناراحت میشوم.
اگر عشق و ارادهاش نبود بار اولی که برگشت دیگر به سوریه نمیرفت اما خودش میخواست که برود.
خودش میخواست که وارد رزم شود.
#شهید_سید_مصطفی_موسوی
راوی : #مادر_شهید
@jihadmughniyeh_ir
زندگینامه و خاطرات #شهید_جهاد_مغنیه
4⃣9⃣
🍃یک هفته قبل از #شهادتش از سوریه به خانه آمد. پنجشنبه شب بود، نصف شب دیدم صدای ناله گریه #جهاد می آید. رفتم در اتاقش از همان لای در نگاه کردم، دیدم جهاد سر #سجاده مشغول دعا و گریه است و دارد با #امام_زمان صحبت میکند. دلم لرزید ولی نخواستم مزاحمش شوم. وانمود کردم که چیزی ندیده ام.
.
🍃صبح موقعی که #جهاد میخواست برود موقع خداحافظی نتوانستم طاقت بیاورم از او پرسیدم پسرم دیشب چی میگفتی؟ چرا اینقدر بی قراری میکردی؟چیشده؟ #جهاد خواست طفره برود برای همین به روی خودش نیاورد و بحث را عوض کرد من بخاطر دلهره ای که داشتم اینبار با جدیت بیشتری پرسیدم و سوالاتمو با جدیت تکرار کردم. گفت: چیزی نیست مادر داشتم نماز میخواندم .
دیگر دیدم اینطوری پاسخ داد نخواستم بیشتر از این پافشاری کنم و ادامه بدهم گفتم باشه پسرم!
مرا بوسید و بغل کرد و رفت...
.
🍃 یکشنبه شب فهمیدم آن شب به #خداوند و #امام_زمان چه گفته و بینشان چه گذشته! و آن لحن پر #التماس برای چه بوده است!
راوی: #مادر_شهید
#شهید_جهاد_مغنیه
#شهیدجهادعمادمغنیه
#رفیق_شهیدم
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
🖥 @jihadmughniyeh_ir