eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین : @ya_gadimalehsan جهت تبادل به ایدی زیر پیام دهید : @sarb_z_313. خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
ی : 🌷بسم الله الرحمن الرحیم 💫[قبل] از همه می خواهم با حمد و ثنای خداوند شروع کنم آن ذات پاک که ما را در دائره مذهب حق قرار داد و حفظ کرد و ما را در ولایت اهل بیت علیهم السلام قرار داد. 💫من از والدین، خواهران و برادران عذر می خواهم چنانچه نادانسته و یا به هر دلیلی نافرمانی یا جسارتی کرده باشم، اگر به دلیل آن که من به اینجا آمدم، کسی با مشکلی روبرو شده باشد. 💫من به خاطر دفاع از حرم حضرت زینب سلام الله علیها ـ بدون هیچ چشمداشتی ـ وجود خود را عرضه کرده ام. 💫شاید فرصتی بهتر از این برای خودسازی نصیب من نمی شد و من به این گفته خویش ایمان و یقین کامل دارم. 💫سعی می کنم تحصیل علوم دینی را حتی المقدور ادامه دهم. 💫می خواهم یادآور شوم که من نه از زندگی خود بیزارم و نه از تحصیل علوم دینی، دلیل آمدن من به اینجا همانا خدمت است، هر گونه خدمتی که خداوند متعال توفیق آن را عطا کرده باشد. 💫در پایان بار دیگر از هرگونه خطا، قصور و کوتاهی، و غفلتی که از من سرزده باشد، از خانواده خود عذرخواهی می کنم. 💫میں از مادرم و پدرم تشکر می کنم که عواطف خود را نسبت به من به یک دند و اجازه داند من خود را بر زهرای دوم [حضرت زینب] سلام الله علیها فدا کردند. و به گفته مادرم که همه فرزندان خود را به حضرت بی بی سپرده است. 💫من به مادرم افتخار می کنم؛ من بعد از شهادتم به خواهرانم توصیه می کنم که صبر پیشه کنند. به طور خاص از مادرم تشکر می کنم که درس خودسازی را به من داد، و به برکت همان خودسازی من امروز اینجا هستم و هدف زندگی من معرفت الهی و دفاع از اهل بیت علیهم السلام است. 💫ان شاء الله خداوند متعال به خانواده من صبر کند. 🌷سید عدیل حسینی @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یذره شرف داشتن هم چیز خوبیه... ما قلبمون میشکنه 💔چه برسه به شهدایی که این حرفا رو میشنون...چجوری میخوان اون دنیا جواب شهدا رو بدن اخه...😔💔🥀 "𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @jihadmughniyeh_ir
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ به ابوالفضل التماس میکردم😭😭🤲🤲 دیگر به این خانه نیاید..که نمیتوانستم سر او را مثل سیدحسن🌷😭 بریده ببینم. مصطفی از سکوت این سمت خط ساکت شد.. و همین یک جمله کافی بود تا بفهمند مردان این خانه از هستند و به خونمان تشنه تر شوند.😰😱😭😭😭 گوشی را مقابلم گرفت.. و طوری با کف پوتنیش به صورتم کوبید که خون بینی و دهانم با هم روی چانه ام پاشید... 😖😭😖😭😣 از شدت درد ضجه زدم...😰😩😭 و نمیدانم این ضجه با جان مصطفی چه کرد که فقط نبض نفسهایش😡😤😡😤😤😤😡😡 را میشنیدم و ندیده میدیدم به پای ضجه ام جان میدهد... گوشی📱 را روی زمین پرت کرد... و فقط دعا میکردم خاموش کرده باشد تا دیگر مصطفی ناله هایم را نشنود.😭😭 نمیدانستم باز صورتم را شناختند... یا همین صدای مصطفی برای جرم مان کافی بود.. که بی امان سرم عربده میکشید👿🗣 و بین هر عربده با لگد😣 یا دسته اسلحه😖 به سر و شانه من و این پیرزن میکوبید.... دندانهایم را روی هم فشار میدادم،.. لبهایم را قفل هم کرده بودم تا دیگر ناله ام از گلو بالا نیاید..و عشقم بیش از این عذاب نکشد،... 😖❤️ ولی ... را طوری به قفسه سینه ام کوبید که دلم از حال رفت،.. 😖😭😩از ضرب لگدش کمرم در دیوار خرد شد و ناله ام در همان سینه شکست... با نگاه بی حالم دنبال مادر مصطفی میگشتم... و دیدم یکی بازویش را گرفته و دنبال خودش میکشد... پیرزن دیگر ناله ای هم برایش نمانده بود که با نفس ضعیفی فقط خدا را صدا میزد...😭✨ کنج این خانه در گردابی از درد دست و پا میزدم.. که با دستان کثیفش ساعدم را کشید و بی رحمانه از جا بلندم کرد... بدنم طوری سِر شده بود که فقط دنبالش کشیده میشدم و خدا را...😖😭😭😭😭😖😖😣😣😣 ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir