eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
3.4هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین : @ya_gadimalehsan جهت تبادل به ایدی زیر پیام دهید : @HENAS_213 @sarb_z_313 خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
نام پدر: محمدرضا تاریخ تولد: ۱۳۷۰/۰۴/۲۱ محل تولد: ایران - اصفهان - نجف آباد تاریخ شهادت: ۱۳۹۶/۰۵/۱۸ محل شهادت: سوریه طول مدت حیات: ۲۶ سال مزار شهید: گلزارشهدای نجف آباد - اصفهان متولد ۲۱ تیر ماه سال ۱۳۷۰، در نجف آباد اصفهان است. وی در زمینهٔ ترویج و تبلیغ کتاب از اعضای فعّال مؤسسه احمد کاظمی بود و به فعالیت‌های خیریه و نیکوکارانه و کمک به محرومیت زدایی در مناطق فقیر ایران می پرداخت. اطرافیان وی می گویند که وی نحوه از دنیا رفتنش را پیش بینی و آرزو کرده بود «جوری شهید شود که هم مثل امام حسین (ع) باشد و هم مثل مادرش، فاطمه زهرا (س).» وی پس از استخدام در سپاه، عصرها در کتابفروشی کار کرده و درآمد حاصل از آن را در اردوهای جهادی برای فقرزدایی خرج می‌کرد. حُجَجی در هنگام شهادت، فرزندی دو ساله داشت. دانش‌آموخته مرکز آموزش علمی کاربردی علویجه در رشته تکنولوژی کنترل، ورودی سال ۱۳۸۷ بود. وی همچنین از خادمینِ راهیان نور در مناطق عملیاتی دوران جنگ ایران و عراق بود. زمانی که به سوریه اعزام شد در لشکر زرهی هشت نجف اشرف فعالیت داشت. سرانجام در ۲۶ سالگی در تابستان سال ۱۳۹۶ به اسارت نیروهای داعش در سوریه درآمد و دو روز بعد در تاریخ ۱۸ مرداد ماه همانند مولایش حسین بن علی(ع) با سر بریده به زیارت حق شتافت. مزار وی در گلزارشهدای نجف آباد اصفهان قرار دارد. ‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄ @jihadmughniyeh_ir
عشق بے طاعت معشوق بہ جایی نرسد ... یــار دلدار شدن هدیہ "ســــر" میخواهد ... 🔰کانال شهید دهه هفتادی🔰 •••✾شهید جهاد مغنیه✾••• @jahadesolimanie
♥️! بابک در بوکمال به شهادت رسید؛ در خط پایان گروهک تکفیری داعش... در همان دقایق نخست آشنایی فهمیدیم که مرد روایت ما، با اینکه سن و سال زیادی نداشت، دفاع از اعتقادات و باورهایش را به خیلی چیزها ترجیح داده است... به زندگی در اروپا؛ به خوشی‌های دنیا؛ به دغدغه‌های شخصی و هزار چیز دیگر... هم بسیجی بود، هم هیئتی، هم مسجدی، هم دانشجو، هم ورزشکار، هم اهل تفریح و هم جوان و خوشدل و خوشحال... گفتن از همه ویژگی‌های او در یک صفحه روزنامه هیچ‌گاه ممکن نبوده و نیست.... ما به قدر ماندن در تاریخ‌، شهیدمان را معرفی می‌کنیم... پرسه‌زدن در کوچه و پس کوچه‌های دل پسر کوچک خانواده نوری حال و هوای قشنگی به ما داد... به قول معروف به ظاهرش می‌رسید ولی از باطن‌اش غافل نبود؛ دوست و رفیق هم زیاد داشت، از همه اقشار جامعه. مشارکت در فعالیت‌های اجتماعی و عام‌المنفعه مثل هلال احمر و نظایر آن یکی دیگر از درخشش‌های زندگی شهید بابک نوری است، جالب اینجاست که در زمان حیاتش، خانواده اطلاعی از این حرف‌ها و گفتنی‌ها نداشتند 🎤🌿 🌻 🥀✨ 🕊💚 ✔
شهیدمدافع حرم ... شهيد مرتضي يا همون حسين قمي فرمانده آقا محسن حججي بود روز اسارت آقا محسن مرتضي شهيد شد كه به گفته همه همرزماشون اگه مرتضي شهيد نشده بود محسن اسير نميشد💔 شهيد مرتضي اصلا اينجا نبود الان ١١ سال همش اونور بود با اينكه تازه ازدواج كرده بود و تازه خدا بهش يه پسر داده بود البته زمان شهادتشون همسرشون باردار بودن كه مرتضي حتي پسرشو نديد 🥀 مرتضي فرمانده نيروهاي حيدريون و زينبيون بود به گفته حاج قاسم حسين قمي دست راست من بود ♥✨ با دروغ بيگانه بود از غيبت متنفر نماز شبش هيچ وقت ترك نميشد تا اونجا كه همسرشون ميگفتن دوست ندارم نماز شب بخوني نماز شب بخوني شهيد ميشي❗️ بعد مرتضي ديگه نماز شب نميخوند خیلی به حرف همسرشون گوش میدادن ، وقتي همسرشون علت نماز شب نخوندنشونو پرسيد در جواب ايشون مي گفتن تو خونه ما من كاري نمي كنم كه شما نارحت شي...🙃 هميشه معتقد بود من برا جهاد ميرم نه شهادت 🌸🌱 اونقدر مبارزه ميكنم تا تكفيريهاي بيشتري و از بين ببرم ، به سراحت ميگفت من يكي از ياران امام زمان هستم يدونه آرم داشت كه روي تمامي لباس هاش بود همان آرم ٣١٣ كه از خودش دور نميكرد 💛✌ 🦋☘ 🌸💫 ✔🌸
♥️ «. دلم برای بابا خیلی تنگ‌شده. اما خوشحالم که جاش خوبه. بابام همیشه می‌گفت حواست باشه نمازت رو اول وقت بخونی. وقتی به سن تکلیف رسیدم برای من محراب خرید تا نمازم را آنجا بخوانم. من هم تلاش می‌کنم تا به حرف بابام گوش کنم و همیشه اول وقت نماز بخوانم .» راوے : 🌼دخترشهید🌼 🥀🌙 🕊✨
🔴 جذب نیروی ✍🏻 : امروز قرارگاه حسین‌بن‌علی، ایران است. بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند، دیگر حرم‌ها می مانند. اگر دشمن، این حرم را از بین برد، حرمی باقی نمی‌ماند. 🗳️ در مکتب حاج قاسم،هر رأی دهنده یک مدافع حرم است. 🔊 به اطلاع کلیه برادران و خواهرانی که اشتیاق دفاع از حرم و انتقام خون حاج قاسم را دارند، می توانند در این جذب شرکت نمایند. 🕖 زمان: جمعه ۲۸ خردادماه ۱۴۰۰، از ساعت ۷ صبح الی ۲۴ بامداد 🚨 توجه: زمان ثبت نام فقط یک روز می باشد، و به هیچ وجه قابل تمدید نیست، پس از قافله حسین بن علی جا نمانید. 🌎 مکان: کلیه مساجد و حسینیه های سراسر شهرها و روستاها 📇 مدارک مورد نیاز: همراه داشتن اصل شناسنامه الزامی است. 🗃️ ظرفیت جذب: نامحدود ⏪ مشارکت در این جهاد بزرگ، یک وظیفه شرعی و یک امر خدا پسندانه هست. ✅ منتظر مشارکت و حضور حداکثری شما مردم غیور هستیم. 📑 🖥️ گردان سایبری حوزه مقاومت بسیج طالقانی
﷽...✨ ... ⃠🚫 سوریه نرفته‌اے..!؟ باشد قبول🙂 اما در کوچه و بازار این سرزمین هم میشود شد💪🏽 آرے آن هنگام که در اوج جوانی چـ👀ـشم میبندی بر روی صورت نامحرم یعنی 😎 آن هنگام که بخاطر حیای چشم متلک میشنوی و به خود افتخار میکنی که چشمانت را کنترل کردی✌🏻.. 💔 آن هنگام که در مجازی هیچ دختری را به خیال خودت خواهر نمیدانی🙅🏻‍♂... ✨ آن هنگام که با گریه برا پاک دامنی دعا میکنی...🍃 😍 یک نکته☝🏻 "در بودن شیوه‌‌ی است"
سریال حبیب از امشب از شبکه دو . محصول مشترک سوریه و ایران روایت مدافعان حرم...
خیلی راحت از منزل به سرکار و از سرکار به منزل میرویم ، نه بمبی منفجر میشود در مسیرمان و نه جلادان داعشی در کار هستند! اما هستند سفره هایی افطاری که این روزها یک نفر را کم دارد... روحشان شاد و یادشان گرامی "𝐉𝐎𝐈𝐍↴ @jihadmughniyeh_ir
🕌رمـــــان 🕌قسمٺ دلش برای من میتپید که دلواپس جانم نجوا کرد _اما نمیتونم از تو مراقبت کنم، تو باید برگردی ایران!😊 سرم را روی بالشت به سمت سِرُم چرخاندم و دیدم تقریباً خالی شده است، دوباره چشمان بیحالم را به سمتش کشیدم و معصومانه پرسیدم _تو منو به خاطر اشتباه گذشته ام سرزنش میکنی؟😔😔 طوری به رویم خندید😃😃 که دلم برایش رفت و او دلبرانه پاسخ داد _همون لحظه ای که تو حرم حضرت زینب(س) دیدمت، فهمیدم خدا خودش تو رو بخشیده عزیزدلم! من چرا باید سرزنشت کنم؟😊 و من منتظر همین بودم که سوزن سِرُم را آهسته از دستم کشیدم، روی تخت نیم خیز شدم.. و در برابر چشمان متعجب ابوالفضل خجالت کشیدم.. به احساسم اعتراف کنم که بیصدا پرسیدم _پس میتونم یه بار دیگه... نشد حرف دلم را بزنم، سرم از شرم به زیر افتاد و او حرف دلش را زد _میخوای به خاطرش اینجا بمونی؟ دیگر پدر و مادری در ایران نبود که به هوای حضورشان برگردم،... برادرم اینجا بود و حس حمایت مصطفی را دوست داشتم که از زبانش حرف زدم _دیروز بهم گفت به خاطر اینکه معلوم نیس سوریه چه خبر میشه با رفتنم مخالفت نمی کنه! که ابوالفضل خندید😁 و رندانه به میان حرفم آمد _پس خواستگاری هم کرده!😁😜 تازه حس میکرد بین دل ما چه گذشته که از روی صندلی بلند شد، دور اتاق چرخی زد و با شیطنت نتیجه گرفت _البته این یکی🌸 با اون یکی🔥 خیلی فرق داره! اون بود، این !😊 سپس به سمتم چرخید و مثل همیشه... ادامه دارد.... .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir