eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین : @ya_gadimalehsan جهت تبادل به ایدی زیر پیام دهید : @sarb_z_313. خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
توی داستان حضرت یوسف(ع) وقتی زلیخا با یوسف تنها شد یوسف(ع)حتی نایستادزلیخا رو نصیحت کنه نگفت من مراقب دلم هستم با اینکه پیامبر معصوم بود... حالا طرف سه چهارساعت تو پیوی با نامحرم چت میکنه میگه نههه من حواسم به خودم هست... نکشیمون مراااقب...😐 °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
شیطان به حضرت موسی(ع)گفت: هرگاه زن و مردی باهم "تنها" شوند خودم همراه آنان خواهم بود؛نه یارانم... لحظه ای به خود آمدو خودرا سرزنش کردکه:چیزی را به موسی(ع)آموختم که به همه یادخواهد داد... یادمون نره فضای مجازی هم اسمش مجازیه حکم همون فضای حقیقی رو داره🙂 °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم . °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
"ما" امنیت را از دشمن التماس نمیکنیم!😎
*۰🤍۰* _ _ _ _ _ _ _ _ _💚🖇_ _ _ _ _ _ _ _ _ بَسیجۍچِکیدِه‌عشق‌اَست‌وَنمـٰادغِیرت سَمبُـل‌تَعصُـب‌اَست‌وَپـٰاسـدارمَڪتَـب...!
از جام بلند شدم و گفتم: کمیل!!! مامان: اره دیگه...کمیل میخواد بیاد خواستگاری تو فنقلی!! کوله ام رو برداشتم و به اتاقم رفتم...بعد از عوض کردن لباس هام و شستن دست و صورتم روی تخت دراز کشیدم تا خستگی در کنم...تا خواستم پلک هامو رو هم بزارم، مامان با صدای بلند گفت: رفتی حموممم!!!! چند بار با مشت کوبیدم روی پیشونیم و گفتم: چشم..چشم..چشم..چشمممم😩 لباس هام رو برداشتم و به حموم رفتم...یه دوش نیم ساعتی که خستگی از تنم برد و سرحال ترم کرد گرفتم. مامان حسابی خونه رو تمیز کرده بود...به اتاقم رفتم که دیدم همه چی مرتب سر جاشه...ولی من که اتاق رو تمیز نکرده بودم😶حتی کیف و لباس هامو انداخته بودم روی تخت. به آشپزخونه رفتم...مامان با دستمال میوه هایی که شسته بود رو خشک میکرد و توی ظرف میذاشت...یه خیار برداشتم و گاز زدم؛ رو به مامان گفتم: شما اتاق منو مرتب کردی؟ بدون توجه به حرف من، گفت: الان بهت میگم که دیگه اون موقع گوشزد نکنم...اول از همه میای سلام میکنی بعد میری تو آشپزخونه چایی آماده میکنی... به مبل میزبان دم در آشپزخونه اشاره کرد و ادامه داد: همینجا میشینی تا صدات کنم، هر چی هم گفتم میگی چشم! خیارم رو قورت دادم و خواستم حرف بزنم که دیدم بابا از اتاق اومد بیرون و گفت: بابا جان حواست رو جمع کن فقط چایی رو نریزی رو داماد😃آخه یه بنده خدایی همین اتفاق براش افتاد😅 با خنده گفتم: سلام بابا...شما کی اومدی؟ خسته نباشی😄حالا اون بنده خدا کی هست!! _سلام بابا جان...تازه اومدم.. نگاهی به مامان کرد و ابرو بالا انداخت...مامان منظور بابا رو گرفت و گفت: دست شما درد نکنه حاج حسین...حالا باید جلو بچه بگی🤨حالا خوبه چند بار بهت گفتما انگشتم گیر کرد به فرش سینی چایی تو دستم تکون خورد😑 بابا می‌خندید و سرش رو تکون میداد و حرف مامان رو تکذیب میکرد...خلاصه موندن تو جمع عواقب خوبی نداشت؛ برای همین گازش رو گرفتم و رفتم تو اتاق. ساعت هشت بود و برادران گل هم اومده بودن...لباس هام رو پوشیدم و خوشگل ترین چادرم رو سرم کردم...به سمت آشپزخونه رفتم تا سینی چایی رو آماده کنم...سینی رو گذاشتم و روش یه دستمال قشنگ انداختم و یک شاخه گل رز هم که از حیاط کنده بودم و توی گلدون گذاشته بودم، کنار دسته سینی قرار دادم. امیررضا که رو مبل رو به روی آشپزخونه نشسته بود، گردنش رو دراز کرد و نگاه کوتاهی به من و سینی انداخت؛ بعد هم رو به بقیه گفت: خدا شانس بده...مردم چه کار ها که واسه خواستگار هاشون نمیکنن😐!! امیرعلی هم پرید و گفت: بابا این کمیل عجب آدم حسودیه...نذاشت یه هفته از عقد من بگذره بعد بره زن بگیره...این میخواد عقب نیافته هاااا گفته باشم🙄 عصبی به هر دوتاشون گفتم: ای بابا...هیچ ربطی به اون بدبخت نداره...این کارها احترام به مهمونه😠 امیرمحمد که پشت سرم تو آشپزخونه بود، خندید و گفت: واقعا هم بدبخته...چون قراره کنار تو زندگی کنه😂 دستم رو بالا بردم، تا خواستم پایین بیارم و بزنمش که صدای زنگ آیفون، دستم رو تو هوا خشک کرد و نگاهم به سمت خودش کشوند..... °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
ناشناس رمان رویای من🍃 https://harfeto.timefriend.net/16404065649296
جواب ناشناس ها💟 @jihadGomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🛑مناظره من با یک پیرزن بهایی! رفته بودم حرم ، تاکسی سوار شدم از حرم به سمت بلوار امین. یه زن جلو و یه پیرزن عقب نشسته بودن. پیرزنه با ساق پاهای برهنه! از همون اول شروع کرد به غرغر که چقدر گرونیه.. نگاه کنید 240 کیلو طلا رو گنبده! چرا برنمیدارن خرج فقرا کنن؟!⁉️ حضرت زهرا معلوم نیست قبرش کجاست، دارن با پول ما، براش حرم میسازن!؟!⁉️ پول ما را میبرن عراق، صحن ها را بزرگ میکنن.. عراق آباد بشه‼️ زن جلویی سر تکون میداد و راننده هم هیزم تو آتیش میریخت که چقدررر گرونیه و قیمت لاستیک و صفحه کلاج و... 🔰 معمولا تو تاکسی وارد بحث نمیشم و سکوت میکنم.. ولی اسم رو که برد و دیدم رو نشونه گرفته، نتونستم سکوت کنم! گفتم: خانم! برای حضرت زهرا نمیسازن، اسم یه تو حرم حضرت علی رو بنام ایشون گذاشتن..... کسی هم پول زور از هیچکس نمیگیره صحن و حرم بسازن، هر کی بخواد با نذر و عشق کمک میکنه اون حرمها هم مال نیست، مال کل و ملت اسلامه. مگه حرم امام رضا مال کل شیعیان نیست؟! اما این طلاهای گنبد اینا را بردارن خرج فقرا کنن؟! اینا رو خود فقرا دادن که صحن و سرای اهلبیت آباد باشه.. ❌ برگشت و گفت: بهایی از مسلمون بهتره، اونا به هم کمک میکنن، اگه فقیر بینشون باشه بهش میرسن‼ ‼️ (اینجا معلوم شد پیرزن مکار، ه) ✅ گفتم: رو گنبد قبر تو حیفا، ، 12 هزار آجر طلاس! چرا ورنمیدارین خرج فقرا کنین؟!! ❌ گفت: ما مظلومیم، حق تحصیل و حق کار و هیچی نداریم.. گناه مون چیه. جز اینکه مسلمون نیستیم؟! جز اینکه یه دین مدرن و بروز داریم ⁉️ ✅ گفتم: گناه تون اینه که هستین. نه دین. تشکیلات میگه با کی ازدواج کنین. با کی حرف بزنین، به چی فکر کنین، از بچگی و خائن بار میاین.. از قحطی ساختگی انگلیسیا زمان قاجار تا جلادهای ساواک همه جا شما با چنگال هاتون مردم شیعه ایران رو آزار دادین، حتی اسرائیل هم شما رو میشناسه و حق ندارین بیش از 10 روز تو اشغالی باشین.. اونا هم میدونن شما چقدر خائن و بدطینت هستین!!! اما، تو کدوم دین به یه آدم نماز میخونن و سجده میکنن؟! که شما به قبر بها سجده میکنین. تو کدوم دین میگن یه آدم، خداست معاذالله‼️ که بها میگه من خدا هستم ‼️ شما دم از و مدرنیته میزنین؟! عجیبه! زن بهایی حتی ارث شوهرشو نمیبره. و همه ارث رو باید بدین تشکیلات ‼️ تشکیلات استالین انقدر دیکتاتوری نبود، که تشکیلات شما هست! اونقدر عقب مونده هستید که مرد میتونه با خواهر و مادر و دختر خودش ازدواج کنه، بجز زن پدر! چون بها میخواست دست پسراش به زنش نرسه، ازدواج با زن پدرو ممنوع کرد فقط 😶 با مادر آره، با زن پدر نه ! پیرزن بهایی بهت زده و عصبی نگاه میکرد.. گفت آقا نگه دار پیاده میشم •┈┈•❀🕊🍃🌺🍃🕊❀•┈┈• °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
🔻 درس غیرت کریس رونالدو به مهدوی کیا 💢 در حالی که مهدوی‌کیا پیشکسوت و مشهور شده با نام ایران نتوانسته از یک بازی به عنوان مهمان چشم پوشی کند که مظلومیت کودکان فلسطینی و جنایات اسرائیلی‌ها برای کریستین رونالدو، ستاره پرتقالی سابق تیم رئال مادرید و فعلی منچستر یونایتد جزو خطوط قرمز است. 💡 رونالدو در این رابطه گفته است: "کافی است به دعوت رئیس جمهوری اسرائیل پاسخ مثبت بدهم؛ آن وقت هر سال توپ طلا را به من خواهند داد. اما مظلومیت کودک فلسطینی را از دست نمی‌دهم و آن را به رئیس جمهوری اسرائیل نمی‌فروشم."🌹🍃 [ : آنچه یڪ تحلیلگر بایست بداند ] ➖➖➖➖➖➖➖➖➖ @jahadesolimanie
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ دیدار آیت الله مصباح یزدی با خانواده شهید عماد فائز مغنیه. (آقایی که در آخر فیلم حضور دارند، مصطفی مغنیه نیستند...ایشون حسن مغنیه برادر کوچکتر جهاد مغنیه هستند که در سال ۱۳۹۹ در برنامه‌ای در مشهد مقدس معرفی شدند) °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
'بِسم‌‌ِرِب‌‌‌ِامُّنَاالزَّهرا‌ء(س)🌙! بنام‌پرورگار‌مادرمان،حضرت‌زهرا(س)🖤
✨میگن... هروقت احساس کردید از امام زمان ارواحنا فداه دور شدید و دلتون واسه آقا تنگ نیست این دعای کوچیک رو بخونید مخصوصا در قنوت نمازتون👇 اللهم_لَیّـِن_قَلبی_لِوَلِیِ_اَمرِک✨ یعنی، خدای مهربونم دلمو واسه امام زمانم نرم کن⁦☺️⁩ بعدش هم بگید 😍 اون موقع امام زمان ارواحنا فداه براتون دعا میکنند... °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚 💌 (ع)میفرمایند: "منِ اِسْتَحْسَنَ قَبِيحاً كَانَ شَرِيكاً فِيهِ" هر كس كار زشتى را نيك شمارد، در آن كار باشد. 📗كشف الغمة ج2 ص349 °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
🔰هویت حقیقی جامعه 📌هدف، کشاندن مردم به عبودیت است؛ منتها عبودیت منطقه ی وسیعی در زندگی انسان دارد و آن منطقه به عمل شخصی منحصر نیست بلکه اخلاق اسلامی دامنه ی وسیعی دارد، هویت حقیقی جامعه، هویت اخلاقی آن است؛ یعنی در واقع سازه ی اصلی برای یک اجتماع، شاکله ی اخلاقی آن جامعه است و همه چیز بر محور آن شکل می گیرد. 🗓بر گرفته از مبنای ولایت °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
نکته های ناب ⚡️ احمق ها ابزار دست منافقان برشی از کتاب  جاذبه و دافعه ی على علیه السلام  لزوم پیكار با نفاق مشكلترین مبارزه ها مبارزه با نفاق است كه مبارزه با زیركهایی است كه احمقها را وسیله قرار می دهند. این پیكار از پیكار با كفر به مراتب مشكلتر است زیرا در جنگ با كفر، مبارزه با یك جریان مكشوف و ظاهر و بی پرده است و اما مبارزه با نفاق، در حقیقت مبارزه با كفر مستور است. نفاق دو رو دارد: یك رو ظاهر كه اسلام است و مسلمانی و یك رو باطن كه كفر است و شیطنت، و درك آن برای توده ها و مردم عادی بسیار دشوار و گاهی غیر ممكن است و لذا مبارزه با نفاقها غالباً به شكست برخورده است زیرا توده ها شعاع دركشان از سرحد ظاهر نمی گذرد و نهفته را روشن نمی سازد و آنقدر بُرد ندارد كه تا اعماق باطنها نفوذ كند. امیرالمؤمنین علیه السلام در نامه ای كه برای محمد بن ابی بكر نوشت می گوید: وَ لَقَدْ قالَ لی رَسولُ اللّهِ: اِنّی لا اَخافُ عَلی اُمَّتی مُؤْمِناً وَ لا مُشْرِكاً، اَمَّا الْمُؤْمِنُ فَیَمْنَعُهُ اللّهُ بِایمانِهِ وَ اَمَّا الْمُشْرِكُ فَیَقْمَعُهُ اللّهُ بِشِرْكِهِ، وَ لكِنّی اَخافُ عَلَیْكُمْ كُلَّ مُنافِقِ الْجَنانِ عالِمِ اللِّسانِ، یَقولُ ما تَعْرِفونَ وَ یَفْعَلُ ما تُنْكِرونَ . مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 339 پیغمبر به من گفت: من بر امتم از مؤمن و مشرك نمی ترسم، زیرا مؤمن را خداوند به سبب ایمانش باز می دارد و مشرك را به خاطر شركش خوار می كند، ولكن بر شما از هر منافق دلِ دانا زبان می ترسم كه آنچه را می پسندید می گوید و آنچه را ناشایسته می دانید می كند. در اینجا رسول اللّه از ناحیه ی نفاق و منافق اعلام خطر می كند، زیرا عامه ی امت، بی خبر و ناآگاهند و از ظاهرها فریب می خورند. و باید توجه داشت كه هر اندازه احمق زیاد باشد، بازار نفاق داغتر است. مبارزه با احمق و حماقت، مبارزه با نفاق نیز هست زیرا احمق ابزار دست منافق مجموعه آثار شهید مطهری . ج16، ص: 340 است. قهراً مبارزه با احمق و حماقت خلع سلاح كردن منافق، و شمشیر از دست منافق گرفتن است. انتشارات هیئت صاحب الزمان شهرک طالقانی °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چگونگی تشکیل نطفه حرام رژیم غاصب‌ صهیونیستی؛ تاریخچه‌ای که هر مسلمانی باید بداند بخشی از سخنرانی حماسی استاد شهید مطهری در حسینیه ارشاد، سال ۱۳۴۸ °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
دستم رو بالا بردم، تا خواستم پایین بیارم و بزنمش که صدای زنگ آیفون، دستم رو تو هوا خشک کرد و نگاهم به سمت خودش کشوند. محمد دستم رو آورد پایین و گفت: اگر به کمیل نگفتم دست به زن داری!!! +بعد مهمونی حسابتو میرسم محمد خان🤨. امیررضا در رو باز کرد و همگی به استقبالشون به سمت در رفتیم...مامان و بابا جلوی در بودن و منم کنار برادران بزرگوار، کمی عقب تر قرار گرفتم...خاله که خوشحالی توی صورتش موج میزد...آقا سهیل هم که مثل همیشه می‌خندید و سر به سر بقیه میذاشت...نازنین هم مثل باباش همیشه خنده رو بود...با همه سلام علیک کردیم...خاله جعبه شیرینی رو به مامان داد. کمیل که آخر سر وارد خونه شد، یک دسته گل دستش بود...کمی نزدیک من اومد...اول سرش بالا بود ولی تا نگاهش کردم سرش رو پایین انداخت...سلام کرد و دسته گل رو به سمتم گرفت...دسته گل رو ازش گرفتم و سریع به آشپزخونه رفتم. همگی نشسته بودن و صحبت در مورد ازدواج من و کمیل بود...صلوات شمار رو دستم گرفته بودم و مدام صلوات می‌فرستادم...استرس داشتم چون تا به حال توی همچین موقعیتی قرار نگرفته بودم...بعد از نیم ساعت مامان ازم خواست تا چایی بریزم...یعنی میشه گفت سخت ترین کار بعد از معدن، ریختن چایی برای خواستگاره😖. چایی رو که خوردن، عمو سهیل از بابا خواست تا اجازه بده که باهم دیگه صحبت کنیم...انگار یه سطل آب سرد رو سرم خالی کرده بودن... بابا اشاره‌ای کرد که به اتاقم برم...بسم الهی گفتم و رفتم تو اتاق...کمیل هم پشت سرم اومد داخل...روی تخت نشستم و به کمیل تعارف کردم که روی صندلی بشینه. کمیل بعد از چند دقیقه، سکوت رو شکست و گفت: زینب خانم...شما که مارو میشناسین...نیازی به معرفی نیست دیگه...از شغلم هم که خبر دارین...از نظر وضعیت مالی هم که برابر هستیم...از لحاظ اخلاق و رفتار هم که توی این چند سالی که با هم رفت و آمد داریم، متوجه‌ شدید...فقط میمونه نظر شما!!! نفس عمیقی کشیدم و گفتم: بله درسته...اما خب من فرصت می‌خوام برای فکر کردن...تو همه‌ی این مدت من به چشم یه فامیل به شما نگاه کردم و الان شرایط فرق کرده...بهم وقت بدید لطفا. لبخندی زد و گفت: ان شاءلله که انتخاب هر دو مون درست باش🙂. +ان شاءلله. واقعا هیچ حرفی برای گفتن نداشتیم...به هر حال این همه مدت کنار همدیگه زندگی کرده بودیم و رفت و آمد داشتیم و دیگه نیازی به معرفی و اینا نبود. جدا از همه چی پسر خوبی بود و بدی ازش ندیده بودم...همیشه برای دیگران خیر و صلاحشون رو میخواست و اگر کسی ازش کاری میخواست یا مشکلی براش پیش میومد حتما کمکش میکرد... دلش پاک بود و از نظر اخلاق و رفتار هم خوب بود. با صدای کمیل از افکارم دست کشیدم: _دستتون بهتر شده؟ نگاهی به دستم کردم و گفتم: بهتره الحمدلله...جواب آزمایش هم گرفتم، مشکلی نداشته. _خب خدا رو شکر...اگر حرف دیگه‌ای نیست بریم پیش بقیه! از جام بلند شدم و گفتم: بله بفرمایید. از اتاق بیرون رفتیم...همه‌‌ی نگاه ها نشون میداد که منتظر جوابی از ما هستن...برای همین صدامو صاف کردم و گفتم..... °`🌿-🕊 『 @jihadmughniyeh_ir
ناشناس رمان رویای من🍃 https://harfeto.timefriend.net/16404065649296
جواب ناشناس ها💟 @jihadGomnam
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا