وقتی میخواستیم وارد حیاط بشیم، سارا رو دیدم که گوشهای وایساده بود..سارا با دیدن من به سمتم اومد..بغلم کرد و بهم تسلیت گفت..امیرعلی ازش خواست تا پیش خاله بره و مراقبش باشه...
تو همون صحن مسجد، کنار چندتا از شهدای گمنام دفاع مقدس، قبری برای کمیل کنده بودن..به سمت گلزار شهدا رفتیم..پیکر کمیل رو کنار قبر گذاشتن..همگی کنار رفتن تا ما بریم کنارش..من و خاله سمیه و نازنین و مامان یک طرف نشسته بودیم روی زمین..مامان و سارا دست روی شونههای خاله گذاشته بودن و دلداریش میدادن..دختر عموهای نازنین کنارش نشسته بودن و سعی میکردن آرومش کنن..امیرعلی و محمد هم پشت من بودن..
سرم رو روی تابوت کمیل گذاشته بودم..امیررضا رفت داخل قبر..میخواست پیکر کمیل رو از تابوت بیرون بیاره..
دلم نمیخواست پیکرش بره زیر یه مشت خاک..
دلم نمیخواست ازم دورش کنن..
دلــم نـمـیخـواســت..😭
امیرعلی شونههامو گرفت و به سمت عقب کشید و نگهام داشت..امیررضا، کمیل رو به کمک بابا از تابوت بیرون کشید و توی قبر گذاشت..خاله جیغ میزد و خاک هارو رو سرش میریخت..
امیررضا با گریه، خاک روی کمیل میریخت..خودم رو از دستای امیرعلی رها کردم و روی خاک انداختم..
نازنین که تا الان همه چی رو توی خودش میریخت و آروم گریه میکرد، مشت مشت خاک بر میداشت و به خاک ها نگاه میکرد..بعد هم با صدای بلند گریه میکرد و با هق هق میگفت:
مواظب داداشم باش..
من دیگه نمیتونم بغلش کنم..
خوش به حال تو که تا آخر داداشم رو تو آغوش میگیری..
ای کاش منم خاک بودم و میتونستم تا آخر کنارش بمونم...
ای کاش منم خاکـــ بودم😭
گریه امونش نداد و سر روی خاک گذاشت..عمو سهیل به سمتش رفت و بلندش کرد..تنها دخترش رو تو آغوش گرفت و باهم اشک میریختن..
خاله سمیه عکس کمیل رو تو آغوش گرفت و با صدای بلند میون گریههاش، گفت: الهی مادر قربون قد و بالات بشه..مامان فدای اون لبخندت..مامان قرار بود امروز جشن عقدت باشه..الان تو باید سر سفره عقد کنار عروست نشسته باشی..اما بیا ببین عروست یک چشمش خون یک چشمش اشک..عیبی نداره مامان تو خوشبخت شدی..تو به آرزوت رسیدی..شهادتت مبارکت باشه..هر مادری آرزوشه پسرش رو تو لباس دامادی ببینه..اما مثل اینکه لباس شهادت رو بیشتر دوست داشتی...
چشمام بسته بود..اما با حرف های خاله بیشتر گریهام گرفت..روی خاک ها دست میکشیدم و آروم با کمیل حرف میزدم..امیرعلی بلندم کرد..خاک های روی صورتم و پاک کرد و کمی آب بهم داد..با بغض نگاهی بهم کرد..خودمو تو آغوشش رها کردم..روی سرم دست میکشید و گریه میکرد....
#بهقلمسعیدهیدیآزمایی
°`🌿-🕊
『 @jihadmughniyeh_ir 』
#پوستر|گرامیداشت دومین سالگرد شهادت سردار سپهبد #حاج_قاسم_سلیمانی
#hero
#حاج_قاسم
#قهرمان
#فاطمیه
#امام_زمان
12.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همین یه بار دیدنم برای من بسه...🕊💔
°`🌿-🕊
『 @jihadmughniyeh_ir 』
هدایت شده از تهی
🔺پائول رودی از آمریکا و عضو جمعیت جهانی حامیان مقاومت در همایش «شهید قدس، قهرمان مقاومت»:
🔸من از کشور دشمن هستم، من از ایالات متحده هستم اما ملت آمریکا دشمن شما نیست و این دولت آمریکاست که این اقدامات وحشیانه را انجام میدهد.
🔸من به خاطر از دست دادن چنین قهرمانهایی به دو دلیل سوگوار شدم؛ یکی به همان دلیل که شما ناراحت هستید و من هم ناراحت هستم و دیگری اینکه کشور من مسئول مرگ این اشخاص است و این گناه کشور من است که این اتفاق رخ داد.
🔸این فرد چنان شخصیت جذابی برای مردم ادیان مختلف داشت که بسیاری از افراد از او به عنوان قهرمان عصر حاضر و مبارز در مقابل ستم یاد میکنند.
🔸کشور من آینده نیست؛ کشور من در حال مردن است. شما آینده و آیندگان هستید؛ پس آینده را بچسبید و من هم به شما خواهم پیوست. / سلیمانی نیوز
#مسیح_مقاومت
#HERO
@emptyy
هدایت شده از تهی
ی جمله بگم(:
آسمون امشب بارونیه....
گویا آسمان هم از دردِ امشب
حال گریستن دارد(:
#حاج_قاسم
#زیارتنامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
#شادیروحشهداصلوات
°`🌿-🕊
『 @jihadmughniyeh_ir 』
#حاجے🌱
آنانکہخاڪرابہنظرکیمیاکنند
حتماکنیزوپیرغݪامانزینبۜاند🤚🏻(:
#دلتنگتیـم💔🚶🏻♂
°`🌿-🕊
『 @jihadmughniyeh_ir 』