🌺🕊🌺🕊🌺🕊🌺🕊
🕊🌺🕊🌺🕊🌺
🌺🕊🌺🕊
🕊🌺
'بسمربمہدےزهرا ۜ ..♥️🌱'
#رویای_من
#فصل_دوم
#پارت_76
قرار بر این شد که بعد از تموم شدن کارها، برای خرید لباس و خرده ریز ها بریم بیرون...
همهٔ وسایل آشپزخونه چیده شد...اتاق خواب نیمه کار ِ که میزش بود و تختش نبود هم به کمک سارا تموم شد...پرده های گرامی هم به لطف برادر بزرگوارمون سرجاشون نصب شدن...
امیرمحمد که حسابی ذوق خرید داشت، مرخصی گرفته بود و زود خودش رو رسونده بود خونه...امیررضا هم مثل همیشه با کلی غر و پف های منو اخم و تَخم های مامان راضی شد بیاد خونه...کلاً این بشر جُدا از انسان های دیگه بود...
ساعت پنج عصر بود که همگی از در خونه زدیم بیرون...با داماد شدن امیرعلی، جامون بازتر شده بود و دیگه لازم نبود دو تا ماشین بریم بیرون یا من بنده خدا همش رو پا بشینم...حداقل زن گرفتنش یه نفعی برای ما داشت...
سارا و امیرعلی هفته پیش لباس هاشون رو خریده
بودن...من تصمیم داشتم یه دست کت و شلوار دخترونه ساده بگیرم...اونم رنگ سرمهای که با برادران عزیزمون ست بشه...مامان فاطمه هم طبق عادت همیشگیاش، پارچه خریده و داده بود به خانم موحد تا براش بدوزه...یه خیاط ماهر و مزون دوز...
اولین مغازه کت شلوار فروشی مردونه نگه داشتیم...بابا آدم سخت پسندی نبود اولین کت و شلوار مشکی که پوشید رو خرید...امیررضا یکم سخت پسند بود و یه رگال کت سرمهای پوشید تا یکیش به دلش بشینه...و اما محمدِ همیشه دلقک...از همه رنگ و مدل میپوشید و جلوی آینه میایستاد...نگاهی به سر تا پاش میکرد و هی ذکر لا حول و لا قوه الا بالله میگفت و فوت میکرد...کنار آینه، به دیوار تکیه داده بودم و بهش نگاه میکردم...یه کت مشکی رو که امتحان میکرد گفت:
_خدایی من داماد بشم، چی میشم!!
_هیچی نمیشی..
_اخه هیکل رو نگاااا..
_اره جذابیت داره موج میزنه..
_تا چشات در بیاد...حسودیت میشه سیس بک نداری!
چشم غرهای بهش رفتم...بازوهاش رو بالا گرفت و گفت: ببین عضله رو..
دستش رو پایین کشیدم و گفتم: جمع کن بچه...خجالت بکش تو مغازه هی فیگور میگیره برای من!!
امیررضا اومد و یه پس کلهای بهش زد...محمد آخ گفت و دست روی گردنش کشید...امیررضا نگاه تاسف باری بهش کرد و گفت: معلوم هست چه غلطی میکنی چَلغوز!! بِجُمب یکم...یه لباس میخوای بخری هاا..
خلاصه که با دعواهای امیررضا یه لباس خرید و از مغازه بیرون زد...بعد از خرید لباس برای من راهی خونه شدیم...
خسته روی مبل نشسته بودم و چایی داغم رو فوت میکردم...موبایل امیررضا زنگ خورد...سریع گوشیش رو برداشت و به حیاط رفت...مامان کنجکاوانه با نگاهش، امیررضا رو دنبال میکرد...پرده رو کنار زد و با ابروهای بالا رفته پسرش رو دید میزد...
امیررضا بعد از ده دقیقه تلفن صحبت کردن اومد داخل...نگاهی به بقیه کرد و گفت: یه خبر دارم..
با تعجب بهش نگاهی کردیم و گفتیم: چیشده!!!.....
#بهقلمسعیدهیدیآزمایی
°`🌿-🕊
『 @jihadmughniyeh_ir 』
طرح صیانت.pdf
243.6K
❌📘 متن کامل آخرین نسخه #طرح_صیانت از فضای مجازی
اول بخونیم بعد نظر بدیم
°`🌿-🕊
『 @jahadesolimanie 』
#زیارتنامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم .
#شادیروحشهداصلوات
°`🌿-🕊
『 @jihadmughniyeh_ir 』
#تلنگر 🚶♂️⚡
تو ۲۳ سالگیش به جایی رسید که
دشمن میترسید از مقابله باهاش دست به ترورش زدن..!
۲۳ سالگی تو رد کردی؟
یا مونده برسی؟
راستی کجایی؟!
#شهید جهاد مغنیه
°`🌿-🕊
『 @jihadmughniyeh_ir 』
#سلام_امام_زمانم ❤️
سلام من به مهدی و به قلب آسمانی اش
سلام من به پاکی و به لطف و مهربانی اش
سلام من به لحظه ای که می رسد ظهور او
سلام من به لحظه ای که می رسد عبور او
#اللهم_عجل_لوليک_الفرج
°`🌿-🕊
『 @jihadmughniyeh_ir 』
🕗 #وقت_سلام
مشهد امروز پُر از عطرِ خوشِ باران است
آسمان سرزده، بر روی زمین مهمان است
#امام_رضا
#امام_رئوف
#به_تو_از_دور_سلام
#همه_خادم_الرضاییم
#مشهد_مقدس
°`🌿-🕊
『 @jihadmughniyeh_ir 』
سید شهیدان اهل قلم، شهید سید مرتضی آوینی درباره «اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا» اینگونه میگوید:«اصحاب آخرالزمانی سیدالشهدا به خونخواهی او آمدهاند و همین پیمان است که آنان را در زیر علم صاحبالزمان گرد میآورد، چرا که علم امام زمان نیز علم خونخواهی سیدالشهداست. یالثارات الحسین _ای خونخواهان حسین(ع)_ گرد آیید.»
#رفیق_شهیدم🌸🌱
#شہیدجہادعمادمغنیہ💛
#شهید_آوینی
#اصحاب_آخرالزمانی_سیدالشهدا
°`🌿-🕊
『 @jihadmughniyeh_ir 』
👌 #تلنگر
🔎پندانه اے براے اهل شریعت و سیر و سلوڪ الهے دراین ماه عزیز و پر فیض
❌بزرگواران
شیطان سر راه نمرود ، فرعون، یزید ، شمر و...... .قرار نمیگیرد
👈چون آنها در طریقت شیطان هستند بلکه سر راه برصیصاے عابدها و خوبان ، انسانهاے والا، مؤمنین، مؤمنات و..... قرار میگیرد و سیئاتشان را تجلے رنگ خدائے مینمایاند،
📛اینجاست که المؤمن الکیذ مصداق پیدا میکند و اگر محب خدا در بعضے از اعمال بوده باشے خدا یڪ 🦻گوش مالے میده و 📣حالیت میکنه که برگردے و باید بلافاصله 🙉 ندامت راپیشه، 🤲 توبه را درخواست و دنبال جبران مافات باشی، که خدا بخشنده و مهربان است.
📚منبع:
بخشے اندڪ ازکتاب حق الناس اثرحضرت آیت الله مظاهری👆
🍂وقتی میان
نفس و هوس جنگ میشود
قلبم به چشم همزدنی سنگ میشود
😔آقا ببخش
که سرم گرم زندگی است
کمتر دلم برای شما تنگ میشود
#تنها_ترین_آقا❤️
تو را....!!!
تمامی تو را...!!!
نگاه مهربانت را....!!!
غرورنهفته درصدایت را...!!!
خستگی هایت را....!!!
همه را در امن ترین جای دلم جای می دهم
و هرصبح سرک می کشم به این دارایی عزیز،،،،
و شبها هوشیار ونگهبان به خواب می روم،،،
و اگر کسی بپرسد شغلت چیست؟؟؟؟؟
پاسخ میدهم ؛
خزانه دار یک
"عشق مهربان"
#شهیدجهادمغنیه
#بهترین_رفیق
#مهربون_برادرم
°`🌿-🕊
『 @jihadmughniyeh_ir 』
مادر شهید با چهرهای آرام و مهربان و با نگاهی مادرانه به سؤالات پاسخ میداد. از اطلاعات سیاسی و فرهنگی خوبی هم برخوردار بود، با شخصیتهای ایران آشنایی دارد و با بسیاری از رؤسای جمهوری ایران و سفرا دیدار و ملاقات داشته است. به حضرت امام(ره) و رهبر معظم انقلاب عشق و ارادت وافری داشتند و در طول صحبت بارها از امام(ره) و مقام معظم رهبری یاد میکردند و ابراز ارادت میکردند.
مصاحبه با پاسخ مادر شهید آغاز شد و حدود دو و نیم ساعت بهطول انجامید. در طول مصاحبه پدر شهید مطالبی را در تکمیل سخنان مادر شهید مطرح میکردند اما سعی داشتند خودشان طرف اصلی سؤال ما نباشند. دختر شهید نیز به کمک مادربزرگشان به سؤالات ما پاسخ میدادند و مطالب را تکمیل میکردند.
شما به عنوان مادر شهید بفرمایید ارتباط شهید حاج عماد با حضرت امام خمینی(ره) چگونه بود؟
بسمالله الرحمن الرحیم والصلاه و السلام علی سیدنا محمد و آل بیته الطاهرین. ارتباط حاج عماد با حضرت امام(ره) قبل از اینکه امام را ببیند و ملاقات کند ارتباط فکری بود. پسرم فکر امام و فکر انقلاب را خواند و علاقهمند به آن شد. بعد از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و بازگشت امام به ایران ارتباط حاج عماد با امام بیشتر میشود تا حدی که امام فرمودند: «حاج عماد یکی از پسران من است.»
#حاجعماد
#مصاحبه
#بخشسوم
°`🌿-🕊
『 @jihadmughniyeh_ir 』