سلام و عرض ادب واحترام، به تازگی کانال رو تاسیس کردم در پیام رسان سروش برای شهید مدافع حرم هستش لینک کانال 👇👇👇👇👇👇یه سری بزنید عضو بشید اگه دوست داشتید 🙏 splus.ir/shahid_babaknoori1400 🦋لطفا اگه میشه حمایت کنید زیاد بشیم 🙏🌹 با حدیث روزانه🌟 متن های مذهبی💫 عکس نوشته ها و سخنان شهدا🌷 ثواب یهویی✨ تلنگر های ناب 👌 معرفی روزانه ی یک شهید 🙂 و کلی مطالب دیگه برای مطالعه و آشنایی بیشتر ما با شهدا و شهید بابک نوری هریس هستش 🌟 اگه دوست داشتی عضو کانال ما بشید و به دوستانتون هم معرفی کنید 🙂 خواهش میکنم حمایت کنید از ما تا شرمنده ی شهدا نشیم 😔ممنون 🌸 اجرتون با شهدا🙏🌹
*******
چشم🌱🌸
#زیارتنامه_شهدا
اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیمُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبیعَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ، فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم.
#شادیروحشهداصلوات
°`🌿-🕊
『 @jihadmughniyeh_ir 』
#رویای_من
#پارت_5
زنگ خورد و همه پاشدیم تا بریم سر کلاس..
از فکر هانیه بیرون نمیومدم...
طفلکی حق داشت از این موضوع ناراحت و غصه دار باشه..
هیچکس و جز پدر و مادرش نداشت..
به اکیپ خودمون که نگاه میکردم شیما یدونه برادر داشت و عارفه هم یدونه خواهر..
منم که قربون خدا برم سه تا داداش داشتم..😄
یادمه هر وقت که بابا حسین میرفت ماموریت، امیر علی خیلی مراقبم بود...
موقع خوابیدن سه تاشون رو مجبور میکردم بشینن بالای سرم تا خوابم ببره😂...از بس که لوس و زورگو بودم..
بابام هیچوقت کارش با اسلحه نبود، یه نظامی بود اما از نوع اداری...
از همون بچگی بیشتر به امیر علی وابسته شدم..💛
بعد از اینکه زنگ خورد، چادرم رو پوشیدم و کیفم و انداختم رو دوشم..
با بی حوصلگی تمام به سمت در خروجی رفتم..
خیلی روز خسته کننده ای بود..با دیدن امیرمحمد ذوق کردم...از بچه ها خداحافظی کردم و رفتم سمتش..
_سلام برادر جانم،خوبی؟خسته نباشی!😉
_علیک سلام، چیه باز مهربون شدی؟🙄...نکنه خسته ای میخوای من کیفتو بیارم؟!
با حالت مظلومی سرم و کج کردم سمتش و رو بهش گفتم:
_من که خواهر خوبی هستم برات، همین یه دونه خواهر و داری..دلت میاد؟!🥺
_خب بابا مظلوم بازی در نیار😐..بده من کیفتو..
_فدای برادر فداکارم😄
کیفم و انداختم تو بغلش..
از خوشحالی زیاد سریع لُپش و بوسیدم و جلو تر از امیرمحمد راهی شدم..
از یه طرف دلم به حالش میسوخت که مجبور بود جور منم بکشه از یه طرف هم دلم خنک میشد چون زبونش دراز بود😂...
با نزدیک شدن به خونه ناخودآگاه لبخندی روی لبم نشست..
دستم و سمت آیفون بردم و با تمام قدرت فشارش دادم..
_خواهر من زنگ سوخت..بردار انگشت مبارکت رو..😒
_امیررضا باز کن در و خستم یه چی بهت میگما...
_چشم بانو جان..
با صدای تیکی در باز شد..وقتی من رسیده بودم در خونه، امیرمحمد تازه سر کوچه بود..
#بهقلمسعیدهیدیآزمایی
°`🌿-🕊
『 @jihadmughniyeh_ir 』
#رویای_من
#پارت_6
وقتی در و باز میکنی یک حوض قشنگ وسط حیاطه که دور تا دورش رو گل های رز پر کردن که زحمت کاشت همشون رو امیررضا کشیده.. چون عاشق گل و گیاهه..
سمت چپ حیاط یه باغچه خیلی قشنگه که داخلش یک عالمه گل و گیاه های متفاوت پیدا میشه..
امیررضا آبنماهای مختلف و جالبی توی حیاط زده..
یه تاب سه نفره هم سمت راست حیاط هست که شب ها چهارتایی میشینم روش و حسابی تاب میخوریم..🙃
که تهش با دعوای مامان که میگه: پاشید برید بخوابید😠
هم نماز صبح خواب میمونید هم از درس و دانشگاه؛
بند و بساطمون و جمع میکنیم و میریم داخل..
واسه وارد شدن به خونه باید از سه تا پله بری بالا و بعد وارد یک راه رو میشی..
به انتهای راه رو که میرسی در و باز میکنی و وارد خونه میشی..
یه خونه با حال و پذیرایی بزرگ که آشپزخونه اش کنار در و یکی از اتاق ها هم کنارش که اتاق پدر و مادرم هست..
دو تا اتاقی که در انتهای خونه است اتاق من و دیگری اتاق پسراست...
در کل خونمون زیبا و ساده است..چیدمان و سبکش رو دوست دارم...
اتاق پدر و مادرم هم با یک تخت و میز کار پدرم و کمد چیده شده؛
و اما اتاق پسرا که همیشه جمعه بازاره...
از شلوغی هاش نگم براتون..😱 نفری یک میز و کمد دارن که گاهی هم از کمبود جا وسایلشون به اتاق من منتقل میشه...
#بهقلمسعیدهیدیآزمایی
°`🌿-🕊
『 @jihadmughniyeh_ir 』