23.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
لَيْتَشِعْرِيأَيْنَاسْتَقَرَّتْبِكَالنَّوىٰ
کاشمیدانستماکنونکجااقامتداری..
#یاایهاالعزیز💙
🎼 @jomlatzibaa
مادربزرگ میگفت: «اگر برای کسی کاری میکنی، به رویش نیاور...
به رخ کشیدن یک جور منت گذاشتن است و اگر منت بگذاری کار قشنگت زشت میشود.»
«لازم نیست وقتی کار خوبی میکنی داد بزنی...
لازم نیست عالم و آدم را خبر کنی.»
«کار خوب مثل بوی گل است....
خودش منتشر میشود.»🌺☘🌿
@jomlatzibaa
1_7413006498.mp3
4.2M
🤞🌺
تو قبله گاه منی
@jomlatzibaa
Aboozar Roohi - Salam Farmande 3.mp3
14.54M
سلام فرمانده مهدی 💚
سلام دورت بگردم ❤️
@jomlatzibaa
8.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🖌روایت زیبای کفاشی که
با امام زمان(عج) شوخی داشت!
سهم شما پنج صلوات به نیت
سلامتی و تعجیل در فرج امام زمان(عج)
🎙#استاد_مسعود_عـــالے
@jomlatzibaa
Mohammad Heshmati - Ya Allah @AmondMusic.mp3
10.02M
یاالله یاالله🌹🧿🌹
@jomlatzibaa
#حکایت ✏️
مردی با اسب و سگش در جادهای راه میرفتند. هنگام عبور از کنار درخت عظیمی، صاعقهای فرود آمد و آنها را کشت. اما مرد نفهمید که دیگر این دنیا را ترک کرده است و همچنان با دو جانورش پیش رفت. پیادهروی درازی بود، تپه بلندی بود، آفتاب تندی بود، عرق میریختند و به شدت تشنه بودند.
در یک پیچ جاده دروازه تمام مرمری عظیمی دیدند که به میدانی با سنگفرش طلا باز میشد و در وسط آن چشمهای بود که آب زلالی از آن جاری بود. رهگذر رو به مرد نگهبان کرد: «روز به خیر، اینجا کجاست که اینقدر قشنگ است؟»
نگهبان گفت: «روز به خیر، اینجا بهشت است.»
رهگذر گفت: «چه خوب که به بهشت رسیدیم، خیلی تشنهایم.»
نگهبان به چشمه اشاره کرد و گفت: «میتوانید وارد شوید و هر چه قدر دلتان میخواهد بنوشید.»
رهگذر گفت: «اسب و سگم هم تشنهاند.»
نگهبان: «واقعأ متأسفم. ورود حیوانات به بهشت ممنوع است.»
مرد خیلی ناامید شد، چون خیلی تشنه بود، اما حاضر نبود تنهایی آب بنوشد. از نگهبان تشکر کرد و به راهش ادامه داد. پس از اینکه مدت درازی از تپه بالا رفتند، به مزرعهای رسیدند. راه ورود به این مزرعه، دروازهای قدیمی بود که به یک جاده خاکی با درختانی در دو طرفش باز میشد. مردی در زیر سایه درختها دراز کشیده بود و صورتش را با کلاهی پوشانده بود، احتمالأ خوابیده بود. مرد رهگذر گفت: «روز به خیر.»
مرد با سرش جواب داد.
رهگذر گفت: «ما خیلی تشنهایم؛ من، اسبم و سگم.»
مرد به جایی اشاره کرد و گفت: «میان آن سنگها چشمهای است. هر قدر که میخواهید بنوشید.»
مرد، اسب و سگ، به کنار چشمه رفتند و تشنگیشان را فرو نشاندند. رهگذر از مرد تشکر کرد.
مرد گفت: «هر وقت که دوست داشتید، میتوانید برگردید.»رهگذر پرسید: «فقط میخواهم بدانم نام اینجا چیست؟»
مرد گفت: «بهشت.»
رهگذر پرسید: «بهشت؟ اما نگهبان دروازه مرمری هم گفت آنجا بهشت است!»
مرد گفت: «آنجا بهشت نیست، دوزخ است.»
رهگذر در حالی که حیران مانده بود گفت: «باید جلوی دیگران را بگیرید تا از نام شما استفاده نکنند! این اطلاعات غلط باعث سردرگمی زیادی میشود!»
مرد گفت: «کاملاً برعکس؛ در حقیقت لطف بزرگی به ما میکنند. چون تمام آنهایی که حاضرند بهترین دوستانشان را ترک کنند، همانجا میمانند.»
@jomlatzibaa
4_5920251489959282350.mp3
2.32M
ابا صالح
ابا صالح التماس دعا هر کجا رفتی یاد ما هم باش
@jomlatzibaa
حضرت #امام_زمان علیه السلام
7.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دعاء الفرج🤲🌿🌸🌺🌸🌺🌻🌸🌻
@jomlatzibaa