eitaa logo
جرعه ناب
646 دنبال‌کننده
2.1هزار عکس
202 ویدیو
25 فایل
علی گلایری سطح چهار(دکتری),استاد حوزه و دانشگاه. نویسنده @Aligelayeri #جرعه_ناب ؛جرعه ای از چشمه جوشان نهج‌البلاغه و معارف اهل بیت علیهم السلام
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از بلاغ | دستیار فرهنگی
Arbain.pdf
5.71M
📚 دانلود فایل: زبان‌یار اربعین 🔸۲۵۰ اصطلاح پرکاربرد عربی 🔸ویژه سفر 🆔 @balagh_ir
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (۱) اللَّهُ الصَّمَدُ (۲) لَمْ یَلِدْ وَلَمْ یُولَدْ (۳) وَلَمْ یَکُن لَّهُ کُفُوًا أَحَدٌ (۴) @jorenab
سوال چگونه امامان در دعا هایی که وجود دارد از خودشان تعریف می کنند آیا این نوع بیان با تواضع و دوری از کبر و.. منافات ندارد و نوعی خودستایی به حساب نمیاید؟ جواب ۱-معارف و علوم دو دسته هستند یک بخش توسط عقل قابل دستیابی است و بخشی دیگر چنین نیست خداوند انبیا و اوصیا را فرستاد تا اولاانسان را به انچه عقل می گوید رهنمون شوندوانچه فراموش کردند را به انسان یاد اوری نمایند وَاتَرَ إِلَیهِم أَنبِیَاءَهُ لِیَستَأدُوهُم مِیثَاقَ فِطرَتِهِ وَ یُذَکّرُوهُم منَسی ّ نِعمَتِهِ ( نهج البلاغه خطبه۱) ثانیا انچه که عقل توانایی دسترسی به انهارا ندارد برای بشر باز گو کنند وَأَنزَلَ اللَّهُ عَلَیْکَ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَةَ وَعَلَّمَکَ مَا لَمْ تَکُن تَعْلَمُ ۚ( نسا:۱۱۳) از جمله اموری که از دسترس عقل خارج است نبی و وصی چه ویژگی دارند و رابطه آنها با خداوند متعال چگونه است می باشد لذا امام در جایگاه واسطه و پیام رسان الهی این معارف را بیان می کند ۲-انجا که نبی یا امام علیه السلام در مورد خصوصیت امام توضیح می دهد درباره جایگاه امام توضیح می دهد نه درباره شخص خودش به دیگر سخن مثلا امام هادی علیه السلام در زیارت جامعه اینکه امام چه ویژگی دارد را توضیح می دهد نه اینکه در مقام تعریف از خودش باشد و یکی از معارف دینی که وظیفه امام است تا بیان کند همین است لذا در صلوات بر حجج طاهره راوى اين صلوات، ابو محمّد يمنى گفت كه: چون حضرت عسكرى عليه السلام از ذكر صلوات بر پدرش فارغ شد و نوبت بر خود آن جناب رسيد ساكت ماند، عرض كردم كه: كيفيّت صلوات بر باقى را بفرماييد، فرمود: اگر نه اين بود كه ذكر اين از معالم دين است و خدا امر فرموده ما را كه به اهلش برسانيم هرآينه دوست داشتم كه ساكت مانم، و لكن چون در مقام دين است بنويس: (مفاتیح باقیات و صالحات باب سیم مصباح المتهجدص۴۰۵_۴۰۶) بنابراین اگر نبی و امام این معارف را بیان نکنند به وظیفه الهی خویش عمل نکردند @jorenab
هدایت شده از جرعه ناب
اللَّهُمَّ وَ أَیُّمَا عَبْدٍ مِنْ عِبَادِکَ أَوْ أَمَةٍ مِنْ إِمَائِکَ کَانَتْ لَهُ قِبَلِی مَظْلِمَةٌ ظَلَمْتُهُ بِهَا فِی مَالِهِ أَوْ سَمْعِهِ أَوْ بَصَرِهِ أَوْ قُوَّتِهِ وَ لَا أَسْتَطِیعُ رَدَّهَا عَلَیْهِ وَ لَا تَحِلَّتَهَا مِنْهُ فَأَسْأَلُکَ اللَّهُمَّ أَنْ تُرْضِیَهُ عَنِّی بِمَا شِئْتَ ثُمَّ تَهَبَ لِی مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً یَا وَهَّابَ الْعَطَایَا وَ الْخَیْرِ اللَّهُمَّ وَ لَا تُخْرِجْنِی مِنَ الدُّنْیَا وَ لِأَحَدٍ فِی رَقَبَتِی تَبِعَةٌ وَ لَا ذَنْبٌ إِلَّا وَ قَدْ غَفَرْتَ ذَلِکَ لِی بِکَرَمِکَ وَ رَحْمَتِکَ یَا أَرْحَمَ الرَّاحِمِین (بحارالانوارج۹۵ص۳۳۱) @jorenab
در کتاب«عدة الداعی» داستان خزینه دارسلطانی نقل شده است که به راستی جالب است. یک عدد جواهر در خزینه سلطان وجودداشت که بسیار بی نظیر و مورد علاقه سلطان بود، به همین خاطر خزانه دارآن را جداگانه در صندوقی در خانه اش نگهداری می‌کرد. یک روز خزانه دار غفلت کرد و بدون اینکه درب اطاق مخصوص را قفل کند، از خانه خارج شد. از قضا فرزند خزانه دار به سراغ صندوق رفت و گوهر مورد علاقه سلطان را بیرون آورد و مشغول بازی باآن شد که ناگهان با سنگی آن را شکست. خزانه دار وقتی وارد خانه شد و منظره را دید، مرگ خودش رامشاهده کرد و بیچاره وار از خانه بیرون دوید و مثل دیوانه ها، این طرف وآن طرف می‌رفت. ویکی از دوستان مؤمنش او را دید و پرسید که تو را چه می‌شود؟ گفت: «حال کسی که مرگ خود را به چشم می‌بیند می‌خواهی چگونه باشد؟ »و قضیه را برای دوستش شرح داد. آنگاه دوستش گفت: «چرافرمایش«علی علیه السلام»را به یاد نمی آوری که فرمودند: «خداوند متعال را چه بسا الطاف پنهانی وجود دارد که پنهانی بودن آن از فهم تیزهوش هم نیز مخفی می‌ماند. ) خزانه دار در این فکر بود که خبر رسید سلطان مبتلا به درد سختی شده است و اطباء جمع شده اند و بالاخره اینطور اظهارنظر کرده اند که دوان این مرض معجونی است که باید از چند چیز ترکیب شود، منجمله یک قسمت از آن گوهر کذائی در میان معجون باشد. لذا به خزانه دار گفتند که گوهر را بشکن و فورا یک قسمت آن رابیاور. بدین ترتیب خزانه دار از مرگ نجات یافت. «آری اگر از صمیم قلب دعا شود و مصلحت باشد، دعا فورااجابت می‌گردد [۱] . » ---------- [۱]: شهید دستغیب بهشت جاودان-۲۱۲ @jorenab
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ قُلْ یَا أَیُّهَا الْکَافِرُونَ (۱) لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ (۲) وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (۳) وَلَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتُّمْ (۴) وَلَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ (۵) لَکُمْ دِینُکُمْ وَلِیَ دِینِ (۶) @jorenab
یکی از مباحث مهم در نماز بحث حضور قلب است واین مساله آنقدر مهم است که حضرت نبی اکرم صلی الله علیه واله وسلم برایش مسابقه می گذارد و جایزه تعیین می کند مرحوم ابن شهر آشوب از ابن عباس نقل می کند برای حضرت نبی اکرم صلی الله علیه واله وسلم دوتا شتر هدیه آوردند حضرت بین اصحاب مسابقه برگزار کرد آنهم درمورد حضور قلب در نماز اینکه هرکس بتواند دو رکعت نماز بخواند که در تمام دو رکعت قیام و ركوع و سجود و وضو را با خشوع به جا آورد، ودر حین نماز به هیچ امری از امور دنیوی نیندیشد و کاملا حضور قلب داشته باشد یکی از دوتا شتر را به عنوان جایزه به او بدهد جز حضرت علی علیه السلام کسی حاضر نشد درین مسابقه شرکت کند حضرت علی علیه السلام نماز خواند نبی اکرم صلی الله علیه واله وسلم فرمود قبول نیست قرار براین بوده که در تمام دورکعت کاملا حضورقلب داشته باشید اما در هنگام تشهد باخودت فکر می کردی کدام شتر خوبتر است که بگیرم حضرت علی علیه السلام چیزی نفرمود(اگر کار برای خدا باشد مطمن باشید خداوند خودش از انسان حمایت می کند و رهایش نمی کند) خداوند جبرئیل را فرستاد فرمود حضرت علی علیه السلام مسابقه را برند ه شد چون در فکرش بود شتربهتر را بگیرد تا در راه خدا قربانی کند و به فقرا بدهد حضرت نبی اکرم صلی الله علیه واله وسلم هردو شتر را به او بخشید (مناقب ابن شهر آشوب، ج 2، ص 20) @jorenab
وقتی گرفتار شدی حواست باشه راه پناهگاهِ امن را گم نکنی بجای اینطرف و انطرف رفتن فوری برو به پناهگاهِ امنِ الهی بگو خدايا! از همه بدى هاى دنيا و آخرت و از شرّ همه دردها، به بزرگوارى و عزّت زوال ناپذير و قدرت بى مانعت، پناه مى برم امام كاظم عليه السلام: اَعوذُ بِوَجْهِكَ الْـكَريمِ وَ عِزَّتِكَ الَّتى لا تُرامُ وَ قُدْرَتِكَ الَّتى لا يَمْتَنِعُ مِنْها شَىْ ءٌ، مِنْ شَرِّ الدُّنْيا وَ الآخِرَةِ وَ مِنْ شَرِّ الأَْوْجاعِ كُلِّها؛  [فروع كافى، ج 3، ص 346، ح 28.] @jorenab
بِّسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ (۱) وَمَا أَدْرَاکَ مَا لَیْلَةُ الْقَدْرِ (۲) لَیْلَةُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِّنْ أَلْفِ شَهْرٍ (۳) تَنَزَّلُ الْمَلَائِکَةُ وَالرُّوحُ فِیهَا بِإِذْنِ رَبِّهِم مِّن کُلِّ أَمْرٍ (۴) سَلَامٌ هِیَ حَتَّی مَطْلَعِ الْفَجْرِ (۵) @jorenab
این دغل دوستان که می‌بینی مگسانند دور شیرینی تا حُطامی که هست می‌نوشند همچو زنبور بر تو می‌جوشند باز وقتی که ده خراب شود کیسه چون کاسهٔ رباب شود ترک صحبت کنند و دلداری معرفت خود نبود پنداری بار دیگر که بخت باز آید کامرانی ز در فراز آید دوغبایی بپز که از چپ و راست در وی افتند چون مگس در ماست راست خواهی سگان بازارند کاستخوان از تو دوستر دارند حطام:ریزه و خرده از چیزی (دوغبا. (اِ مرکب ) آش ماست) (سعدی مواعظ_مثنویات_۲۳) @jorenab
هدایت شده از پنجره🇮🇷
داستان عبرت آموز از بی وفای دنیا روز سى‌ام محرم سنۀ ١٨٩، جعفر بن يحيى برمكى به امر هارون رشيد به قتل رسيد و به قتل او، دولت برامكه زائل شد و رشيد، يحيى بن خالد و فضل بن يحيى را در حبس كرد و پيوسته در حبس بودند تا هلاك شدند. و مدت دولت برامكه در زمان رشيد هفده سال و هفت ماه و پانزده روز بوده و در اين مدت امر وزارت و امور مملكت و رعيت و سياست تمام با ايشان بود و رياست ايشان به مرتبه‌اى بود كه در حقّ‌ ايشان گفتند: «إنّ‌ أيّامهم عَروس و سُرور دائم لايَزول». حكايات عطايا و بخشش‌هاى ايشان و اشعار شعرا در مدحشان معروف و مشهور است و ابن خلّكان برمكى به برخى از حال ايشان اشاره كرده٤ و كيفيت بدبختى ايشان و نكبت روزگار با ايشان طويل است و من در اينجا اكتفا مى‌كنم به ذكر يك حكايت مشهور كه در آن پند و عبرتى است براى دانايان غير مغرور. از محمد بن عبدالرحمانِ‌ هاشمى منقول است كه گفت: روز عيدِ قربانى بود كه داخل شدم بر مادرم. ديدم زنى با جامه‌هاى بسيار كهنه نزد او است و تكلّم مى‌كند. مادرم به من گفت: اين زن را مى‌شناسى‌؟ گفتم: نه. گفت: اين عباده مادر جعفرِ برمكى است. پس من رو به جانب عباده كردم و با او مقدارى تكلّم نمودم و پيوسته از حال او تعجب مى‌نمودم تا آنكه از او پرسيدم كه اى مادر! از اعاجيب دنيا چه ديدى‌؟ گفت: اى پسر جان! روز عيدى مثلِ‌ چنين روز بر من گذشت در حالى كه چهار صد كنيز به خدمت من ايستاده بودند و من مى‌گفتم: پسرم جعفر حقّ‌ مرا ادا نكرده و بايد كنيزان و خدمتكاران من بيشتر از اينها باشد. و امروز هم يك عيد است بر من مى‌گذرد كه منتهاى آرزوى من دو پوست گوسفند است كه يكى را فرش خود كنم و ديگرى را لحاف خود نمايم. محمد گفت: من پانصد درهم به او دادم، چنان خوشحال شد كه نزديك بود قالب تهى كند و گاه گاهى عباده نزد ما مى‌آمد تا از دنيا برفت. بس است از براى عاقل دانا، همين يك حكايت در بى‌وفايىِ‌ دنيا. قمی ، فیض العلام صص۲۶۱ و ۲۶ https://eitaa.com/MohammadGelayeri