eitaa logo
تبلیغ نوین
3.3هزار دنبال‌کننده
4.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
69 فایل
ارتباط با ادمین @novin_jz http://payamenashenas.ir/asemani لینک ناشناس جهت ارسال انتقادات و پیشنهادات https://eitaa.com/joinchat/2408186780C7829e5411b لینک دوره ها
مشاهده در ایتا
دانلود
6.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوش بحال شهدا 😔 نور خدا را دیدند😭 خوش بحال شهدا امام رضا را دیدند😭 مدرس:خانم پورعباس 🔅دوره محصول محور تدوین با محوریت ایثار، مقاومت، شهادت ⭕️تبلیغ مجازی با رویکرد ایثار، مقاومت، شهادت کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعه الزهرا سلام الله علیها در ایتا⬇️⬇️ @jz_resane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
افتادن عمامه ها... وقتی عمامه ها از سقو ط آزاد جلوگیری میکنند به روایت تصویر .... آنان در تمام طول اعصار ، ناجی انسانها از عمق پرتگاهها بوده اند.... قدر عمامه هارا بدانیم..... ✍مسیحاسپهر @majaz_fetneh کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️ @jz_resane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📢📢 توجه ❗️ توجه ❗️ نظر رهبری در مورد افرادی که قبلا ضد انقلاب بودن و الان انقلابی شدن چیست ؟ با کدام معیار ، تحلیلهایشان را بسنجیم و انتشار دهیم که اگر بعدا تغییر موضع دادند یا نفوذی شدند ، مایه ی اضلال نشوند ؟ آیا تحلیلهای اشخاص به صرف در جبهه ی انقلاب بودن ، حجت است ؟ دراین روزها که از حنجره ی برخی دوستان ، هم صدایی با دشمنان به گوش میرسد و از برخی خارج نشینان ، هم صدایی با دوستان ؛ بهترین میزان و معیار ، برای تشخیص حق و باطل چیست ؟ باهم میشنویم.... ✍مسیحاسپهر @majaz_fetneh کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️ @jz_resane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تبلیغ نوین
🔹️بسیاری فکر می‌کنند عمامه یک نوع کلاه است؛ مثل نهال خانم، دخترِ شهیدی که به عمامه آقا اشاره کرد و گفت: -کلاهت رو می‌دی به من؟! آقا فرمودند: -این کلاهِ منه! نهال پرسید: -مادرت برات خریده؟ آقا با لبخند فرمود: -آره! مادرم برام خریده. بعد دستور دادند کلاه صورتی و زیبایی به او هدیه دهند. نهال هم خوشحال از این هدیه‌ی ارزشمندی که روی سر گذاشته، نزد مادر، رفت. اما برخلاف تصور کودکانه نهال و... 🔹️، کلاه نیست تا وقتی خوشحالی به هوا پرتش کنی و هورا بکشی؛ به وقت تأسف، بین دو دست بفشاری یا به وقت عصبانیت، شبیه یک شخصیت کارتونی، زیر پا لگدمالش کنی! حتی نمی‌توانی برای اینکه به خواسته‌ات برسی؛ به عابری که از کنار تو می‌گذرد تعرض کنی، عمامه‌اش را بیندازی و بگویی: نیازی به دین، حدود و چارچوب‌های الهی نداری! نیازی به قانون نداری! قانون حجاب و... بهانه است. قانون، اجباری باشد یا اختیاری؟! خوب جنگل هم با همین روند و تفکر، شکل می‌گیرد، البته که آن‌جا هم قوانین خودش را دارد؛ زور، جبر و غریزه... زورگو و لات کوچه خلوت که یک بند فریاد می‌زند: آزادی می‌خواهم، آزادی! آری! او آزادی می خواهد چون حقیقتاً در قفس نفس خود، گرفتار است. آزادی می‌خواهد، آزادی... 🔹️نهال از آزادی او وحشت می کند، با یک دست، چادر مادرش را چنگ می‌زند و با دست دیگر، کلاهی را که آقا به او هدیه داده است، محکم‌تر نگه می‌دارد. ترس از دست دادنِ آن کلاه ارزشمند، بی‌قرارش می کند؛ صدای لرزان نهال، در کوچه می‌پیچید: -مامان! کی میریم دیدن آقا؟! کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️ @jz_resane
تبلیغ نوین
عزیز خدا🌻 #قسمت_اول 💠قرار بود امشب برای عروسی برادر شوهرم برویم. از صبح داشتم بچه‌ها را آماده می‌ک
عزیز خدا🌻 💠باغ روی دامنه‌ی تپه قرار داشت. پدر مسیر جوی آب را باز کرد، رود باریکی از نهر، جدا و به سمت درخت‌های بادام و آلوی کنار باغ سرازیر شد. در ادامه به درخت قطور گردو رسید که شاخ‌وبرگ‌هایش سایبان بزرگی برای کل باغ بود و در نهایت درخت‌های آلبالو و گیلاس ته باغ را سیراب کرد. آفتاب از لابلای شاخ‌وبرگ درختان به باغ، سرک می‌کشید و صدای آواز پرندگان فضای دل‌نشینی را ایجاد کرده‌‌ بود. علف‌های هرز تا زانوان پدر، قد کشیده و او در حالی‌که داس به دست داشت مشغول چیدن شد. مادر از اول صبح تنور را روشن می‌کرد و مشغول پخت نان‌ می‌شد. همیشه این‌‌وقت روز بوی نان تازه از هر خانه‌ای به مشام می‌رسید. عزیزالله و رضا، چشم مادر را دور دیدند و به پشت‌بام رفتند. قرار بود چشم بسته روی پشت‌بام راه بروند. رضا زیرچشمی نگاهی به پایین پایش می‌کرد و قدم برمی‌داشت، به خیال خودش عزیز، متوجه نمی‌شود. نوبت به عزیزالله رسید، به‌ هیچ‌ وجه اهل کلک زدن و حقه‌بازی نبود؛ حتی در بازی‌های بچگانه‌‌اش هم می‌خواست صداقت داشته باشد. چشمانش را بست و شروع به راه رفتن کرد. رضا هم با شیطنت او را می‌پایید. عزیزالله مشغول قدم برداشتن بود که یک دفعه زیر پایش خالی شد و دیگر چیزی نفهمید... رضا با دلهره به حیاط دوید و مادر را خبر کرد. عزیزالله پرت شده بود داخل حیاط همسایه. مادر سراسیمه خودش را به آن‌جا رساند. می‌دانست آن‌وقت روز، مردی در خانه نیست، در را زد و وارد حیاط شد. عزیزالله فقط پاهاش زخمی شده بود، بدون هیچ آسیبی بر سر و صورتش؛ مادر او را در آغوش گرفت و به خانه آورد. انگار خدا نمی‌خواست به این زودی‌ها عزیزالله را ببرد، گویی برای مأموریت خاص و ویژه‌ای نگهش داشته بود... ✍️🏻کبری یزدانی (کارآموز دوره آموزش نویسندگی با رویکرد ایثار، مقاومت و شهادت) 🧕🏻📖 مدرس: مریم صادقی کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️ @jz_resane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مدرس: سرکار خانم رضائی پور 🔅دوره محصول محور تایپو گرافی و اینفو گرافی با محوریت ایثار، مقاومت و شهادت ⭕️ تبلیغ مجازی با رویکرد ایثار، مقاومت و شهادت کانال اطلاع رسانی تبلیغ نوین جامعة الزهراء سلام الله علیها در ایتا ⬇️⬇️ @jz_resane
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا