eitaa logo
کفرناحوم
32 دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
0 فایل
عیسایی خارج از انجیل ... ارتباط با نویسنده ؛ @mohammad_najm_aali
مشاهده در ایتا
دانلود
🖋✒ همین که یحیی از ما جدا شد استاد مسیرش را تغییر داد و بر گشت ، انگار برای دیدن او بالای این کوه بلند آمده بود . شب بود که پای کوه رسیدیم قوتی نداشتیم. در این مدت به گرسنگی خو کرده بودیم و گرسنه در خواب رفتن سخت نبود. هرکسی یک کناری بساط گستراند و کم کم همه از خستگی به خواب افتادیم ... زمزمه ی صدایی بین شب مرا هوشیار ساخت. چشم باز کردم و به دنبال آن صدا گشتم ... مردی کنار استاد نشسته بود و آرام آرام به نجوا با او سخن میگفت... دریچه ی چشمانم را وسعت دادم نه... خدای من ... او مرد نبود... شبیه یک حیوان بود... سراسیمه جلو رفتم ... نگران استاد شدم... وقتی به آندو رسیدم دیدم مردی در هیبت سگی... چهره اش انسان و دست و پا و دم سگ در بدن... مرا که دید خجل شد و سرش را به کوه گرفت... قلبم تند میزد.... بیش از هر چیزی برای آرام شدنم محتاج کلام استاد بودم! ولی او ساکت بود چهره اش زیر نور ماه میدرخشید که بر لب سبوح قدوس میگفت گوش هایم عطش گرفته بود داشتم از این عطش خفه میشدم نزدیک بود هر آینه قالب تهی کنم... لبان استاد اشارتی داشت مرا شروع به ذکر کردم من هم ، گفتم ؛ سبوحَُ ... قددوووس... سبوح قدوس رب الملائکة و الروح... همانطور که آن حیوان عجیب رویش به سمت کوه بود گفت : مردی بودم در دنیای شما پاک دست و پاک چشم زنی داشتم عجول و دمدمی مزاج... گاه عصبی میشد و من خشم او را با خشمی مضاعف خاموش میکردم... یک بار به وقت خشمم ندایی آمد و نامم را صدا زدند. برگشتم و دیدم سلطان مرگ است سری به تاسف تکان داد و گفت بیا برویم! گفتم اگر میشود قدری بعد بیایم؟ فرمود مقدر است در همین لحظه، جانت از تن به در آمده بیا... نگاهی کردم و دیدم خودم را... حیوانیتی که در دنیای ماده مخفی بود ، حالا ظاهر شده بود... و اکنون بدین گونه ام در دنیایی که بر دنیای شما مسلط است و دست شماها از آن کوتاه http://eitaa.com/joinchat/3624665109C1c9acdb484