May 11
May 11
کفرناحوم مجموعه روایاتیست استنباطی از حضرت عیسا علیه السلام که در مقابل عیسایی که در انجیل شراب میخورد و خودش را خدا میداند و به هیچ کاری کار ندارد و آخر کار هم مصلوب از دنیا میرود
http://eitaa.com/joinchat/3624665109C1c9acdb484
کفرناحوم
کفرناحوم مجموعه روایاتیست استنباطی از حضرت عیسا علیه السلام که در مقابل عیسایی که در انجیل شراب میخو
چرا همچین موضوعی انتخاب شد ؟
باید قبول کنیم که سیستم پروپاگاندای غربی هنوز امپراطوری میکند و ما برای مواجهه با چنین دستگاهی ناچاریم پایه هایش را مورد هدف قرار دهیم تا زودتر سقوط کند و تلفات کمتری بزند
فلذا رفتیم سراغ پایه هایشان ؛
یکی از پایه ها که بسیار روی آن کار شده و قدمت بسیاری دارد موضوع عیسا است
عیسای آنها یا عیسا (علیه آلاف تهیت و السلام )که نمُرد و به آسمان رفت ؟
http://eitaa.com/joinchat/3624665109C1c9acdb484
قسمت اول کفرناحوم تا دقایقی بعد در کانال
http://eitaa.com/joinchat/3624665109C1c9acdb484
#کفرناحوم
#قسمت_اول
از بیابانی در حال گذر بودند ، که بسیار کم آب و علف بود . یوحنا پیش از همه چشمش به لاشه ی سگی افتاد که لاشخور ها شکمش را دریده بودند ، و مگس ها دور و برش بسیار بودند...بی آنکه بفهمد به حالتی که اشمئزاز از لب هایش بیرون میریخت داد زد : استاد...
چه قدر مگس ...
و هر کدام چیزی گفتند ...
یکی گفت : بوی بدی دارد ...
آنیکی گفت : چیزی ازش نمانده ، شیرازه ی حیوان از هم پاشیده
و دیگری بینی اش را گرفت و رد شد
و عیسا تاملی کرد و گفت :
مگس ، زخم را میبیند و فقط بر آن مینشیند ...
شما ، چون او نباشید ...
زیبایی های هر چیز به فطرت شما نزدیک تر است ، آنرا ببینید و خود را به هیچ و پوچ میازارید...
یهودا که پیش از همه گام بر میداشت ، برگشت دستش را سایه بان چشمش کرد ، همین که عیسا به او رسید با صدایی بلند که بی شباهت به فریاد (اعتراض) نبود گفت : استاد...
زیبایی این لاشه ی متعفن در چیست ..!؟
و عیسا همانطور که عصا به زمین میزد و میرفت ، لاشه پشت سرش بود ، و بی آنکه به جسد نگاهی کند گفت : دندانهایش ...
ببین یهودا ، چه قدر سپید و مرتب است ...
آیا این دندانهای زیبا چیزی جز آن یگانه را بخاطرت میآورد تا روح یک سرگشته را به او رهنمون سازد...؟
چند لحظه ای گذشت و یهودا دید متّی صدایش میکند ، همه رفته بودند ولی او غرق در سپیدی و نظم دندان های حیوان بود ...
http://eitaa.com/joinchat/3624665109C1c9acdb484
#کفرناحوم
#قسمت_دوم
مثل همیشه قبل از همه بیدار شده بود و از شاگردانش جدا شده بود ، قبل از طلوع آفتاب در سپیده دم ، از صدای ناله ها و گریه هایش میشد حدس زد ، جایی بین آن صخره های شمالی کوه است .
یعقوب چشم هایش را مالاند ، دهن دره کرد و همه را صدا زد :
متا...
آندریاس...
پتروس
همه بیدار شدند جز یهودا اسخریوطی . نماز گزاردند و برگشتند ، یهودا دست پاچه سراغ مشک آبی رفت که از درخت آویزان بود وضو گرفت و نمازخواند ، همان دم بود که عیسا رسید ، بلبلی روی شانه اش نشسته بود و آواز میخواند ، او هم لبخند میزد و سر تکان میداد ، پتروس لبخند زد :
خوش به حال استاد ، چه صدای زیبا و محزونی ...
حواریون به احترام عیسا برخواستند اما انگار او نمیدیدشان ...
نگاهی به چوب دست های تراشیده و روغن مالی شده کرد ، و چوب دست خودش که میان چوب ها بود
شمعون بلند گفت : سلام بر روح الله ...
عیسا هم پاسخ داد : سلام بر انصار من ...
یهودا سر از سجده ی شکر بعد از نماز که امروز کمی طولانی شده بود بلند کرد و پرسید :
استاد همیشه پاسخ میدادی سلام بر انصار الله ، چرا امروز ...
و اینگونه شنید :
چرا دیر تر بیدار شدی اسخریوطی ؟
سحر مهم تر بود یا تراشیدن چوب های ما و روغن مالی شان تا نیمه شب ؟
این بلبل داشت شکایت میکرد از صدای چاقوی تو ، که نگذاشته جنگل آرام شود !
به خدا قسم این جهان پلی ست که از آن باید گذشت و نه اینکه آبادش کرد!
http://eitaa.com/joinchat/3624665109C1c9acdb484