eitaa logo
کفرناحوم
34 دنبال‌کننده
3 عکس
0 ویدیو
0 فایل
عیسایی خارج از انجیل ... ارتباط با نویسنده ؛ @mohammad_najm_aali
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام
کفرناحوم مجموعه روایاتیست استنباطی از حضرت عیسا علیه السلام که در مقابل عیسایی که در انجیل شراب میخورد و خودش را خدا میداند و به هیچ کاری کار ندارد و آخر کار هم مصلوب از دنیا میرود http://eitaa.com/joinchat/3624665109C1c9acdb484
کفرناحوم
کفرناحوم مجموعه روایاتیست استنباطی از حضرت عیسا علیه السلام که در مقابل عیسایی که در انجیل شراب میخو
چرا همچین موضوعی انتخاب شد ؟ باید قبول کنیم که سیستم پروپاگاندای غربی هنوز امپراطوری میکند و ما برای مواجهه با چنین دستگاهی ناچاریم پایه هایش را مورد هدف قرار دهیم تا زودتر سقوط کند و تلفات کمتری بزند فلذا رفتیم سراغ پایه هایشان ؛ یکی از پایه ها که بسیار روی آن کار شده و قدمت بسیاری دارد موضوع عیسا است عیسای آنها یا عیسا (علیه آلاف تهیت و السلام )که نمُرد و به آسمان رفت ؟ http://eitaa.com/joinchat/3624665109C1c9acdb484
قسمت اول کفرناحوم تا دقایقی بعد در کانال http://eitaa.com/joinchat/3624665109C1c9acdb484
از بیابانی در حال گذر بودند ، که بسیار کم آب و علف بود . یوحنا پیش از همه چشمش به لاشه ی سگی افتاد که لاشخور ها شکمش را دریده بودند ، و مگس ها دور و برش بسیار بودند...بی آنکه بفهمد به حالتی که اشمئزاز از لب هایش بیرون میریخت داد زد : استاد... چه قدر مگس ... و هر کدام چیزی گفتند ... یکی گفت : بوی بدی دارد ... آنیکی گفت : چیزی ازش نمانده ، شیرازه ی حیوان از هم پاشیده و دیگری بینی اش را گرفت و رد شد و عیسا تاملی کرد و گفت : مگس ، زخم را میبیند و فقط بر آن مینشیند ... شما ، چون او نباشید ... زیبایی های هر چیز به فطرت شما نزدیک تر است ، آنرا ببینید و خود را به هیچ و پوچ میازارید... یهودا که پیش از همه گام بر میداشت ، برگشت دستش را سایه بان چشمش کرد ، همین که عیسا به او رسید با صدایی بلند که بی شباهت به فریاد (اعتراض) نبود گفت : استاد... زیبایی این لاشه ی متعفن در چیست ..!؟ و عیسا همانطور که عصا به زمین میزد و میرفت ، لاشه پشت سرش بود ، و بی آنکه به جسد نگاهی کند گفت : دندانهایش ... ببین یهودا ، چه قدر سپید و مرتب است ... آیا این دندانهای زیبا چیزی جز آن یگانه را بخاطرت میآورد تا روح یک سرگشته را به او رهنمون سازد...؟ چند لحظه ای گذشت و یهودا دید متّی صدایش میکند ، همه رفته بودند ولی او غرق در سپیدی و نظم دندان های حیوان بود ... http://eitaa.com/joinchat/3624665109C1c9acdb484
مثل همیشه قبل از همه بیدار شده بود و از شاگردانش جدا شده بود ، قبل از طلوع آفتاب در سپیده دم ، از صدای ناله ها و گریه هایش میشد حدس زد ، جایی بین آن صخره های شمالی کوه است . یعقوب چشم هایش را مالاند ، دهن دره کرد و همه را صدا زد : متا... آندریاس... پتروس همه بیدار شدند جز یهودا اسخریوطی . نماز گزاردند و برگشتند ، یهودا دست پاچه سراغ مشک آبی رفت که از درخت آویزان بود وضو گرفت و نمازخواند ، همان دم بود که عیسا رسید ، بلبلی روی شانه اش نشسته بود و آواز میخواند ، او هم لبخند میزد و سر تکان میداد ، پتروس لبخند زد : خوش به حال استاد ، چه صدای زیبا و محزونی ... حواریون به احترام عیسا برخواستند اما انگار او نمیدیدشان ... نگاهی به چوب دست های تراشیده و روغن مالی شده کرد ، و چوب دست خودش که میان چوب ها بود شمعون بلند گفت : سلام بر روح الله ... عیسا هم پاسخ داد : سلام بر انصار من ... یهودا سر از سجده ی شکر بعد از نماز که امروز کمی طولانی شده بود بلند کرد و پرسید : استاد همیشه پاسخ میدادی سلام بر انصار الله ، چرا امروز ... و اینگونه شنید : چرا دیر تر بیدار شدی اسخریوطی ؟ سحر مهم تر بود یا تراشیدن چوب های ما و روغن مالی شان تا نیمه شب ؟ این بلبل داشت شکایت میکرد از صدای چاقوی تو ، که نگذاشته جنگل آرام شود ! به خدا قسم این جهان پلی ست که از آن باید گذشت و نه اینکه آبادش کرد! http://eitaa.com/joinchat/3624665109C1c9acdb484