eitaa logo
کافه شهدا
973 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
5.4هزار ویدیو
133 فایل
✨کافه شهدا محفلی ازنور تاخدا✨ ✨اینجا قراره به بی نهایت برسیم انشالله✨ ✨به نیت خدمت به 14معصوم✨ ✨هرکه راصبح شهادت نیست،شام مرگ هست✨ 😍آیدی مدیر👇 @fatemehkarimipoor1371 @zohrehjafari1360
مشاهده در ایتا
دانلود
💌 🍃 قابلہ 🍃 🔹مشهد ڪه آمدیم، بچه ی دومم را حامله بودم.🌺 موقع به دنیا آمدنش،مادرم آمد پیشم. ◀️سرشب، عبدالحسین را فرستادیم پی قابله. به یڪ ساعت نڪشید، دیدیم در می‌زنند. ⏱ خانم باوقار و سنگینی آمد تو. از عبدالحسین ولی خبری نبود. ◀️ آن خانم نه مثل قابله‌ها، و نه حتی مثل زن‌هایی بود ڪه تا آن موقع دیده بودم. بعد از آن هم مثل او را ندیدم. آرام و متین بود، و خیلی باجذبه و معنوی.📿 آن‌قدر وضع حملم راحت بود ڪه آن‌ طور وضع حمل ڪردن برای همیشه یڪ چیز استثنایی شد برایم. 😔 آن خانم توی خانه ی ما به هیچی لب نزد، حتی آب هم نخورد. قبل از رفتن، خواست ڪه اسم بچه را "فاطمه" بگذاریم.🌺 🔸سال‌ها بعد، عبدالحسین راز آن شب را برایم فاش ڪرد. می‌گفت: وقتی رفتم بیرون، یڪی  از رفقای طلبه‌ رو دیدم. تو جریان پخش اعلامیه مشڪلی پیش اومده بود ڪه حتما باید ڪمڪش می‌ڪردم. توڪل بر خدا ڪردم و باهاش رفتم. موضوع قابله از یادم رفت. ساعت دو،دوونیم شب یڪ هو یادقابله افتادم😱. با خودم گفتم دیگه ڪار از ڪارگذشته، خودتون تا حالاحتماً یه فڪری برداشتین. گریه اش  افتاد. 😢 ادامه داد: اون شب من هیچ ڪی رو برای شما نفرستادم، اون خانم هر ڪی بود، خودش اومده بود.🌷🍂🌷🍂🌹 📚
⚡️خاک_های_نرم_کوشک2 فردای آن روز برگشتیم به منطقه همونجایی ڪه زمین گیر شده بودیم. به سمت راست نگاه ڪردم و ۲۵ قدم به پیش رفتم ڪه رسیدم به یڪ معبر خاڪی ڪوچڪ ڪه بین انبوهی از موانع قرار داشت.😳 در واقع ڪار عراقی ها بوده برای رفت و آمد خودشان و خودروهاشان. ما هم درست از همین معبر رفته بودیم طرف آنها. بی اختیار انگشت به دهان گرفتم و زیر لب گفتم: الله اڪبر!!🤔 بعد حدود چهل متر آن طرف تر موانع تمام می شد و درست می رسیدی به نزدیڪی یڪ سنگر و نفر بری ڪه ڪنارش بود و آن نفربر فرماندهی بودو آن سنگر هم سنگر فرماندهی ڪه همان اول با آرپی جی زدیم. حالا دیگه مصمم بودم بفهمم جریان از چه قرار بود. وقتی برگشتیم سریع رفتم سراغ عبدالحسین باڪلی اصرار ازش خواستم تا بگه ماجرا چی بوده، می دونستم چون سید هستم روم رو زمین نمیزنه و همینطور هم شد. در حالی ڪه اشڪ از چشماش جاری شده بودگفت: اون لحظه ڪه صورتم را گذاشتم روی خاڪ های نرم اون منطقه و متوسل شدم به وجود مقدس خانم حضرت (سلام الله علیها). خیلی حالم منقلب شده بود و با تمام وجود از حضرت خواستم راهی پیش پای ما بگذارد. در همان حال و هوا ناگهان صدای خانمی به گوشم رسید، صدایی ملڪوتی ڪه جانی تازه به آدم میبخشید. هرچه دیشب به تو گفتم ڪه چه ڪاری انجام بدی، همه از اون خانوم بود. بعد با التماس گفتم یا فاطمه زهرا (س) اگر شما هستید چرا خودتان را نشان نمی دهید: فرمودند: الان وقت این حرفها نیست، واجب تر این است ڪه وظیفه ات را انجام بدهی. عبدالحسین نتوانست جلوی خودش را بگیرد و زد زیر گریه.😭 حالش ڪه طبیعی شد گفت راضی نیستم این قضیه رو به احدی بگی مگر برای آینده ها... 🍃
🌿 عبدالحسین، اول در سبزی فروشے کار مے کرد و مدتے هم در شیر فروشے بود. اما زود از آنجا بیرون آمد!... 💨 مے‌گفت: سبزے‌فروش آشغال تحویل مردم مے‌دهد و شیر‌فروش آب قاطے شیر مے‌کند و مےفروشد!... 💢 خیلی‌ها به او گفتند که اگر این کارها را نکنے رشد نمے‌کنے! و او هم مے‌گفت: نمےخواهم رشد کنم... 🌞 یک روز صبح از خانه بیرون رفت. و شب که برگشت، متر بنّایے و کمے وسایل خریده بود صبح رفت براے کار بنّایے. 🔹 وقتی آمد خیلے خوشحال بود! ده تومان مزد گرفته بود! به بچه نان که مے‌داد، مے‌گفت: از صبح تا الان زحمت کشیده ام! بخور! . بالاخره هم بنّا شد.
🌹سردار_رشید_اسلام فرمانده تیپ ۱۸ جوادالائمه 🌷شهادت : ۶۳/۱۲/۲۳ - شرق دجله ، عملیات_بدر 🌸گفته بودند یک فرمانده تیپ قرار است بیاید مدرسه برایتان سخنرانی کند. اسمش برونسی است. 🌺منتظر یک ماشین آنچنانی با چند همراه و محافظ بودیم که یک دفعه یک مردی با موتور_گازی سبز رنگی روبروی در مدرسه ایستاد و می خواست برود داخل. 🌼جلویش را گرفتیم و گفتیم کجا، مراسم سخنرانی است و فرمانده_تیپ می خواهد سخنرانی کند. ✅ایشان مکثی کرد و گفت: من برونسی هستم. 😔کجایند مردان بی ادعا... 🌷 یادش با 🌹
🌷بیست وسوم اسفندماه سالگرد شهادت وبی ریای دفاع مقدس، دل داده ی سلام الله علیها، شهیدحاج عبدالحسین برونسی باذکر و فاتحه گرامی باد🌺 🌷
در واقعاً فرماندهان شجاع، شریف و با تجربه ای را سپاه از دست داد، مخصوصاً  که واقعاً نیروی با تجربه و ورزیده ای بود و از اخلاص و ایمان قوی برخوردار بودند، قبل از شروع عملیات بود که ما شنیده بودیم که برونسی گفته بود: " اگر من از این عملیات زنده برگردم به مسلمانی خودم شک می‌کنم." اما ایشان در این عملیات شد و با شهادتش نشان داد که نه تنها مسلمان، بلکه مؤمن واقعی بود که مورد پذیرش حق قرار گرفت. 🕊🌷
در واقعاً فرماندهان شجاع، شریف و با تجربه ای را سپاه از دست داد، مخصوصاً  که واقعاً نیروی با تجربه و ورزیده ای بود و از اخلاص و ایمان قوی برخوردار بودند، قبل از شروع عملیات بود که ما شنیده بودیم که برونسی گفته بود: " اگر من از این عملیات زنده برگردم به مسلمانی خودم شک می‌کنم." اما ایشان در این عملیات شد و با شهادتش نشان داد که نه تنها مسلمان، بلکه مؤمن واقعی بود که مورد پذیرش حق قرار گرفت. 🕊🌷
7.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
وقتی آنقدر سرگردان چرخاندن امورات زندگی بشوی که مجبور شوی گوشواره‌هایت را برای تهیه‌ی غذا بفروشی...😔 درون صحبت‌های خانم سبک‌خیز همسر شهید برونسی غم سنگینی از تنگدستی روزهای پس از شهادت همسرس وجود دارد که انگار حتی پس از گذشت سال‌ها از آن روزها همچنان دل این بانوی عزیز را می‌فشرد... 🕊🌹 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌