🌷 #شهید_علی_چیت_سازیان
دمدمای غروب یک مرد #کُرد با زن و بچه اش مانده بودند وسط یه #کوره راه ، من و #علی هم
با #تویوتا داشتیم از #منطقه برمی گشتیم به شهر، >چشمش که به قیافه ی #لرزان زن و بچه ی
کُرد افتاد ، زد رو #ترمز و رفت طرف اونا ، پرسید: «کجا می رین؟»
مرد کُرد گفت : « #کرمانشاه » ، رانندگی بلدی ؟ آن شخص #متعجب گفت: «بله بلدم!»
علی دمِ گوشم گفت: «سعید بریم عقب.»
مرد کُرد با زن و بچه اش نشستند #جلو و ما هم عقب تویوتا ، توی اون #سرمای زمستان !
#باد و #سرما می پیچید توی عقب تویوتا ؛ هر دوتامون #مچاله شده بودیم ،
لجم گرفت و گفتم: «آخه این آدم رو می شناسی که این جوری بهش #اعتماد کردی؟»
اون هم مثل من می لرزید، اما توی تاریکی #خنده اش را پنهان نکرد و گفت:
«#آره می شناسمش ، اینا از همون #کوخ.نشینانی هستند که #امام فرمود به تمام
#کاخ.نشین ها شرف دارن ، تمام سختی های ما توی #جبهه به خاطر ایناس ... !
#در_محضر_شهدا
🆔 @kahfolhassan
🌷 #شهید_حسین_مشتاقی
🔰حسین از بقیه پسرهایم شیطونتر بود یعنی #شادتر بود. وقتی حسین آقا در خانه بود اگر در بدترین حالت روحی هم قرار داشتیم #خنده را روی لبمان میآورد.
🔰یک روز #برادر بزرگترش با دوستش آمدند در خانه و گفتند: مامان #حسین سر من و دوستم را با آجر شکست من با تعجب پرسیدم: چطور حسین که از شما کوچکتر است #سر دو نفر شما را با هم شکست⁉️
🔰حسین گفت: میخواستم #مارمولک بکشم، آجر را به دیوار زدم، #آجر دو قسمت شد و سر هردو نفرشان شکست. حسین در عین شیطنتی که داشت خیلی مظلوم بود بدون #وضو نمیخوابید دبستانی بود اما صبح #دعای عهدش ترک نمیشد. هیچ وقت بدون زیارت عاشورا نمیخوابید، من که #مادرش هستم این کارها را نمیکردم.
🔰سال ۸۸ که از ماموریت #زاهدان برگشته بود به حسین آقا گفتم میخواهم برایت زن بگیرم گفت: شما هر کسی را انتخاب کردی من قبول دارم ولی باید #چادری باشد و با شرایط #پاسداری من کنار بیاید.
#در_محضر_شهدا
🆔 @kahfolhassan