💫بخش شصت و هفت💫
باز طاقتم نگرفت.به خودم گفتم:بذار حرف دلم رو بهش بزنم.نگاهش کردم و گفتم:دا
گفت:ها چیه؟گفتم:دا علی رو حلال کن.بر و بر نگاهم کرد.ادامه دادم:شیرت رو حلالش کن دا.گفت:این حرف ها چیه میزنی؟!یعنی چی شیرت رو حلالش كن؟!گفتم:دا علی این دنیایی نیست.عصبانی شد و گفت:این حرف های مفت چیه به زبون میاری؟مثل اینکه تو از خدا میخوای که علی طوریش بشه.گفتم: نه دا به خدا اینجوری نیست.امروز من هرچی دنبال علی گشتم،پیدایش نکردم.دو روزه می خوام ببینمش ردی ازش پیدا نکردم.على سر خیلی پر شوری داره.دا علی اومده که بره، خیلی از حرفم بدش آمد.احساس کردم نه فقط از حرفم بلکه از خود من هم بدش آمد. همان طور که روبروی هم ایستاده بودیم،به
عمق چشم هایم نگاه کرد،دندان هایش را به هم سائید و با حرص گفت:بی شرف دیگه از این حرفها نزنی ها.گفتم:دا هر چی میخوای به من بگو ولى شیرت رو حلالش کن،دیگر نتوانستم صبر کنم،بدجوری بغض کرده بودم و چشمانم پر از اشک شده بود.قبل از اینکه اشکهایم بریزند،گفتم:خداحافظ؛و بیرون دویدم.می دانستم الان دا چه حالی دارد و تا صبح چه به او خواهد گذشت.هیچ وقت دلم نمی خواست،این طور رو در روی دا بایستم و حرفی بزنم که ناراحتش کند ولی نمی دانم چه نیرویی مرا وادار کرد به دا بگویم على رفتنی است.برای من رفتنش محرز بود.با دست و پای زخمی خودش را رسانده خرمشهر،در حالی که کسی از او انتظار جنگیدن ندارد،از راه نرسیده به خط می رود،
برای من یادگاری خشاب و پیراهن می گذارد و حس های دیگر،همه و همه به من می گفتند علی به طرف شهادت می رود.وقتی
رسیدم مسجد جامع،رفتم سراغ پیراهن و خشاب علی که بالای کمدی در درمانگاه گذاشته بودم.آنها را برداشتم و به گوشه ای
پناه بردم.آنها را بوسیدم و بو کردم و به سینه ام فشار دادم.به چشمانم کشیدم و گفتم: علی کجایی؟چرا همه اش از من فرار میکنی؟ چرا هر جا دنبالت میرم،هر جا میرسم،تو قبل از من از اونجا رفتی؟توی این دو روز هر وقت از پیدا کردنش ناامید شده بودم،بوی پیراهنش کمی آرامم کرده بود.این کار، داستانی را که پاپا از حضرت یوسف و برادرانش برای مان گفته بود،به یادم می
آورد.داستان هر وقت به قسمتی می رسید که برادران یوسف پیراهن خونی را دست حضرت یعقوب می دهند و به دروغ می گویند گرگ یوسف را دریده،پاپا گریه میکرد و میگفت یعقوب میدانست پسرانش توطئه کرده اند. گرگ یوسف را ندریده و او زنده است.آخر سر هم بوی پیراهن یوسف،چشمان یعقوب را نور می بخشد و بینا می کند.بلاخره روز دهم که روز پر کار دیگری بود به پایان رسید و هوا
تاریک شد.عراقی ها که از عصر شهر را میکوبیدند،دیگر دور و بر مسجد،خیابان چهل متری،فخر رازی و خیابان انقلاب را می زدند. آنقدر این حالت ادامه داشت که من به بچه ها گفتم:غلط نکنم،اینا میخوان مسجد رو بزنن.حالا مجروح ها را چه کار کنیم؟حتی به مسئولین مسجد هم گفتیم:یه فکری بکنید گفتند:چه کار کنیم؟گفتیم:حداقل ماشین پیدا کنید مجروحها را بفرستیم.به تدریج همه مجروحان را به بیمارستانهای آبادان اعزام کردیم و کف درمانگاه را شستیم.چند روزی بود که جز برای نماز کفش هایم را از پایم درنیاورده بودم.نماز مغرب و عشایم را خواندم.تنم خسته بود.واقعا بریده بودم.آن شب،تاریک و ظلمانی بود.همه فانوس ها را خاموش کرده بودیم.برای اولین بار کفش هایم را در آوردم و در درمانگاه ،کنار صباح دراز کشیدم،انفجارها کمی از مسجد فاصله گرفته بود و خیال ما تا اندازه ای آسوده شده
بود،ولی صدای آتش توپخانه عراقی ها لحظه ایی قطع نمی شد.آن روز تعدادی از مردم را از مسجد تخلیه کرده بودند و مسجد خلوت شده بود.حتی گنوا و بقیه موجی ها هم نبودند.دلم برای عباس تنگ شد.جز او بقیه اذیتم می کردند.دیروز به آقای مصباح و بقیه گفته بودم:دیگر از دست این ها خسته شده ام.طاقت دیوانه بازی این ها را ندارم.نمیدانم آنها را کجا برده و به کجا سپرده بودند.چشم هایم را روی هم گذاشتم.مریم،زهره،اشرف و صباح حرف می زدند و من توی فکر على بودم.هر کار میکردم خوابم نمی برد.از خودم میپرسیدم؛الان علی کجاست؟چه کار دارد می کند؟خدایا من بلاخره علی را می بینم یا نه؟
نمیدانم چقدر طول کشید.کم کم چشمانم گرم شد و چرت می زدم.هر بار که چشمانم روی هم می رفت،چهره على جلوى نظرم می
آمد و یکهو تکان می خوردم.چشم هایم را باز میکردم که به طرفش بروم،میدیدم خبری نیست.بین خواب و بیداری بودم که صدای انفجار دو توپ آمد.صدا آنقدر مهیب بود که زمین زیر تنم لرزید و صدای خرد شدن شیشه آمد.چند دقیقه ای نگذشته بود که نعره ای توی حیاط مسجد پیچید:به دادمون برسید. بچه ها رو کشتن.پاسدارها رو کشتن.مقر سپاه رو زدن.
اسم سپاه و پاسدار که آمد،مثل فنر از جا پریدم.تمام تنم به لرزه افتاد.چادرم را که دورم بود برداشتم و کورمال کورمال پای دو،
سه تا از بچه ها را لگد کردم و پای برهنه توی حیاط دویدم.
#قصه_شب
#بخش_شصت_و_هفت
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
💫ادامه بخش شصت و هفت💫
توی آن تاریکی که چشم،چشم را نمی دید، جوانی را دیدم که خم و راست می شد و به پاهایش چنگ می زد.دستانش را به هم میکوبید و تکرار میکرد:بچه ها رو کشتن.قتل عامشون کردن.با هول پرسیدم: برادر کجا رو زدن؟کی ها رو کشتن؟با گریه گفت:مقرمون رو زدن.همه رو کشتن. پرسیدم:مقرتون کجاست؟گفت: مدرسه رسایی،پشت حزب جمهوری.
صبر نکردم.دیگر هیچ چیز نمی فهمیدم جز اینکه خودم را به مقر سپاه برسانم.حتی فکر نیروهای عراقی یا نیروهای ستون پنجم توی خیابان های ناامن را نکردم،فقط دویدم. خیابان ها سوت و کور بود.توی تاریکی چاله چوله هایی را که قدم به قدم با اصابت خمپاره ایجاد شده بود،نمی دیدم.پای بدون کفشم در آنها می رفت و پیچ می خورد.چند باری زمین خوردم،ولی آنقدر عجله داشتم
که این چیزها برایم مطرح نبود.توی دلم طوفانی بپا بود.از خودم میپرسیدم؛یعنی علی هم اونجا بوده؟بعد خودم را دلداری می دادم و میگفتم:نه على اونجا نیس،على خطه. دوباره به خودم نهیب می زدم و میگفتم:زهرا مگه بقیه که اونجا بودن خواهر نداشتند.اونا هم برای خواهراشون مثل على اند.چه فرقی میکنه؟یک لحظه به خودم آمدم و سیاهی گودالی را جلوی پایم دیدم.یادم افتاد زمین اینجا را برای سنگر کنده اند.از رویش پریدم. در عرض دو،سه دقیقه سر کوچه حزب جمهوری بودم.یک لحظه مکث کردم.چیزی دیده نمی شد.فقط دود و غبار غلیظی حلقم را می سوزاند.دویدم جلو.شیشه خرده ها توی پایم فرو می رفتند،اهمیتی نمی دادم.فقط می خواستم زودتر بفهمم چه اتفاقی افتاده؟
علی کجاست؟مدرسه رسایی ته کوچه،نبش یک سه راهی قرار داشت.از نور فانوس هایی که دست سپاهی ها بود،توانستم کمی وضعیت را تشخیص بدهم.بچه های سپاه شهدا را از مدرسه بیرون می آوردند.خودشان اصلا حال روحی خوبی نداشتند.گریه میکردند.نعره می کشیدند و بی تاب بودند. بین آن شلوغی جهان آرا را هم دیدم.ساکت و آرام بود.غم از چهره اش میبارید.توی صداها و گریه ها می شنیدم،نیروها صدایش میزنند: ممد حالا چی کار کنیم؟ممد بچه ها رفتند
بیچاره جهان آرا.توی این واویلا همه به او پناه می بردند.من هم مثل آنها دیوانه شده بودم. از کنار جهان آرا گذشتم.اگر زمان دیگری بود، می ایستادم و محترمانه سلام و علیک می کردم،اما حالا هیچ چیز نمی فهمیدم.سرم گیج میرفت.عقب عقب رفتم.به مانعی برخوردم.برگشتم.سر نبش سه راه،بلیزر قرمز رنگی پشت سرم پارک بود.دیدم می خواهند جنازه ای را پشت بلیزربگذارند.چون صندلی های عقب را برداشته بودند،به اندازه یک آمبولانس ظرفیت داشت.جلوتر رفتم و از پنجره به داخل بلیزر نگاه کردم.اولش تاریک بود و چیزی ندیدم.چند لحظه بعد دستی
فانوسی را بالا آورد.جهان آرا بود،با یک دست در ماشین را نگه داشته و با دست دیگرش فانوس را بالا گرفته بود.حالا زیر آن نور ضعیف می توانستم داخل بلیزر را ببینم. پنج،شش نفر را کف ماشین خوابانده بودند. دقت کردم.هیچ کدام تکان نمی خوردند. صدای ناله ای هم از آنها به گوش نمی رسید. فهمیدم شهید شده اند.در بین آنها،شهیدی که کنار دیواره ماشین گذاشته بودند،توجهم را جلب کرد.پارچه ای دور پیشانی اش بسته، چشمها و دهانش نیمه باز بودند.کمی از دندان های ردیف بالایش هم پیدا بود.آنقدر خاک روی محاسن،مژه ها و موهای سرش
نشسته بود که چهره اش را درست نمی توانستم تشخیص بدهم،فقط از روی دستمال پیشانی و حالت دندانهایش،به نظرم آمد چقدر شبیه علی است.آخر على عادت داشت موقع کار جوشکاری و بنایی پیشانی اش را با تکه دستمالی بندد.روی این حساب ها شک کردم،برای یک لحظه دلم لرزید،از خودم پرسیدم:نکند على باشد،بعد گفتم نه، همه گفتند،علی رفته خطاین شباهت چهره، ذهنم را حسابی آشفته کرد.به خاطر همین، به بقیه توجهی نکردم و دویدم توی حیاط مدرسه.نور خیلی ضعیف بود.با این حال قسمت های تخریب شده مدرسه را دیدم. خاک و پاره آجر و چاله چوله ها را زیر پایم حس کردم.به نظرم تا خبر به ما برسد نیم ساعتی گذشته بود.بچه های سپاه تا آنجا که توانسته بودند،کشته ها و مجروحها را از زیر آوارها بیرون کشیده و توی حیاط خوابانده بودند.بین مجروحان که خونین و مالین ناله میکردند،دنبال علی گشتم.به خودم میگفتم کاش آن جنازه را بهتر نگاه می کردم.باید مطمئن میشدم او على هست یا نه؟وضع آشفته آنجا و فشار روحی که بهم می آمد اجازه نمی داد دوباره سری به آن بلیزر بزنم. همهمه بدی بود.صدای گریه ها لحظه ای قطع نمی شد.من گیج و سرگردان نه می توانستم گریه کنم و نه آرام باشم.به دنبال یک گمشده بودم.اگر پیدایش میکردم،برایم آرامشی حقیقی را به دنبال داشت.وقتی وانت ها آمدند.کمک کردم و مجروحها را توی آنها گذاشتیم.یکبار که توی کوچه آمدم،دیدم بلیزر حرکت کرد.یکی از وانتها هم راه افتاد. پریدم روی سپر آن و دستم را به دیواره اش گرفتم.وانت پر از مجروح بود.تا مسجد روی سپر ایستادم.به محض رسیدن وانت همه اهل مسجد برای کمک آمدند.
#قصه_شب
#بخش_شصت_و_هفت
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#لبنان #اسرائیل
🔴پهپادهای ارتش رژیم صهیونیستی، یک دستگاه خودرو در شهرک نبطیه واقع در جنوب لبنان را مورد هدف قرار دادند. رسانه اسکای نیوز مدعی شد که عباس الدبس، مسئول عملیات حزبالله در نبطیه در این حمله پهپادی به شهادت رسیده است.
✅ @akhbarjahadi
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده
فعلا قابلیت پخش زنده در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پخش زنده برنامه همایش خانواده "راه روشن" ویژه پدران و مادران در حسینیه اعظم کهریزسنگ توسط استاد امان اللهی👆👆👆
هدایت شده از هیئت رزمندگان اسلام کهریزسنگ
🍃جشن پیروزی انقلاب🍃
🎙حاج اصغر حبیبی
⏳جمعه ٢٠ بهمن ماه بعد از نماز مغرب و عشاء
🕌مسجد الحجت (عج)
🔰پایگاه بسیج حضرت حجت
کانون فرهنگی مسجدالحجت
🛑 چگونه به قطع یارانه اعتراض کنیم؟
اگر یارانه شما نیز قطع شده باید بدانید تنها یک سایت برای اعتراض به قطع یارانه هست و سایر سامانه ها به این سامانه وصل نیستند.
به گزارش کانال خبری جامع ایثارگران به نقل از خبرنگار اقتصادی حیات؛ با تغییر دهک بندی و به عبارت دقیق تر صدک بندی یارانه بگیران، از ماه قبل حذف برخی از یارانه بگیران در حالی آغاز شد که ممکن است با جابه جایی مردم در بین صدک ها، شما هم مشمول قطع یارانه شوید. به همین دلیل برای آشنایی با نحوه اعتراض به قطع یارانه، در این مطلب همراه ما باشید.
◀️ سایت اعتراض به قطع یارانه
با ورود به سامانه دهک بندی خانوار امکان بررسی و پیگیری واریز یارانه معیشتی برای متقاضیان وجود دارد. سامانه جدید دهک بندی یارانه به نشانی
hemayat.mcls.gov.ir
است و افراد میتوانند با وارد کردن شماره ملی خود، مراحل نام نویسی در سامانه حمایت دهک بندی با کد ملی را انجام دهند.
معاون وزیر رفاه درمورد به روزرسانی اطلاعات یارانه بگیران گفت: اطلاعات خانوارها هر شش ماه یک بار به روزرسانی می شود. بنابراین فرصت اعتراض در هر سال دو بار است.
عسگریان همچنین گفت: اگر افراد ازدواج کنند خود باید برای جدا کردن خود از خانواده اقدام کنند وگرنه ما بعد خانوارها را تغییر نمیدهیم.
◀️ چه چیزهایی در سامانه حمایت قابل مشاهده است؟
در این سامانه که مبنای پرداخت یارانه و تخصیص حمایتهای دولتی است، بهتازگی شرایط جدید اقتصاد خانوارها اعم از دهک درآمدی، مشمول بودن یا نبودن یارانه نقدی، گزارشهای کامل از حسابهای بانکی، وضعیت درآمد خانوار، مالکیت خودرو، داشتن کد بورسی و... منتشر شده است.
◀️ مبنای اطلاعات در این سامانه چیست؟
مبنای اطلاعاتی که در سامانه حمایت مورد استفاده قرار گرفته، اطلاعات اقتصادی خانوارها از سال ۱۳۹۹ تا ۱۴۰۲ است که بخش عمده آنها مربوط به حسابهای بانکی است؛ بهعبارتدیگر، با دسترسیهای ایجاد شده برای پایگاه رفاه ایرانیان، هرگونه تراکنش بانکی اعم از خرید با کارت، انتقال وجه حساب بهحساب، پایا، ساتنا و کارت به کارت در سابقه اقتصادی خانوار ذخیره میشود و همین اعداد و ارقام مبنایی برای تغییر دهک درآمدی خانوار خواهد بود.
◀️ سایت دهک بندی یارانه
خانوارها برای اطلاع از آخرین وضعیت دهک بندی خود میتوانند به سامانه حمایت به نشانی
https://hemayat.mcls.gov.ir/
مراجعه کنند.
◀️ نحوه ورود به سامانه حمایت دهک بندی:
برای ثبت نام در سایت حمایت معیشتی جاماندگان داوطلبان باید مراحل زیر را انجام دهند:
۱. ورود به سامانه حمایت به نشانی hemayat.mcls.gov.ir
۲. انتخاب گزینه «ورود به سامانه»
۳. نمایش پنجره ورود به سامانه حمایت معیشتی
۴. ثبت اطلاعات مربوط به کد ملی سرپرست خانواده و در کادر دوم شماره حساب واریز یارانه
اگر یارانه اصلی را ماهانه دریافت میکنید، اما موفق به انجام مراحل ثبت نام یارانه نشدهاید، شماره حساب یارانه خود را در این قسمت ثبت کنید. اما اگر حتی یارانه شما هم از چند سال پیش قطع شده، شماره حسابی که قبلاً یارانه معیشتی به آن واریز میشد را وارد کنید. با تکمیل اطلاعات، شما در وضعیت «خانواده تک نفره» یا «خانواده چند نفره» قرار خواید گرفت.
چنانچه با شخص دیگری از اعضای خانواده زندگی نمیکنید و سرپرستی خانواده با خودتان است، باید تیک “گزینه خانواده تک نفره” را انتخاب کنید.
۵. وارد کردن کد امنیتی و انتخاب گزینه ورود
۶. تکمیل رضایت نامه دسترسی به اطلاعات دارایی و مالی خانواده
۷. پایان مراحل ثبت نام در سامانه
💫کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا : 👇
❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
rubika.ir/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
📛 کارت آبی در فوتبال آزمایش میشود.
نشریه تلگراف:
🔺️قرار است به زودی کارت آبی در بازی فوتبال آزمایش شود.
🔺️کارت آبی کارتی است که در صورت خطای تاکتیکی یا اعتراض به داور، بازیکن را به مدت ۱۰ دقیقه اخراج میکند.
🔺️اگر یک بازیکن دو بار در یک مسابقه کارت آبی دریافت کند، این رسما به این معنی است که او یک کارت قرمز دریافت کرده است.
🔺️اگر بازیکنی در یک مسابقه یک کارت آبی و یک کارت زرد دریافت کند، یعنی او یک کارت قرمز دریافت میکند و همان تصور دو کارت زرد تلقی خواهد شد.
💫کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا : 👇
❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
rubika.ir/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
31.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گزارش کار پایان روز:
✅شروع عملیات تخلیه ی چاه های ششم، هفتم و هشتم کوچه ی باغ نو.
۱۴۰۲/۱۱/۱۹
قنات باستانی کهریزسنگ
@Ehyagaraneghanat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕰 #به_رسم_عاشقی: ۲۲ شب...
✍ قرائت دستهجمعی و همزمان #دعای_فرج برای تعجیل در فرج حضرت صاحبالزمان عجل الله فرجه الشریف و علیهالسلام
✍ اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْخَفآءُ وَ انْکَشَفَ الْغِطآءُ وَ انْقَطَعَ الرَّجآءُ وَ ضاقَتِ الاَْرْضُ وَ مُنِعَتِ السَّمآءُ...
❤️ #امام_مهدی علیهالسلام فرمودند: در تعجيل #فرج بسیار دعا كنيد كه تعجيل در فرج، گشايش كار خود شماست.
💚 اللهم عجل لولیک الفرج 🇮🇷
🔞درمان تخصصی و ریشه ای مسائل جنسی اقایان زیر نظر متخصص طب سنتی با داروهای کاملا گیاهی با دریافت تاییده( Gmp )
🛑 مزاج شناسی تخصصی ، اصلاح مزاج ، برنامه غذایی و مشاوره رایگان 🛑
جهت دریافت مشاوره و درمان مسئله خود به آیدی پیام دهید.
🆔 : @ysyn_5685
📞: 09917461599
آیدی کانال 👇
https://eitaa.com/joinchat/2788950488Cd63d0178c2
🔴 آغاز جشنواره تخفیفانه تولیدی بزرگ اصفهان حجاب 😍🥳
✅ تضمین قیمت / کیفیت / تنوع
✅ تماما با ضمانت مرجوعی
👈شومیز: فقط ۲۷۷ تومان
👈 کت: فقط ۴۴۰ تومان
👈عبا: فقط ۵۵۰ تومان
«فرصت محدود»
«امکان خرید حضوری»
🔻تا دیر نشده عضو کانالشون شوید👇
https://eitaa.com/joinchat/4009034040C3d5b7c3452
https://eitaa.com/joinchat/4009034040C3d5b7c3452
🔻خرید از طریق سایت👇
http://www.esfahanhijab.ir
آدرس: #اصفهان، خیابان چهارباغ عباسی، دروازه دولت، فروشگاه بزرگ تولیدی اصفهان حجاب
📖 تقویم شیعه
☀️ امروز:
شمسی: جمعه - ۲۰ بهمن ۱۴۰۲
میلادی: Friday - 09 February 2024
قمری: الجمعة، 28 رجب 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹خروج امام حسین علیه السلام از مدینه به سمت مکه، 60ه-ق
🔹اقامه اولین نماز در اسلام
📆 روزشمار:
▪️4 روز تا ولادت امام حسین علیه السلام
▪️5 روز تا ولادت حضرت عباس علیه السلام
▪️6 روز تا ولادت حضرت سجاد علیه السلام
▪️12 روز تا ولادت حضرت علی اکبر علیه السلام
▪️16 روز تا ولادت حضرت صاحب الزمان (عج)
#صبحونه | #قائمانه
سلام آقا✋🏻
دوباره جـمعه و💚
تسبیح خورشـ🌤ـید
که دانه دانه
زخم لحظهها را❣️
می شمارد📿
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 💐
#صبحتون_امام_زمانی💐
✍️ کانال کهریزسنگ در ایتا و روبیکا :
❤️𝙅𝙤𝙞𝙣 𝙪𝙨:
╭─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╮
eitaa.com/kahrizsang
rubika.ir/kahrizsang
╰─┅─•°•🍃🌸🍃•°•─┅─╯
هدایت شده از فروشگاه سلامت شهر کهریزسنگ
ضمن عرض تبریک بمناسبت ایام الله دهه فجر و عید مبعث و تبریک پیشاپیش اعیاد شعبانیه
خبر خوش فروشگاه سلامت شهر کهریزسنگ...
از امروز به مدت ۳روز(جمعه،شنبه،یکشنبه) با خرید از فروشگاه سلامت شهر کهریزسنگ ضمن دریافت پوستر رایگان متبرک مهدوی در قرعه کشی سفر زیارتی قم و جمکران و شرکت در راهپیمایی عظیم طريق المهدی شرکت کنید
هر روز یک نفر به قید قرعه بصورت رایگان زائر این سفر باشکوه میشود...
فروشگاه سلامت شهر کهریزسنگ
https://eitaa.com/salamatsiti
1_1171870001.mp3
2.64M
🌷یا صاحب الزمان(عج)🌷
🍃غفلت از یار گرفتار شدن هم دارد
🍃از شما دور شدن زار شدن هم دارد
💔 #جمعه_های_دلتنگی
هدایت شده از مادرانه راه روشن💝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ با این همه مشکلات و بدبختی ها مگه کسی هم دیگه راهپیمایی میاد🤔❓
مردم نمی خوان این حکومت رو جمع کنین برین!!
📣 ویژه برنامه دهه فجر
1⃣ قسمت اول
ببین و نذار بزنن تو سرت
کاری از سیدکاظم روح بخش
#سیدکاظم_روحبخش #مهدیار
https://eitaa.com/joinchat/2334982163C65bbc6af0d