هدایت شده از رِسانہمحـــــــلهنوٓر
♨️♨️گــــرایــش ها و آســـــــیـب های اجتماعی کــودک و نــوجــوان
🔶چگونه شخصیت اجتماعی فرزندانمان را برای مقابله با آسیبهای اجتماعی شکل دهیم؟
🔶باسخنرانی حاج آقا عباســی
🗓دوشنبه ۷ اسفند ماه
🕓ساعت ۴ تا ۵ عصر
🏠مکان: حسیــنیــه اعظــم
✨✨بعد از برنامه ی سخنرانی اجرای مـولــــــودی به مناسبت اعیاد شعبانیه توسط خانم مهــرابی
از طرف پایگاههای بسیج خواهران باهمکاری مدارس سطح شهر 🦋🦋
شرکت برای عموم آزاد است.
📺 لیست شبکه های تلویزیونی بر اساس حوزه های انتخاباتی در استان اصفهان
🔸️شما مخاطبان گرامی می توانید با کانال یابی جدید در گیرنده های دیجیتال، کانال های انتخاباتی منطقه سکونت خود را دریافت کنید.
@Radioesfahan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💕این دل اگر کم است بگو سر بیاورم
یا امر کن که یک دل دیگر بیاورم...
💕خیلی خلاصه عرض کنم،دوست دارمت
دیگر نشد عبارت بهتر بیاورم..
الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج
امام زمانم 🌱❤️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♥️🍃
لحظه هاتون شاد شاد ...
غصه هاتون دست باد ...😍
عصرتون گلباران
🔽 آیا فردا شنبه تعطیل می شود؟
🔸با توجه به تعطیلی روز یکشنبه ۶ اسفند به مناسبت ولادت امام زمان (عج) نیمه شعبان و روز جمعه ۴ اسفند که تعطیل رسمی است، آیا فردا شنبه به عنوان بین التعطیلی ، تعطیل می شود؟
🔸در حالی که روزهای پایانی سال را از سر میگذرانیم، همه منتظر پاسخ این پرسش هستند که آیا روز شنبه 5 اسفند نیز به عنوان یک روز تعطیل در نظر گرفته خواهد شد یا خیر.
🔸تا این لحظه دولت هیچ تصمیمی برای تعطیل رسمی اعلام کردن روز شنبه 5 اسفند نگرفته است.
🌸🌸پویش مغازه های مهدوی🌸🌸
با شعار
#مهمان_امام_زمان(عج)_باشید
ویژه ی مغازه هایی ک به عشق امام زمان روز نیمه شعبان وسه شنبه های آخر هرماه برای اجناس خود تخفیف درنظر میگیرند از ۵درصد تا هرچقدر که عشق دارن...
برای
✅تهیه کلیپ
✅مصاحبه از مغازه دار
✅تبلیغ رایگان در فضای مجازی
✅و تقدیم بنر مغازه ی مهدوی
یک عکس از سردَر مغازه خود همراه با آدرس مغازه به آیدی زیر در پیام رسان ایتا ارسال کنید🍃🍃
❓مغازه هایی که قصد شرکت در پویش را دارند هرچه سریعتر آدرس مغازه را جهت تهیه کلیپ به آیدی نوشته شده ارسال کنند
@anonymous313s
تبلیغ از ما
کاربه عشق امام زمان از شما❤️
ستاد مهدویت شهر کهریزسنگ
🔹 به خدا منتظر آمدنت میمانیم
🔹 پای این عشق اویس قرنات میمانیم
🌸 مراسم احیای شب نیمه شعبان 🌸
♦️ به کلام وعاظ محترم:
حجت الاسلام محمدیان
حجتالاسلام مری
♦️ با نوای گرم مداحان اهل بیت:
کریلایی سید موسی حسینی
کربلایی مهدی ابراهیمی
➖ شنبه ۵ اسفند ماه از ساعــــــت ۲۳:۳۰ الی ساعت ۰۴:۳۰
➖ مسجد الحجّت عجل الله تعالی فرجه الشریف شهر کهریزسنگ
🔸 ۲۳:۳۰ قرائت سه مرتبه سوره یاسین
🔸 ۰۰:۱۵ زیارت عاشورا
🔸 ۰۱:۱۵ سخنرانی
🔸 ۰۲:۰۰ دعای کمیل
🔸 ۰۳:۱۵ قرائت دعاهای وارده، مناجات و استغاثه به امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف
@m_hojjat
#سلام_امام_زمانم ❤️
هرکس در هوای تو نفس کشید، آرام شد
هرکس دل به یاد تو داد، جان گرفت
هرکس نام تو را برد، عزیز شد
اتصال با تو، اتصال با تمام خوبیهاست
اتصال با تو، برکت است، زندگی است
اتصال با تو، تمام خیر است
🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
✅ ارسالی کاربران ، با تشکر فراوان.
هدایت شده از هیئت رزمندگان اسلام کهریزسنگ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد پناهیان :
اینطوری از خدا حاجت هاتو بخواه و دعا کن...
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ
٧┄┅┅┅┅#انتخابات ┅┅┅┅┄٧
هیئت رزمندگان اسلام
@Razmandegan_eslam
💫بخش هشتاد و یک💫
ولی آنها هیچ کدامشان حاضر به رفتن نبودند.برادرشان علی جزو بچه های سپاه بود.دخترها خیلی علی شان را دوست داشتند و به هوای او نمی خواستند از خرمشهربروند دست فوزیه را گرفتم و به طرف مسجدرفتیم. فوزیه با دیدن دایی اش بیشتر گریه کرد.من با دایی فوزیه سلام و علیک کردم و گفتم: حالا نمیشه فوزیه هم بمونه؟گفت:فوزیه بمونه،این یکی بمونه،اون یکی بمونه،پس من اومدم برای چی؟چه کسی رو ببرم؟مادرشون هم که بدون دخترها نگران می مونه.چون باید سریع بر میگشتم،فوزیه را دلداری دادم. صورتش را بوسیدم و گفتم:ایشاالله زود برمی گردی،بعد فوزیه را در همان حال تنهاگذاشتم و از مسجد بیرون آمدم.شب که به مسجد برگشتم،خانواده وطنخواه رفته بودند.فقط صباح مانده بود و صالحه که جزو نیروهای ذخیره سیاه بود و با آنها همکاری می کرد. وقتی از فکر دخترهایی که رفته بودند در آمدم دیدم بچه ها همچنان مشغول حرف زدن و یادآوری خاطرات شان هستند.تا دیر وقت زیر نور کم سوي فانوس کار کردیم.آن شب یک اکیب چهار،پنج نفره پزشک هم از بهبهان آمدند.فردا صبح هم اسلحه به دست گرفتند و به خط رفتند.قبل از آمدنمان به مطب یک دکتر داروساز به اسم دکتر سعادت هم از بهبهان برای کمک آمده بود.او معمولا توی مطب می ماند.فردی لاغر اندام و قد بلند بود که چشمانی تقریبا سبز رنگ و موهای فرفری داشت.موقع حرف زدن خیلی آرام صحبت می کرد.شدیدا اهل مقررات و انضباط بود.حتی لباس خوابش را هم آورده بود.شب ها لباس کارش را در می آورد و لباس خوابش را می پوشید.موقع رسیدگی به مجروح آنچنان آرام و ظریف کار انجام می داد که احساس می کردیم ما در مقابل او آدم های خشن و بی دقتی هستیم.بچه ها می گفتند:معلومه تو یه خانوادش مرفه بزرگ شده که اینطوریه. هنوز سختی های اینجا رو ندیده انفجارها که شدید بشه،باید بیینیم چی کار میکنه اون گروهی که روز اول مطب اومدن و از گروهک ها طرفداری می کردند،با اینکه مثل دکتر سعادت شیک نبودند،در رفتند،این با این کارهاش ببینیم چقدر دوام میاره،اماهر چه می گذشت تعجب مان درباره دکتر سعادت بیشتر می شد.او آنقدر متواضع بود که اگر کسی نمی دانست فکر می کرد،امدادگر است. کارش که تمام می شد توی یکی از اتاق های خالی می رفت،در را می بست و دور از چشم همه به نماز و دعا می ایستاد.آنقدر زیبا دعا می خواند که ما با صدای پر سوز و گداز او پشت در اشک می ریختیم.حالت های روحانی دکتر سعادت در روحیه ما تأثیر می گذاشت.من به این نتیجه رسیده بودم که آرامش دکتر در کارها و رفتارش در اثر همین دعاها و نمازهای اوست.آنوقت ما همه ظرافت ها و دقت هایش را به حساب مرفه بودن او گذاشته بودیم.برخلاف آقای نجار که از او حساب می بردیم و میترسیدیم،با دکتر سعادت خیلی راحت تر بودیم،اومحترمانه با ما صبوری می کرد.همیشه به او به چشم یک بزرگتر و فردی قابل اعتماد نگاه می کردیم، یادم می آید بعد از ظهر روزی که علی را به خاک سپردم وقتی مرا دید،پرسید:کجایی خواهرحسینی؟از صبح تا حالا پیدات نیست. بغض کردم.اما سعی کردم اشکهایم نریزد.در حالی که صدایم می لرزید گفتم:مگه نمی دونید دیشب برادرم علی شهید شد،رفته بودم جنت آباد برای دفنش.چشم هایش پر اشک و صورتش قرمز شد.نگاهش را پایین انداخت. وقتی گفتم:علی هم مثل بابا من رو تنها گذاشت و رفت،یکهو بغضش ترکید و صدای گریه اش بلند شد.دستش را روی صورتش گذاشت و به طرف اتاق راه افتاد.گفتم:دکتر چرا این طوری می کنید؟من اومدم اینجا که شما به من دلداری بدید.با گریه گفت:نه خواهر حسینی من نمی توانم،من مثل شما طاقت ندارم.این را گفت و رفت توی اتاق، صدای گریه اش از پشت در بسته اتاقش می آمد،نتوانستم دیگر بایستم.از مطب زدم بیرون.
.....
فکر می کنم چهاردهم یا پانزدهم مهر بود. توی مطب مشغول کار بودیم که حسین و لیال را بالای سرم دیدم.تعجب کردم. راستش ترسیدم،پرسیدم:چیزی شده؟شما اینجا چی کار می کنید؟گفتند:خلیل؛برادر عبدالله معاوی،رو دیدیم،به ما گفت:عبدالله مجروح شده،خیلی ناراحت شدم.پرسیدم:چه جوری؟ کجا؟گفتند:نمی دونیم.ولی توی خطوط بوده گفتم:حالا کجاست؟گفتند:نمیدونیم.برادرش خلیل هم ازش خبری نداشت دیگر طاقت ماندن نداشتم.گفتم بریم دنبالش،
راه افتادیم.اول به بیمارستان مصدق سرزدیم. خیلی خلوت شده بود.به هوای تخریب پل و ساختمان فرمانداری حسابی زیر آتش بود، یکی،دو بار هم مورد اصابت قرار گرفته، ساختمان آسیب جدی دیده بود،وقتی وارد شدم،حس کردم متروکه شده،سراغ عبدالله را گرفتیم،گفتند:ما دیگه مجروح پذیرش نداریم، اینجا امنیت نداره.همین هایی هم که هستند،داریم منتقل می کنیم.زایشگاه رفتیم.آنجا هم نبود.خودمان را به بیمارستان طالقانی رساندیم، برعکس بیمارستان مصدق شلوغ و پرازدحام بود.آنجا گفتند:مجروحی به این اسم اینجا بوده و قرار شده به ماهشهر منتقل بشه.پرسیدم:یعنی الان ماهشهره؟
گفتند:معلوم نیست.
#قصه_شب
#بخش_هشتاد_و_یک
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
💫ادامه بخش هشتاد و یک💫
آن عده که قرار به اعزام داشتند را فرستادند
بیمارستان صحرایی.تا به حال اسم چنین جایی را نشنیده بودم.پرسیدم:بیمارستان
صحرایی دیگه کجاست؟گفت:دارخوین،طرف های شادگان چون بعد از ظهر بود به حسین و لیال گفتم الان نمی رسیم بریم و برگردیم. باشه برای فردا.
فردا صبح زود من،لیال،حسین عبدی،زهره فرهادی و زینب خانم از خرمشهر بیرون آمدیم،ماشین گیرمان نمی آمد،پیاده و سواره، با ماشین های عبوری خودمان را به ایستگاه دوازده آبادان رساندیم.از ایستگاه دوازده تا بیمارستان را سوار ماشینی ارتشی شدیم که آنطرفها می رفت.خیلی نگران عبدالله بودم. حس می کردم او و حسین شبیه علی هستند.خیلی به آنها انس پیدا کرده بودم راه دور بود.هیچ کدام از ما تا به حال به دارخوین نیامده بودیم.حسین میگفت:بیمارستان صحرایی از اسمش پیداست که ضربتی سرهمش کردند:بلاخره راننده ما را سر یک جاده خاکی که به بیمارستان صحرایی دارخوین منتهی میشد،پیاده کرد.کمی جلوتر یک سری کانتینر کنار هم چیده و تعدادی چادر علم کرده از بودند.یک سالن بزرگ سوله مانند هم با دیواره فلزی و سقف برزنتی ازدور به چشم می خورد.پنجاه متر مانده به بیمارستان توی جاده مانع گذاشته بودند و
رفت و آمدها را کنترل می کردند.ما که به چادر رسیدیم،نگهبان از چادر بیرون آمد. گفتیم برای چه آمده ایم.گفت:هر چه تجهیزات نظامی دارید،تحویل بدهید موقع برگشت برمی گردانیم.حسین ام_یک را از روی شانه اش برداشت و تحویل نگهبان داد. من نارنجک و ژ_سه را به فرخی سپرده بودم و فقط دو تا فشنگ داشتم.این ها همان فشنگ های خونی بود که از جیب علی بیرون آورده بودند،سرباز برگه ای نوشت و دستمان داد وارد محدوده بیمارستان شدیم،کیسه های شن را تا ارتفاع زیادی دور کانتینرها و چادرها چیده و بالا آورده بودند،کلی این طرف و آن طرف رفتیم تا بلاخره گفتند:عبدالله معاوی
توی آن سالن بزرگ،بستری است. وارد سالن شدیم.در دو ردیف حدود پنجاه و هشصت تخت چیده بودند که روی همه آنها مجروح خوابیده بود راه افتادیم و به چهره تک تک آنها نگاه کردیم.اکثرشان حال خوبی نداشتن چهره های آفتاب سوخته شان می گفت که بیشترشان جنوبی اند.بین آنها سربازان و ارتشی های پادگان در را هم دیدیم ولی هرچه گشتیم،عبدالله را پیدا نکردیم.از سالن بیرون آمدیم.به پرستارها گفتم:ما مجروح مون رو پیدا نکردیم.مطمئنید اینجاست جای دیگه نفرستادید؟پرستار گفت:خانم برو یه بار دیگه نگاه کن گفتم:باور کنید،نبود.دوستام هم گشتن.پرستار گفت:مگه ممکنه خانم.ما خودمون الان ایشون رو ویزیت کردیم.چطور شما ندیدید؟گفتم:خب ندیدیم دیگه،پرستار با ما داخل سالن شد بالای تخت سه که رسیدیم، ایستاد و گفت: بفرمایید،تخت سه، عبدالله معاوی!باورمان نمی شد. این عبدالله بود؟! این قدر لاغر و نحیف! قیافه اش از شدت ضعف و بی رمقی به قدری عوض شده بود که او را نشناخته بودیم.باندپیچی سرش آنقدر زیاد بود که انگار به سرش عمامه بسته اند،لوله هایی از بین باندهای سرش بیرون آمده بود که خونریزی های توی سرش را تخلیه می کرد و توی شیشه ای کنار تخت می ریخت.با اینکه چشمانش باز بود ولی فقط سفیدی اش دیده می شد.رنگ و رویش خیلی پریده بود.به بالا تنه عریانش کلی دم و دستگاه پزشکی وصل کرده بودند و عبدالله با
اکسیژن تنفس میکرد به دستانش هم خون و سرم وصل بود.زینب رفت بالای سر عبدالله معلوم بود بغضش را می خورد و گریه اش را کنترل می کند.خم شد و با حالت مادرانه ای سر باندپیچی شده عبدالله را بوسید.با دیدن وضع عبدالله خیلی ناراحت شدم.چشمانم پر از اشک شد،دلم می خواست گوشه ای بنشینم و یک دل سیر گریه کنم.یاد شلوغ کاری هایش افتادم.همیشه آدم را میخنداند. من فکر می کردم خیلی وقتها که از دیدن صحنه های دلخراش عصبی می شود با چیزی رنجش می دهد،شلوغ کاری می کند.نسبت به من و لیال خیلی غیرتی بود تا یک نفر وارد جنت آباد می شد،خودش جلو می آمد و می گفت:چه کار دارید؟من جوابت رو میدم.به ما هم می گفت:شما برید.من هستم.
از نظر جسمی هم خیلی لاغر و نحیف بود. طوری که شکمش به پشتش چسبیده بود. آدم دلش نمی آمد،کاری بهش بگوید ولی وقتی خودش میدید.ما کاری می کنیم یا چیز سنگینی بر می داریم که جا به جا کنیم، ناراحت میشد.همیشه می گفت:چرا تو این کارها رو انجام میدی؟به من بگو مگه ما مردیم؟ برای چی اومدیم اینجا؟بعد سرش را پایین می انداخت و با دست اشاره می کرد که برو.واقعا در این مدت برای من و لیال مثل برادر واقعی بود،نسبت به زینب خانم هم حس خاصی داشت و او را مادر خودش می
دانست.آن روزی که به مدرسه رسایی رفتیم، عبدالله وقتی دید بچه های سپاه چطور قتل عام شده اند،دیگر طاقت نیاورد.همه اش میگفت:جنت آباد دیگه خبری نیست.من می خوام برم.چون برادرهایش حسن و خلیل توی خطوط بودند،می گفتیم:حالا لازم نیست بری اینجا به وجودت نیازه.صبر کن.
#قصه_شب
#بخش_هشتاد_و_یک
#رمان_دا
#کتاب_بخوانیم
✅ نامزدهای انتخاباتی را
چطور بشناسیم؟
🔸ستاد انتخابات کشور اعلام کرد:
مردم از سامانه انتخابِ ایران
entekhabiran.moi.ir
میتوانند در قسمت «نامزدها» اطلاعات نامزدهای انتخاباتِ مجلسِ دوازدهم را دریافت کنند!
🆔@kahrizsang
🔴 سوال پر تکرار : چقدر باید خرید کنیم تا کالابرگ فجرانه بگیریم؟
📌برای نمونه برای یک خانوار چهار نفره 880 هزار تومان اعتبار جدید تعلق گرفته است و برای بهرهمندی از 220 هزار تومان اعتبار برای هر عضو این خانوار، باید برای هر عضو خانوار بسته 743 هزار و 750 تومانی با 11 قلم کالا خرید شود که با پرداخت 523 هزار و 300 تومان از سوی این خانوار، 220 هزار تومان یارانه به یک عضو خانواده تعلق گیرد به عبارتی این خانوار تقریبا 3 میلیون در قالب این طرح باید خرید داشته باشد که تقریبا 2 میلیون و 150 هزار تومان آن را باید خود پرداخت کند و 880 هزار تومان اعتبار آنها نیز آزاد و به حساب فروشنده واریز شود.
@kahrizsang
🔴اگر این شرایط را دارید، وام ودیعه به شما تعلق میگیرد.
▫️افراد متاهل یا زنان مجرد بالای ۳۵سال یا مردان مجرد بالای ۴۵سال
▫️دارا بودن کد رهگیری اجاره نامه
▫️نداشتن مسکن یا زمین مسکونی
▫️مبلغ وام در تهران 200میلیون
کلانشهرها 150 سایر شهرها 100میلیون روستاها ۴۰
▫️مدت زمان بازپرداخت ۵ساله
#ودیعه_مسکن
هدایت شده از مسجدالرسول(ص)کهریزسنگ
کلمنعلیها فان و یبقیوجهربکذوالجلالوالاکرام🕊
▪️مراسم گرامیداشت یاد و خاطره عزیزان تازه از دست رفته
ــ مرحوم کربلایی عزیزالله قاسمی
ــ مرحوم حاج محمدعلی قربانی
ــ مرحومه حاجیهخانم امینی
ــ جوان ناکام مهدی ابراهیمی
همراه با سخنرانی حجتالاسلاموالمسلمینشکروی و با نوای حاج محمدباقر امینی و همچنین قرائتسورهالرحمان
🌱کانونفرهنگیمنادیوحدت
🌱مسجدالرسول(ص)
🔻@MasjedAR
کانال کهریزسنگ
🌺میلاد منجی عالم بشریت مبارک باد .🌺 ❤️کوچه های شاد مهدوی(عج)❤️ 🌸 پویش آذین بندی کوچه های شهر
پویش کوچه های مهدوی👆
از موکب کوچه هاتون چه خبر؟؟😍
به _عشق_امام_زمان(عج)
کانال کهریزسنگ
🌸🌸پویش مغازه های مهدوی🌸🌸 با شعار #مهمان_امام_زمان(عج)_باشید ویژه ی مغازه هایی ک به عشق امام زمان ر
پویش مغازه های مهدوی👆
ویژه ی مغازه داران شهرمون😍
سه شنبه ی آخر هر ماه، فروشتون رو برکت ببخشید بنام امام زمان(عج)🥰
آدرس مغازتون رو برا آیدی بفرستید
تبلیغ کسب و کارتون با ما
تخفیف مهدوی از شما🌺
Iraj-Bastami-best-of-sonnati2.mp3
11.63M
𝄞◉----⫷ موسیقے سنتی ⫸----◉𝄞
#ایرج_بسطامی
#برگ_خزان
به رهی دیدم برگِ خزان..!!
پژمرده ز بیدادِ زمان؛ کز شاخه...!!!