کانال کهریزسنگ
💫بخش سی و سه💫 نفسم گرفته بود.بیحال گفتم: نه خانم شما نمیخواد خونه هاتون رو بفروشید،ولی ما هم نمیتون
💫بخش سی و چهار💫
نماز خواندن رجب را که دیدم خیلی دلم گرفت،با یک لیوان آب توی زیر زمین وضو گرفتم و به اتاق برگشتم.خواستم نیت کنم که دوباره گریه هایم شروع شد.سلام نماز را که خواندم سرم را روی مهر گذاشتم و آنقدر گریه کردم که خوابم برد.
با صدای مادر که گریه میکرد ،از خواب بیدار شدم.چشم که باز کردم ،سرم روی زانوی مادر بود.اشک هایش را پاک کرد و گفت:چرا بیدار نمیشدی؟داشتم از ترس سکته میکردم. سرم را بلند کردم و توی صورتش نگاه کردم و گفتم:مامان یه خواب دیدم. دستاش رو دو طرف صورتم گرفت و گفت :چه خوابی دیدی؟خواستم بگویم توی خواب،بخاطر پرستاری از رجب ،وعده پاداشی برابر با اجر مادر شهید را به من دادند، ولی چیزی نگفتم.فقط پرسیدم: رجب بیدار شده؟ مادر گفت:مگه اون بیچاره خواب داره که حالا بخواد بیدار بشه؟تا ده دقیقه پیش که بیام اینجا ، از درد داشت توی ایوون راه میرفت. دستان مادر را از صورتم جدا کردم و بوسیدم و گفتم:مامان یه هفتس حواسم به رجب نبوده،همه زحمتا به گردن شما بود. مادر گفت:نمیخوای بگی چه خوابی دیدی؟ایشالا خیره.اشک هایم ریخت و گفتم: خیلی خوب بود مامان.کاش هیچوقت بیدارم نمیکردی. مادر از جا بلند شد و به طرف در اتاق رفت و گفت:یه سر به شوهرت بزن،توی این وضعیت سرما هم خورده، نمیدونستم چی بهش بدم بخوره.راستی داروهاتو چیکار کردی؟ در حالی که آستین هایم را بالا میزدم که وضو بگیرم گفتم: ریختمشون توی چاه. اصلا به درد نمیخوردن ،خیلی حالم بد شده بود.
بعد از نماز به اتاق رجب رفتم.خوابش برده بود.بعد از مجروحیتش، این اولین بار بود که بیش از چند لحظه به صورتش نگاه میکردم. قسمت بالای لبش عفونت کرده بود.از وقتی که از پوست سرش به آن قسمت پیوند زده بودند تا شیه سبیل باشد،چندین بار عفونت کرده بود. تا طلوع آفتاب کنار رختخوابش نشستم و قرآن خواندم.خواستم بلند شوم که چشم هایش را باز کرد.فقط نگاهم میکرد و حرفی نمیزد.با اینکه لب و دهان نداشت، حس کردم صورتش میخندد.پرسیدم صبحونه میخوری؟صدایش طوری گرفته بود که هرچه تلاش کرد نتوانست حرفی بزند،فقط سرش را تکان داد.به آشپزخانه رفتم ،در یخچال را که باز کردم همه چیز بود.کره،مربا،پنیر،ماست، تخم مرغ. ولی هرچه فکر کردم هیچ کدام به درد رجب نمیخورد.رجب اصلا نمیتوانست نان بخورد.فقط باید مایعات میخورد.تنها چیزی که به ذهنم رسید درست کردن فرنی بود. فرنی را توی ظرف ریختم و به اتاق رجب رفتم محمدرضا را دیدم،گفتم:تو اینجا چیکار میکنی؟ دفترش و نشون داد و گفت: بابا برام نوشته لباسام و عوض کن. گفتم ببین چیز دیگه ای لازم نداره؟ محمد رضا دفتر را رو به روی صورت رجب گرفت و مداد را به دستش داد.رجب به کمک محمد رضا آرام شروع به نوشتن کرد. محمدرضا همانطور که به طرف در اتاق میدوید که دیرش نشود گفت:بابا میگه اگه یه کم لباس برام بیاری اینجا بهتره، خودم هرروز میتونم عوض کنم. گفتم:چشم.
محمدرضا که خداحافظی کرد و رفت ،کنار رختخواب رجب نشستم .فرنی را به حدی رقیق درست کرده بودم که بتواند با شلنگ زیر گلویش بخورد.صبحانه که میخورد حواسم به لکه های جلوی پیراهنش بود.رجب فک و دهان نداشت،با جراحی هایی که کرده بودند، فقط حفره ای شبیه دهان برایش ساخته بودند که هنوز نمیتوانست با آن چیزی بخورد. به همین خاطر همیشه ترشحات دهانش روی لباس یا حتی فرش میریخت. خیلی طول کشید تا صبحانه اش را خورد.وقتی از جا بلند میشدم،دستش را به نشانه تشکر روی سینه گذاشت.چقدر دلم برای شنیدن صدایش تنگ شده بود.وقتی خواستم جوابش را بدهم، نمیدانم چرا صدایم لرزید.سینی را برداشتم و از اتاق بیرون آمدم.
#قصه_شب
#بخش_سی_و_چهار
#رمان_بابا_رجب
#کتاب_بخوانیم
💫بخش سی و چهار💫
فصل دوازدهم
چگونه از قدرت کلمات به نفع خود استفاده کنید
کلام ما تاثیر قدرتمندی از تجربه مان از جهان دارد.کلام ابزار درک کردن است،به ما کمک میکند تا احساسات را دسته بندی کنیم،از تجربیات گذشته درس بگیریم ،دانسته هایمان را به اشتراک بگذاریم و تجربیات آینده را پیش بینی و برنامه ریزی کنیم.
برخی کلمات برای تعریف احساسات به تدریج بیشتر در معنای مختلف به کار رفته اند؛تا جایی که معانی گسترده و در عین حال مبهم به خود گرفته اند. ((خوشحال))به اصطلاحی کلی برای طیف وسیعی از احساس مثبت به کار رفته است؛تا جایی که کسی واقعا نمیداند آنچه احساس میکند تعبیر درست ((شادی)) است یا خیر. شور و اشتیاق یعنی شادی؟احساس آرامش و رضایت به معنای شاد بودن است؟اگر با انگیزه و پر انرژی هستم یعنی شادم؟
در مورد کلماتی مثل افسردگی نیز همین موضوع صدق میکند.خلق و خوی افسرده دقیقا چیست؟غم ؟ پوچی ؟ پریشانی؟بی تفاوتی؟ تشویش؟ بی قراری ؟ بی انگیزگی؟ آیا واقعا این موضوع مهم است؟ خب، مشخصا بله.
آگاه نبودن به مفاهیم یا کلمات مختلف برای تمایز میان عواطف منفی متفاوت با سطوح بالاتر افسردگی پس از رویدادهای استرس زای زندگی مرتبط است.کسانی که میوانند بین احساسات منفی تمایز قایل شوند،در نحوه ی پاسخگویی به مشکلات انعطاف پذیرترند؛برای مثال در شرایط فشار عصبی زیاد به مصرف مشروبات الکلی تمایل کمتری دارند،به طرد شدن واکنش کمتری نشان میدهند و اضطراب و اختلالات افسردگی کمتری در آن ها به چشم میخورد. مقصود از این مثال ها این نیست که مشکلات مذکور از ناتوانی در تشخیص احساسات منفی ناشی میشوند ،اما میتوان نتیجه گرفت که ما ابزار قدرتمندی داریم که میتوانیم از آن در شرایط سخت کمک بگیریم.
هرچه کلمات جدید بیشتری برای تفکیک احساستان بسازید،مغزتان گزینه های بیشتری برای درک احساسات و عواطف مختلف دارد.به کار بردن کلمه ی دقیق تر برای بیان احساس به تنظیم احساسات شما کمک میکند و به معنای استرس کمتر در بدن و ذهن شماست.اگر میخواهید انعطاف پذیر تر و موثرتر به مشکلات پیش رویتان پاسخ دهید،باید دایره واژگان وسیع،ابزار بسیار و کلمات بیشتری برای ایجاد تمایز بین احساستان فرا بگیرید؛در این صورت مغز گزینه های بیشتری برای درک شرایط و حالات احساسی شما دارد.
هرچه کلمات دقیق تر باشند،سامان دهی احساسات آسان تر است و استرس کمتری به ذهن و بدن وارد میشود.اگر میخواهید به مشکلات پیش رویتان انعطاف پذیرتر و موثرتر پاسخ دهید،دایره واژگان وسیع ابزار مهمی است که میتوانید از آن استفاده کنید.
خبر خوب این است که همه ی ما میتوانیم این مهارت را در خود پرورش دهیم.حال به چند ایده به منظور چگونگی توسعه ی دایره ی واژگان برای تعریف احساسات میپردازیم.
_احساستان را واضح بیان کنید.برای بازگو کردن احساستان سعی کنید از بیان کلی ((حالم خیلی خوب است)) یا ((خوشحال نیستم)) فراتر بروید.از چه کلمات دیگری میتوانید برای توصیف این احساس استفاده کنید؟آیا ترکیبی از احساسات را در خود میبینید؟به لحاظ جسمی چه احساسی دارید؟
_ممکن است احساستان در یک نام نگنجد.آیا چند احساس مختلف دارید؟ مثلا (( من عصبی و هیجان زده هستم))
_نام گذاری احساس راه درست و غلط ندارد.مهم انتخاب تعریفی است که شما و اطرافیانتان با آن ارتباطبرقرا کنید. اگر کلمه ی مناسبی پیدا نمیکنید،میتوانید برای خود کلمه بسازید یا از زبان های دیگر کلماتی انتخاب کنید که ترجمه ی واضحی ندارند.
_سراغ تجربیات جدید بروید و روش های مختلف برای توصیف آن ها را امتحان کنید.از چشیدن غذاهای جدید گرفته تا ملاقات با افراد جدید،خواندن کتاب یا بازدید از مکان جدید.تجربه های جدید فرصتی برای مشاهده ی مسایل از منظری متفاوت فراهم میکند.
_به منظور توانایی برای توصیف تجربیات جدید،از هر فرصتی برای یادگیری کلمات جدید استفاده کنید.لزومی ندارد حتما از کلمات کتاب ها استفاده کنید(البته میتوانید این کار را انجام دهید).کلمه ی مدنظر را میتوانید از موسیقی ،فیلم یا هر چیز دیگری که در این زمینه به شما کمک میکند انتخاب کنید.
تجربیات خود را یادداشت کنید و راه هایی را برای توصیف احساستان جست و جو کنید. اگر هنگام تلاش برای توصیف احساس خود برای توصیف کلمه سردرگم میشوید و برای کاربرد واژگان گویای احساستان به کمک نیاز دارید ،چرخ احساسات منبع بسیار خوبی است که در جلسات درمانی هم از آن دقیقا به همین منظور استفاده میشود.
نسخه ای از آن روی جلد دفتر یادداشت های روزانه تان بچسبانید و برای یافتن کلمات مناسب به آن رجوع کنید.((شکل 7 _در انتها به صورت عکس ارایه شده است))
#قصه_شب
#بخش_سی_و_چهار
#چرا_کسی_تا_به_حال_اینها_را_به_من_نگفته_بود
#کتاب_بخوانیم
💫ادامه بخش سی و چهار💫
فقط به احساسات منفی توجه نکنید
یادداشت روزانه راهی مفید برای پردازش و درک تجربیات و احساساتی است که برایتان پیش می آید.اما این کار فقط برای درک تجربیات سخت نیست،بلکه نوشتن تجربیات مثبت نیز بسیار اهمیت دارد و حتی لحظات کوتاهی را که در آن احساس مثبتی داشتید باید ثبت کنید.هر عمل الگوی خاصی از فعالیت های عصبی در مغز است .تکرار مداوم هر فعالیت ،مسیر عصبی مربوطه را تقویت میکند و دسترسی مغزتان به آن آسان تر میشود؛بنابراین اگر میخواهید راحت تر احساسات ،افکار و خاطرات مثبتتان را پرورش دهید،با نوشتن شروع به تمرین کنید.ممارست در تقویت احساسات و تجربیات به این شیوه ،باعث تسهیل دسترسی به آن ها در آینده میشود.
خلاصه فصل
*کلام ما تاثیر قدرتمندی در تجربه ما از جهان دارد.
*هرچه کلمات بیشتری برای توصیف احساس خود داشته باشید،بهتر میتوانید آن احساس را ابراز کنید.
*اگر کلمات زیادی بلد نیستید،از چیزی مانند چرخ احساس برای نمونه بهره بگیرید.
*به کلماتی که دیگران استفاده میکنند توجه کنید، کتاب بخوانید و راه های جدیدی برای گسترش دایره ی واژگان احساسی خود بیابید.
#قصه_شب
#بخش_سی_و_چهار
#چرا_کسی_تا_به_حال_اینها_را_به_من_نگفته_بود
#کتاب_بخوانیم
💫بخش سی و چهار💫
فتنه ی داعش
ميگويند تاريخ مرتب تكرار ميشود، فقط اسمها عوض ميشود، وگرنه بسياری از اتفاقات سالها و قرنهای گذشته، با نامهايی جديد تكرار ميگردد.
از روزی كه بيداری اسلامی منطقه ی ما را فراگرفت، آمريكا و اسرائيل با كمك حاكمان فاسد منطقه، يك نوع كودتا را در كشور سوريه به راه انداختند.
آنان ميخواستند وانمود كنند كه سوريه هم مانند تونس و ليبی و مصر و بحرين و ... درگير بيداری اسلامی شده!
اما تفاوت آشكار بحران سوريه با ديگر كشورها، حضور تروريستهای صدها كشور در غالب قيام مسلحانه ضد دولت سوريه بود!
شكی نبود كه دولت مردمی سوريه تاوان حمايت از محور مقاومت را پرداخت ميكرد.
تروريستهای سوری صدها انسان بيگناه را فقط به جرم حمايت از دولت قانونی اين كشور به خاك و خون كشيدند.
آنچه كه ما از خوارج زمان اميرالمؤمنين علی (ع) شنيده بوديم در رفتار اين قوم وحشی مشاهده كرديم. دولتهايی كه ادعا ميكردند نظام سوريه ظرف شش ماه نابود خواهد شد، شاهد بودند كه گروههای مردمی به حمايت
از دولت سوريه برخواستند.مدتی بعد خشن ترين گروههای مسلح در غالب دولت اسلامی عراق و شام با نام (داعش) اعلام موجوديت كرده و حملات گسترده ای را آغاز كردند.
آنان روی فاسدترين ظالمان تاريخ را سفيد كردند. كارهايی از اين قوم سر زد كه تاريخ از نوشتن آن شرم دارد!
اما همه ميدانستند كه اسرائيل و حامی هميشگی آن يعنی آمريكا عامل اصلی ايجاد و حمايت داعش هستند.
اوايل سال 1393 داعش توانست در عراق برای خودش زمينه ی نفوذ را فراهم كند.
سپس شهر موصل و چندين منطقه ی ديگر با خيانت نيروهای وابسته به صدام، به اشغال داعش درآمد. آنان هزاران شيعه و سنی را تنها به جرم مخالفت با نظرات داعش اعدام كردند.
اوضاع عراق عجيب و غريب شد. آيت الله سيستانی حكم جهاد صادر كرد.
صدها زن و مرد شيعه و سنی آماده ی مبارزه با داعش شدند.
هادی در اين ايام در حوزه ی نجف مشغول تحصيل بود. با اعلام حكم جهاد، از مسئولان نيروهای مردمی (حشدالشعبی) تقاضا كرد كه با اعزام او به جبهه ی نبرد با داعش موافقت كنند. اما مسئول نيروها كه از دوستان هادی بود با اعزام او مخالفت كرد.
او سال قبل نيز از آنها خواسته بود كه برای دفاع از حرم به كشور سوريه اعزام شود اما مخالفت شده بود.
اين بار تقاضای مكرر او جواب داد. هادی توانست خود را به جمع نيروهای مردمی برساند.
او از زمانی كه در ايران بود، در كارهای هنری فعاليت داشت. توليد فيلم و عكس از برنامه های شهدا و ... از كارهای او بود.
حالا همين برنامه ها را در غالب نيروهای مردمی عراق آغاز كرده بود.تهيه ی فيلم، خبر و عكس از نبردهای شجاعانه ی نيروهای مردمی.
هادی هر جا قدم ميگذاشت از شهدا ميگفت؛ از ابراهيم هادی، از شهيد دين شعاری و...
او برای رزمندگان و فرماندهان حشدالشعبی از خاطرات شهيدان دفاع مقدس ميگفت و آنها را با فرهنگ شهادت آشنا ميكرد. آنها تشنه ی فرهنگ انقلابی بسيجيان ما شده بودند.
اين عطش باعث شد كه فرماندهان حشد الشعبی از هادی بخواهند برای تهيه ی چفيه و پيشاني بند و پرچم راهی ايران شود.
آنها مبلغی حدود صد ميليون تومان در اختيار هادی قرار دادند تا برای تهيه ی اين اغلام به ايران برگردد.
آنقدر در عراق به او اعتماد پيدا کردند که اين مبلغ پول را به او دادند و خواستند هر چه سريعتر، اين اقلام فرهنگی به کسانی که در خط مقدم جنگ عليه داعش هستند برسد.
#قصه_شب
#بخش_سی_و_چهار
#پسرک_فلافل_فروش
#کتاب_بخوانیم