کانال کهریزسنگ
💫بخش هفت💫 بنا ها که آمدند،بچه ها را داخل اتاق بردم و تلوزیون را روشن کردم.بعد الهه را بغل کردم و به
💫بخش هشتم💫
وقتی به خودم آمدم بچه ها روبرویم ایستاده بودند و بهت زده نگاهم میکردند.خورشید خانم که اتاق کناری مان زندگی میکرد ،کنار بچه ها ایستاده بود .دایی لیوان آب را جلویم گرفته بود و اصرار داشت بخورم.به قدری خوردم که لبهایم خیس شود.چند دقیقه ای به همان حال نشسته بودم .همه نگاهم میکردند .خورشید خانم کنارم نشست و آرام توی گوشم گفت:از کربلایی رجب خبری شده؟میترسیدم حرف بزنم و بغضم بترکد، فقط گفتم:زخمی شده. گفت:خب تو چرا اینجا نشستی؟ گفتم:چیکارکنم؟ گفت:برو بیمارستان. گفتم:نمیدونم کدوم بیمارستانه، کجا دنبالش بگردم؟ گفت:بلند شو دست و صورتت و بشور و بچه ها رو بردار و برید،با نشستن که کاری درست نمیشه.به سختی از جا بلند شدم و به اتاق رفتم. پدر و مادرم که ایران نبودند. همه امیدم زهرا و حسین آقا بود.تنها فکری که به ذهنم خطور کرد رفتن به خانه زهرا بود.خورشید خانوم کمکم لباس های مریم و جواد را عوض کرد،بعد سرش را از پنجره بیرون برد و محمدرضا را صدا کرد و گفت:پسرم بیا حاضر شو. از خورشید خانم خداحافظی کردم و با بچه ها بیرون زدیم. گیج بودم و سرم به شدت درد میکرد. محمدرضا الهه را بغل کرده بود.مریم و جواد محکم دست هم را گرفته بودند.با اینکه تند راه میرفتم ،پا به پایم می آمدند.حس میکردم در این یک ساعت ،محمدرضا و مریم خیلی بزرگ شده اند.به جای اینکه من مراقبشان باشم آنها حواسشان به من بود.با اینکه ساعت از پنج عصر گذشته بود،هوا هنوز خنک نشده بود و عرق میریختیم.سر خیابان بیست متری که رسیدیم ایستادم و به اطراف نگاه کردم.محمدرضا آرام گفت:مامان چی شده؟ گفتم:ایستگاه اتوبوس کجاست؟ مریم دستم را کشید و به سمت راست اشاره کرد و گفت:مامان همیشه اونجا سوار اتوبوس میشدیم.سرم سنگین شده بود،مثل بچه ای پشت سر مریم و جواد راه افتادم و در ایستگاه ایستادم.
درخانه زهرا نیمه باز بود.وارد دالان شدیم. صدای زنانی که دسته جمعی قرآن میخواندند می آمد.در حیاط دختر بچه ها بازی میکردند الهه را از بغل محمد رضا گرفتم،از بچه ها خواستم همانجا بمانند و بازی کنند.از پله ها بالا رفتم.خانه شان سه اتاق داشت که هر سه به ایوان باز میشد.روی ایوان جلوی در اتاق وسطی کفش های زیادی بود.کفش هایم را در آوردم و وارد اتاق شدم.نگاهم را دور تا دور اتاق چرخاندم.درهای وسط اتاق ها را باز گذاشته بودند و سه اتاق به هم وصل شده بود.همه مهمان ها را از نظر گذراندم. دختر خواهرم سینی چای را جلوی مهمان ها گرفته بود.با دیدن من صاف ایستاد و سلام کرد.نصفه و نیمه جوابش را دادم.هنوز همه قرآن میخواندند و به من توجهی نداشتند. لحظه ای بی اختیار شدم و با صدایی لرزان داد زدم:کربلایی رجب مجروح شده،اونوقت شما اینجا نشستین؟ همه سرها بالا آمد و به من خیره شد.خواهرم زهرا از جا بلند شد و به سمتم آمد،وحشت زده نگاهم میکرد.خودم را در آغوشش انداختم ولابلای گریه هایم گفتم: میگن ترکش خورده ولی نمیدونن زندس یا نه. آخه من کجا دنبالش بگردم؟ زهرا دستم را گرفت و همانجا کنار اتاق نشاند.خودم را عقب کشیدم و به دیوار تکیه دادم.نفهمیدم کدامیک از مهمانها الهه را از بغلم گرفت و بیرون برد.سرم را پایین انداخته بودم.یک نفر برایم آب آورد ولی از گلویم پایین نمیرفت، لیوان آب را به او برگرداندم.صدای زن ها را میشنیدم که یکی میگفت:برید از مسجد محله بپرسید و یکی آدرس بخش تعاون ایثارگران سپاه را میداد.سرم سنگین شده بود.چقدر دلم میخواست مادرم کنارم باشد. جلسه قرآن به هم خورد.مهمان ها یکی یکی خداحافظی کردند و رفتند. فقط خدا میداند در آن لحظات چه بر من گذشت.زهرا دخترش را فرستاد خانه یکی از همسایه ها تا به چند نفر از بستگان تلفن بزند تا برای کمک بیایند. بعد از رفتن مهمان ها درهای وسط اتاق را بستند،در اتاق تنها شدم.ساعتی گذشت . حیاط خانه زهرا شلوغ شده بود.گوشه اتاق نشسته بودم و خیلی توجهی به رفت و آمدها نداشتم.چند بار از شدت فکر و خیال بلند شدم و در اتاق چهار متری بی دلیل قدم زدم. به هر چیزی نگاه میکردم گریه ام میگرفت. صورت رجب و لحظه خداحافظی در قطار،تنها تصویری بود که مدام میدیدم.بوی غذا در حیاط پیچیده بود.سفره را در حیاط پهن کردند،میشنیدم هنوز هیچ خبری از رجب ندارند.زهرا با سینی غذا وارد اتاق شد و کنارم نشست.از شدت گریه صدایم گرفته بود.با حرکت دست فهماندم که میل ندارم.چند دقیقه نشست و در این مدت هردو فقط به زمین نگاه کردیم.بعد بی آنکه حرفی بزند، رفت.
#قصه_شب
#بخش_هشت
#رمان_بابا_رجب
#کتاب_بخوانیم
💫بخش هشت💫
چگونه گوهر حیا را در وجود خود تقویت کنیم؟
اول باید ببینیم حیا باعث میشود انسان چه رفتارهایی داشته باشد . سپس باید آن مجموعه رفتارها را دائما انجام بدهیم و برآن مداومت کنیم؛برای مثال ،حیا باعث میشود شخص خود را کاملا بپوشاند.وقتی خودمان را کاملا بپوشانیم،این کار باعث تقویت حیا در وجودمان میشود .حیا باعث میشود انسان هرحرفی را بر زبان نیاورد و مواظب طرز سخن گفتن خود باشد.وقتی از گفتار و زبانمان مواظبت و مراقبت کنیم،گوهر حیا در وجودمان تقویت میشود.
دلیل یازدهم:حجاب عامل حفظ غیرت
به صورت فطری و طبیعی ،صفتی در انسان ها وجود دارد به نام غیرت. به وسیله ی این صفت ،انسان تلاش میکند از آنچه دارد دفاع کند و همچنین آن ها را از گزند مزاحمت دیگران حفظ کند،علاوه بر این ،امور ناپسند را تغییردهد و در نتیجه زشتی ها و ناپسندی ها را از بین ببرد و خوبی ها را تقویت کند.
یکی از انواع غیرت ،غیرت به حریم خانواده است.در واقع ،غیرت حسی درونی است که برای محافظت از حریم خانواده در وجود مرد نهاده شده است.مرد با همین صفت غیرت ، ناموس خود را از دسترس لذت جویی دیگران و نگاه های آلوده دور میکند و همسر خود را تنها در انحصار خود نگه میدارد.بجاست توجیه کنیم که در وجود زن ،احساسی نهفته است به این صورت که نیاز دارد کسی حامی و مایه ی دلگرمی او باشد.این نیاز زن با همان صفت غیرت که در وجود مرد است ،پاسخ داده میشود.دکتر جان گری پژوهشگر انگلیسی میگوید:(( زن وقتی احساس آرامش خواهد کرد که احساس کند تسلیم کسی است که میتواند به او اعتماد کند و آن کس او را حمایت میکند و به او اهمیت میدهد.این نیاز واقعی و درونی زن است.زمانی که این جنبه ی وجودی زن رشد کرد ،میتواند جنبه ی عاشقانه و محبت آمیز طبیعتش را احساس و بیان کند.))
جان گری همچنین میگوید:((اگر زن حمایتی را که نیاز دارد دریافت نکند،سخت گیر،خود رای وغیر قابل اعتماد میشود.))
البته منظور ما از غیرت ،غیرت منفی و نابجا نیست.بلکه منظورمان غیرت به جا و به موقع است؛ برای مثال،اگر مردی همسر خود را بدون دلیل ،از حضور در اجتماع،تحصیل علم و ... منع کند،این غیرت نیست و پیامدهای منفی بسیاری خواهد داشت.اگر صفت غیرت درون مردی بمیرد،مزاحمان شیطان صفت ،به سادگی میتوانند برای ناموس او مزاحمت ایجاد کنند و کسی نیست که به طور ویژه از آن زن دفاع کند،مزاحمتی که میتواند وضع خطرناکی را برای زن پدید آورد.
دکتر شانتی فلدهان روانشناس آمریکایی میگوید:((مرد باید با توجه به ارزش های درونی زن او را از هرگونه ناهنجاری های اخلاقی دور سازد.))
وقتی بی بند و باری ،پوشش های زننده و در نتیجه فضای شهوت رانی در جامعه عادی شود،طبیعی است که درصد زیادی از افراد ، درگیر شهوت پرستی در فضایی غیر از خانه خواهند شد و کم کم ویژگی های اخلاقی و انسانی خود،از جمله غیرت را از دست خواهند داد.با این حال،وقتی همسرشان وسیله کام جویی،لذت جویی و مزاحمت دیگران قرار گیرد و نگاه آلوده متوجه او شود، نه تنها ناراحت نمیشوند،بلکه لذت میبرند و افتخار هم خواهند کرد!تا جایی که بر نشان دادن زیبایی های همسر خود به دیگران اصرار ورزند.
پوشش عفیفانه و کامل،تقویت کننده صفت غیرت و عامل پاسداری و محافظت مرد از ناموس خود است و در مقابل پوشش نامناسب و بی بند و باری تاثیر زیادی در نابودی غیرت و بی توجهی مردان به ناموس خود خواهد گذاشت.
دلیل دوازدهم :حجاب میراث ملی
یکی از افتخارات تمدن ایران در برابر دیگر تمدن ها بحث پوشش زنان ایرانی است. فرهنگ برهنگی که همان فرهنگ حیوانات است ،فاجعه ای است که در همین چند ده سال از فرهنگ غربی به مشرق زمین راه یافته است؛اما چادر و پوشش،میراث ملی و یادگار تمدن چند هزار ساله ی ایرانی است. ویل دورانت،تاریخ نگار آمریکایی میگوید: ((در نقش هایی که در ایران باستان برجای مانده ، چهره ی هیچ زنی دیده نمیشود.))
همچنین بنفشه حجازی ،پژوهشگر تاریخ زنان ایران ،در کتاب زن به ظن تاریخ مینویسد: ((لباس های زنان دردوره اشکانی پیراهنی بلند تا به روی زمین ،گشاد،پرچین ،آستین دار یا بدون آستین و یقه دار بوده است. پیراهنی دیگر داشته اند که روی اولی میپوشیدند.قد پیراهن دوم کوتاه تر از اولی و ضمنا یقه باز بوده است.روی این دو پیراهن چادری سر میکرده اند.زنان عهد ساسانی گاهی چادر گشاد و پرچین به سر میکرده اند که تا به وسط ساق پا میرسیده است.))
اصلا کاری به دین نداریم،ایرانی که هستیم. همانطور که مقیدیم میراث و رسوم صحیح ایران زمین و همچنین زبان شیرین فارسی حفظ شود،باید مقید باشیم فرهنگ حیا نیز که یادگار تمدن چند هزار ساله ایرانی است، حفظ شود.در تخت جمشیدی که بیانگر تاریخ ایران ماست و قدمت چند هزار ساله دارد، عکس یک زن برهنه،کنده کاری نشده است. آیا این نشانگر وجود فرهنگ حیا در اجداد ما نیست؟
ماییم و این پشتوانه ی چند هزار ساله ی فرهنگی و فکری.
#قصه_شب
#بخش_هشت
#کتاب_ترگل
#کتاب_بخوانیم
💫ادامه بخش هشت💫
رسم و رسوم ما ایرانی ها،نه از 100 سال و 200 سال پیش که از چند هزار سال پیش پایه گذاری شده است،فرهنگی متعالی که اسلام هم بر خیلی از آنها مهر تایید زد. آنوقت که نه انگلیسی وجود داشت و نه آمریکایی! در حالی که در این صد سال اخیر، به افکار عمومی ما تلقین میکنند که اگر میخواهید پیشرفت کنید،باید شبیه غربی ها باشید؛راه پیشرفت ،تقلید از ظواهر غربی هاست؛برهنه شوید؛فلان طور لباس بپوشید و ... چرا تقلید از دانش را ترویج نمیکنند؟چرا با پیشرفت علم در کشورهای اسلامی مقابله میکنند؟در علوم هسته ای،چرا تمام تلاششان را میکنند تا ما در این علوم رشد نکینم؟
از پیشرفت علمی ما جلوگیری میکنند ،اجازه نمیدهند از لحاظ اقتصادی رشد کنیم،ما را در علوم پزشکی عقب نگه میدارند ،نمیگذارند تسلیحات نظامی پیشرفته بسازیم ؛تحریممان میکنند ،حتی جلوی واردات داروهای بیماران خاص را میگیرند.از آن سو هزاران دقیقه فیلم مستهجن جنسی رایگان به اینترنت ما تزریق میکنند،فرهنگ برهنگی را در جامعه ترویج میدهند، بی عفتی را عادی سازی میکنند ، فرهنگ غلط دوستی های دختر و پسر را برایمان عادی جلوه میدهند،چرا؟ این گونه القا کرده اند هر کسی که ظاهرش،بیشتر شبیه غربی ها باشد،با کلاس تر است!
در ایران باستان ،زنان اشراف همه پوشیده بودند،ولی زنان طبقات پایین و زنانی که جایگاه اجتماعی نداشتند،بدون پوشش کامل در جامعه حضور پیدا میکردند.اسلام این تبعیض را کنار گذاشت و گفت پوشیدگی برای همه ی زنان است؛همه باید از این کرامت برخوردار باشند،این تکریم فقط متعلق به زنان اشراف و حاکمان نیست.
دلیل سیزدهم:پوشش و سلامتی بیشتر
جدای از تاثیرات اجتماعی و بیرونی پوشش،((جسم و روان)) انسان نیز تحت تاثیر مستقیم لباس اوست. چطور؟
1-ارتباط پوشش و سلامتی جسم:
متخصصان پزشکی میگویند هیجان و اضطراب عامل ایجاد بسیاری از بیماری هاست و آنها را تشدید میکند.ما نیز در صفحات قبل توضیح دادیم که چگونه پوشش نامناسب یا برهنگی موجب ایجاد اشتغال فکری و در نتیجه اضطراب و هیجان خواهد شد.وقتی هیجان های جنسی به سطح عمومی جامعه کشانده شود و افکار مردم در طول روز با آن درگیر باشد،طبق نظر پزشکان، همین هیجانات مداوم و همیشگی ،خودش از عوامل مهم بیماری است،بنا بر تحقیقات علمی ،هیجان ها و استرس های روحی و روانی در ایجاد بیماری های جسمی مزمن از جمله سرطان نقس بسیاری دارد.
2- ارتباط پوشش و سلامتی فکر:
چنانکه گفتیم ،وقتی حریم و حجابی میان زنان و مردان نباشد، طبیعتا ((هیجانات و التهابات جنسی)) شدت خواهد گرفت و خیلی زود به عطشی روحی تبدیل خواهد شد. همچنین با بیان آمار دیدیم نفس انسان ، سیرشدنی نیست.اگر نفس بشر سیری پذیر بود امروز در غرب اینچنین ((مساله جنسی)) به بحران تبدیل نمیشد.حالا به این نکته توجه کنیم که نمیتوان به ((عطش روحی افراطی)) و ((زیاده خواهی جنسی)) پاسخ داد.انسانی هم که کنترل نفس خود را از دست بدهد و زیاده خواه باشد،همیشه با احساسی از ((محرومیت و دست نیافتن به آرزوها)) مواجه خواهد بود؛در نتیجه این تشنگی ،به اختلالات روحی و بیماری روانی منجر خواهد شد.
دلیل چهاردهم:پوشش و فطرت
انسان ها ویژگی های ذاتی ای دارند که نیازی به آموزش ندارد.این ویژگی ها به طور پیش فرض در وجود انسان ها نهاده شده است.
برای نمونه انسان ها به طور ذاتی خوبی ها را دوست دارند؛خوبی هایی مانند زیبایی. همچنین به طور فطری از ((بدی ها و پلیدی ها)) گریزانند؛مثل دروغ گویی. انسان ها ذاتا دروغگویی را صفت اخلاقی بدی میدانند؛البته اگر این میل فطری ،دست کاری نشده باشد. احتمالا دیده اید افرادی را که انگار نافشان را با دروغ و دروغگویی بریده اند.به خار اینکه ((میل فطری)) چنین افرادی در ((بستر تربیتی نامناسب)) دچار تغییر شده است. پوشیدگی نیز ویژگی ای است که انسان ها به طور فطری به آن میل دارند.خود شما از برهنگی احساس شرم نمیکنید؟
علاوه بر آنکه ،در طول تاریخ ،مردم سرزمین های مختلف هرکدام به شکلی پوشیدگی را رعایت میکردند و برایشان اهمیت داشت، ادیان آسمانی نیز به پوشش توجه کرده و برای آن احکام خاصی وضع کرده اند.توجه ادیان و اقوام مختلف نظیر ((مادها ، هخامنشیان و اشکانیان))به پوشش،آن هم در دوره های مختلف تاریخ،دلیلی مهم بر فطری بودن آن است.
#قصه_شب
#بخش_هشت
#کتاب_ترگل
#کتاب_بخوانیم
💫بخش هشت💫
تفکر همه یا هیچ
اگر این سوگیری فکری یا همان تفکر سیاه و سفید کنترل نشود.عواقب سویی روی خلق و خو خواهد داشت .در این سوگیری ،فقط دو جنبه مطلق در هر رفتار،موقعیت،فکر،پدیده یا موضوع میبینید؛یک جنبه ی تاریک ،دیگری روشن،یکی سفید و آن دیگری سیاه ؛ یعنی یا همه چیز صد در صد عالی است یا نیست.من یا کاملا موفق هستم یا کاملا شکست خورده، بی نقص به نظر نمیرسم ،پس زشتم ،اشتباه کردم بنابراین از پس این کار برنمی آیم ونباید آن را شروع میکردم.این سبک تفکر فقط دو قطب سیاه و سفید دارد و جایی برای تفکر خاکستری ،که اغلب به واقعیت نزدیک تر است ،باقی نمیگذارد.این الگوی فکری همه چیز را بغرنج تر میکند؛ زیرا ما را در برابر واکنش های احساسی شدید آسیب پذیرتر میکند.اگر رد شدن در امتحان برایتان به این معنی است که شما فردی شکست خورده اید، پیامد عاطفی ناشی از آن قطعا افراطی تر از زمانی است که فقط به موضوع به چشم اتفاق نگاه کنید و بی شک به سادگی بی خیال نخواهید شد.
وقتی احساس بدخلقی دارید ،به احتمال زیاد با روش قطبی سازی به هر چیزی فکر میکنید اما این نکته ی مهم را به خاطر داشته باشید که دلیل این امر برداشت اشتباه مغز شما یا نقص عملکردی آن به هر دلیل نیست .وقتی تحت فشار روحی و روانی هستیم ،تفکر همه یا هیچ ،حس قطعیت یا پیش بینی پذیری در مورد همه چیز در ما ایجاد میکند.در اینصورت ما مجال تفکر و سنجش منطقی تر، ارزیابی ابعاد مختلف بحث و در نهایت قضاوت مستدل و آگاهانه تر را از دست میدهیم.
((شکل شماره ۴ _ در انتها به صورت عکس ارائه شده است))
چگونه سوگیری های فکری را مدیریت کنیم
اکنون برخی از سوگیری های فکری رایجی را میشناسید که میتوانند خلق و خوی شما را بدتر کند.قدم بعدی چیست؟ما نمیتوانیم جلوی ورود این افکار به ذهنمان را بگیریم ، اما این قدرت و اختیار را داریم که ببینیم (غرض و سوگیری)آن ها چیست،سپس نحوه ی عکس العمل به آنها را مدیریت کنیم.از میان چندین معنی و منظور یک مساله،افکار ما فقط یکی از آن ها برداشت میکند.اگر این موضوع را بپذیریم که هر اتفاق معانی متعددی دارد،ذهنمان برای پذیرفتن و سنجش سایر برداشت ها باز میشود.چه بسا استدلال اصلی تاثیر کمتری در وضعیت عاطفی ما داشته باشد.
برای حصول اطمینان از ارائه ی پاسخ دلخواه، ابتدا باید به سوگیری ها دقت کنیم؛چون اگر بدون تامل رفتار کنیم و متوجه سوگیری ها نباشیم ، آن ها را برداشت های درستی از واقعیت تلقی خواهیم کرد.اینجاست که این سوگیری ها بد خلقی ما را تشدید میکند و در برخورد و رفتار ما در قبال پیشامد مد نظر تاثیر خواهد گذاشت.
توجه به سوگیری های فکری امری ساده و بدیهی به نظر میرسد،اما معمولا کار راحتی نیست.
ما فقط همان برداشت واضح از مساله را که به وضوح در می یابیم تجربه نمیکنیم. هر تجربه سیلی از احساسات ،تاثیرات جسمی ، خاطرات ،تمایلات و تصورات است که یکباره به سوی ما هجوم می آورد .ما به ناخودآگاه انجام دادن کارها عادت کرده ایم،پس برای در لحظه درنگ کردن و بررسی جزییات به تمرین فراوان نیاز داریم.
در ادامه راه های تشخیص سوگیری های فکری و تاثیرات آن ها را میخوانید.
حالت های هیجانی شدید مانع درست فکر کردن میشوند؛پس بهتر است کارمان را از بررسی احساسات حاکم در موقعیت های قبلی شروع کنیم که در آنها پس از فروکش کردن احساسات شروع به سوگیری کرده ایم. با یاد آوری موارد گذشته ،به آگاهی میرسید و به تدریج در لحظه به تفکر و سوگیری تان آگاه خواهید شد.
#قصه_شب
#بخش_هشت
#چرا_کسی_تا_به_حال_اینها_را_به_من_نگفته_بود
#کتاب_بخوانیم
💫بخش هشت💫
ترياک
ايام فتنه بود و هر روز اتفاقات عجيبی در اين كشور رخ ميداد. دستور رسيده بود كه بسيجی ها برنامه ی ايست و بازرسی را فعال كنند.
بچه های بسيج مسجد حوالی ميدان شهيد محلاتی برنامه ی ايست و بازرسی را آغاز كردند. هادی با يكی ديگر از بسيجی ها كه مسلح بود با يك موتور به ابتدای خيابان شهيد ارجمندی آمدند.
اين خيابان دويست متر قبل از محل ايست بازرسی بود. استدلال هادی اين بود كه اگر مورد مشكوكی متوجه ايست و بازرسی شود يقيناً از اين مسير ميتواند فرار كند و اگر ما اينجا باشيم ميتوانيم با او برخورد كنيم.
ساعات پايانی شب بود كه كار ما آغاز شد. من هم كنار بقيه ی نيروها اطراف ميدان محلاتی بودم. هنوز ساعتی نگذشته بود كه يك خودروی سواری قبل از رسيدن به ايست بازرسی توقف كرد!
بعد هم يكدفعه دنده عقب گرفت و خواست از خيابان شهيد ارجمندی فرار كند.
به محض ورود به اين خيابان يكباره هادی و دوستش با موتور مقابل او قرار گرفتند. دوست هادی مسلح بود. راننده و شخصی كه در كنارش بود، هر دو درب خودرو را باز كردند و هر يك به سمتی فرار كردند.
هادی و دوستش نيز هر يك به دنبال يكی از اين دو نفر دويدند. راننده ازنرده های وسط اتوبان رد شد و خيلی سريع آنسوی اتوبان محو شد!
اما شخص دوم وارد خيابان ارجمندی شد و هادی هم به دنبال او دويد.
اولين كوچه در اين خيابان بسيار پهن است، اما بر خلاف ظاهرش بن بست ميباشد. اين شخص به خيال اينكه اين كوچه راه دارد وارد آن شد.
من و چند نفر از بچه های مسجد هم از دور شاهد اين صحنه ها بوديم. به سرعت سوار موتور شديم تا به كمك هادی و دوستش برويم.
وقتی وارد كوچه شديم، با تعجب ديديم كه هادی دست و چشم اين متهم را بسته و در حال حركت به سمت سر كوچه است!
نكته عجيب اينكه هيكل اين شخص دو برابر هادی بود. از طرفی هادی مسلح نبود. اما اينكه چطور توانسته بود. اين كار را بكند واقعاً برای ما عجيب بود.
بعدها هادی ميگفت: وقتی به انتهای كوچه رسيديم، تقريباً همه جا تاريك بود. فرياد زدم بخواب وگرنه ميزنمت.
او هم خوابيد روی زمين. من هم رفتم بالای سرش و اول چشمانش را بستم كه نبينه من هيچی ندارم و ...
بچه های بسيج مردم را متفرق كردند. بعد هم مشغول شناسايی ماشين شدند.
يك بسته بزرگ زير پای راننده بود.همان موقع مأموران كلانتری 114 نيز از راه رسيدند. آنها كه به اين مسائل بيشتر آشنا بودند تا بسته را باز كردند گفتند: اينها همه اش ترياك است.
ماشين و متهم و مواد مخدر به كلانتری منتقل شد. ظهر فردا وقتی ميخواستيم وارد مسجد شويم، يك پلاكارد تشكر از سوی مسئول كلانتری جلوی درب مسجد نصب شده بود.
در آن پلاكارد از همه ی بسيجيان مسجد به خاطر اين عمليات و دستگيری يكی از قاچاقچيان مواد مخدر تقدير شده بود...
#قصه_شب
#بخش_هشت
#پسرک_فلافل_فروش
#کتاب_بخوانیم