eitaa logo
کانال کهریزسنگ
6.3هزار دنبال‌کننده
23.4هزار عکس
9.9هزار ویدیو
380 فایل
خبری ، اجتماعی ، فرهنگی ، مذهبی و شهروندی منطبق با قوانین کشور ، میزبان شهروندان شهرهای غرب استان اصفهان مدیر : 👇 @admineeitaa تبلیغات 👇 @admineeitaa8
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال کهریزسنگ
💫بخش شش💫 زهرا و حسین آقا که آمدن همانجا کنار میدان فرش پهن کردیم و ناهاری که از خانه آورده بودم خور
💫بخش هفت💫 بنا ها که آمدند،بچه ها را داخل اتاق بردم و تلوزیون را روشن کردم.بعد الهه را بغل کردم و به مریم گفتم از خانه بیرون نرید تا من برگردم.مریم و جواد روبروی تلوزیون بالشت گذاشته بودند و دراز کشیده بودند.مریم همانطور که به تلوزیون خیره شده بود گفت: مامان کجا میری؟ ساک را برداشتم و گفتم میرم میوه بخرم. در اتاق رو از بیرون قفل کردم و از حیاط خارج شدم.در خونه همسایه روبرویمان باز بود.چشمم به باغچه شان افتاد.برای لحظه ای از خراب کردن باغچه پشیمان شدم.ولی با خودم فکر کردم بهتر است لبه حوض گلدان بگذارم. نیم ساعتی طول کشید تا برگشتم.سر کوچه پیرمردی با دوچرخه اش ایستاده بود و چند زن اطراف او حلقه زده بودند.جلو رفتم هندونه و خربزه ای که خریده بودم خیلی سنگین بود.ساک را کنار پایم گذاشتم تا هم رفع خستگی کنم هم با همسایه ها احوال پرسی کنم.پیرمرد در خورجینش تعدادی قیچی و چاقو داشت و یک دستگاه کوچک برای تیز کردن آنها روی ترک دوچرخه گذاشته بود.با همسایه ها که حرف میزدم از سفر پدر و مادرم پرسیدند و حتی بخاطر نوسازی خانه تبریک گفتند،ولی هیچ کس از رجب حرفی نزد.رفتارشان برایم ناراحت کننده بود.خودم بی مقدمه گفتم: کربلایی رجب هم همین روزا به سلامتی میاد،چند روز پیش نامه اش رسید. هیچکس توجهی نکرد و اطرافشان را نگاه کردند.فقط یک نفر سرش را پایین انداخت و آرام گفت:چشمت روشن. دلیل رفتارشان را نمیفهمیدم.خداحافظی کردم و به طرف خانه راه افتادم.محمدرضا داخل کوچه با دوستانش ایستاده بود به محض دیدن من گفت:چقدر دیر کردی مامان؟ گفتم:رفتم حوض خریدم. دایی صفر که اومد میگم بیاره.گفت: مامان بچه ها یه چیزی میگن.رفتم داخل و گفتم : چی میگن؟ محمدرضا گفت :بچه ها میگن یک نفر رفته خونه آقای ثابتی و از بابا خبر آورده.گفتم:بابا که چند روز پیش نامه داده. گفت:میگن یه موتور سوار بوده که لباس سپاهی داشته. لحظه ای ایستادم و دور تا دور حیاط را نگاه کردم.بناها داشتند چای میخوردند.مریم داخل اتاق ،پشت پنجره ایستاده بود و نگاهم میکرد.محمد رضا دستم را کشید و گفت:بیا بریم دیگه. همراهش شدم خانه حاج آقا ثابتی سر کوچه بود.پشت در که رسیدیم هر دو به در کوبیدیم.بی بی طیبه در را باز کرد و بادلخوری گفت:چه خبره مگه سر آوردین؟ محمد رضا گفت: اون سپاهیه چی میگفت؟ بی بی طیبه نگاهی به محمدرضا انداخت و بعد به صورتم خیره شد و گفت:حالا بیاید تو یه چای بخوریم و با هم صحبت کنیم. گفتم:چایی نمیخوام، کربلایی رجب چی شده؟بی بی طیبه با خونسردی گفت:چیزی نیست طوبی خانوم،بیا تو. بعد بی آنکه منتظر من بماند رفت توی حیاط. محمد رضا قبل از من پشت سر بی بی طیبه راه افتاد. مچ دستش را گرفتم و گفتم : تو همینجا پشت در بمون.لحظه ای در چشمانم خیره شد و بی آنکه حرفی بزند برگشت توی کوچه ایستاد.خودم داخل حیاط شدم و در کوچه را بستم.بی بی وسط حیاط رسیده بود .دنبالش دویدم و گفتم :بی بی تو رو به جدت قسم وایستا. بی بی برگشت و رو به من ایستاد ولی سرش را پایین انداخته بود و در صورتم نگاه نمیکرد.قلبم خیلی تند میزد، گفتم:بی بی راستشو بگو ،موتور سواره چی گفت؟ دوباره به راه افتاد ،خواستم دنبالش بدوم که با صورت زمین خوردم،به طرفم آمد که کمکم کند،دو دستی پایین چادرش را گرفتم با صدای بلند گریه کردم و گفتم:بی بی خوابشو دیدم، تابوتشو آورده بودن وسط حیاط. بی بی رو به رویم نشست،سعی میکرد به صورتم نگاه نکند.گفت:بعضیا دیدن شوهرت ترکش خورده ،ولی نمیدونن زنده هست یا نه. دیگر گریه نکردم برای لحظه ای حتی نفس هم نکشیدم .انگار توی این دنیا نبودم .نه چیزی میدیدم نه چیزی میشنیدم. بی بی شانه ام را گرفت و تکانم داد و گفت: امیدت به خدا باشه، میگن وقتی میذاشتنش تو هواپیما، یه صدایی از گلوش شنیده میشده. با صدای گرفته ای گفتم:این و میگی که دل منو خوش کنی؟ صدای در کوچه را شنیدم .بی بی گفت:حتما پسرته .نمیخوای که ناامیدش کنی؟بعد دستم را گرفت و بلندم کرد.به طرف در رفتم .بی بی چادر را روی سرم انداخت.یک طرف چادر را با دست گرفته بودم و طرف دیگر روی زمین کشیده میشد.در را که باز کردم محمد رضا با چشمان خیس منتظرم بود.چیزی نپرسید ،شاید از جواب من میترسید. به خانه رسیدیم مریم الهه را بغل گرفته بود وراه میبرد.دایی با دیدن من جلو آمد و گفت:کجایی طوبی خانوم؟بچه هلاک شد اینقدر که گریه کرد. تازه صدای گریه الهه را شنیدم.اورا از مریم گرفتم و دستم را روی صورتش کشیدم تا اشک هایش را پاک کنم. متوجه لکه های خون روی صورتش شدم. وحشت زده گفتم:چرا صورتش خونی شده؟مریم چادرم را گرفت و گفت:دست های خودت خونیه مامان. محمد رضا دستانش را جلو آورد تا الهه را بگیرد و گفت مامان از خونه حاجی که اومدی دست و صورتت خونی بود. حس کردم حیاط دور سرم میچرخد. صدای محمدرضا و مریم واضح نبود.گوش هایم هوا گرفته بود.دیگر نفهمیدم چه شد.
💫بخش هفت💫 پرسشی مهم میخواهیم پرسشی مهم را مطرح کنیم ؛اما قبل از آن پلی بزنیم به تاریخ صد سال اخیر و چند آمار ارایه دهیم: *آمریکا و انگلیس بزرگترین پشتیبانان مالی و تسلیحاتی صدام برای حمله به ایران بودند؛حمله ای که 8 سال طول کشید و جان 230 هزار جوان ایرانی را گرفت. *اولین بار در تاریخ ،آمریکا دو شهر ناکازاکی و هیروشیما را بمباران اتمی کرد که در اثر آن فقط در یک ثانیه ،220 هزار انسان جان باختند و هنوز نیز آثار آن در نسل جدید ژاپن دیده میشود.بیرحم ترین گروه تروریستی مثل داعش را آمریکا ایجاد کرد و آنها در همین چند سال گذشته ،هزاران نفر از مردم کشورهای همسایه را به وحشیانه ترین شکل ممکن،به قتل رساندند و کشورشان را ویران کردند.اگر جان فشانی های مدافعان حرم نبود،قطعا ما نیز قربانی همان بی رحمی های داعشی ها بودیم. *آمریکا و انگلیس بزرگترین غارتگران نفت ایران و کشور های همسایه ی ایران بودند. شاید باور نکنید ،ولی همین امروز نیز آمریکایی ها روزانه مقادیر زیادی نفت را از عراق ،سوریه و افغانستان دزدی و غارت میکنند. *از شروع حمله نظامی عربستان سعودی به یمن که تحت حمایت مستقیم آمریکا و متحدانش است.هزاران نفر از مردم بیگناه یمن به کام مرگ کشیده شده اند و قحطی بزرگی در این کشور ایجاد شده است. این چند خط تنها گوشه ای از جنایات امریکا و انگلیس و هم پیمانانشان در سال های گذشته است. حالا آن پرسش مهم: آمریکا و انگلیس که از ابتدای شکل گیری تا کنون میلیون ها انسان بیگناه را کشته اند،امروز مدعی حقوق زنان در کشورهای اسلامی هستند؟ از نظر غربی ها کشتن میلیون ها انسان بی گناه،خلاف حقوق بشر نیست،ولی پوشیدگی خلاف حقوق بشر است!!! تمام تلاششان را میکنند تا حجاب را از سر زنان مسلمان بردارند و برهنگی را برایشان ، نوعی ارزش و عامل پیشرفت جلوه دهند. آنها روزانه حجم زیادی از فیلم های مستهجن را به صورت کاملا رایگان به فضای رسانه ای کشورهای اسلامی تزریق میکنند. به نظرتان چرا؟ صدها کانال،صفحات مجازی و شبکه های ماهواره ای با حمایت مستقیم وغیر مستقیم کشورهای غربی در حال ترویج فساد وبی بند وباری اند. به چه دلیل ؟ پولشان را از سر راه آورده اند؟ در گمراه کردن جوانان ما چه سودی نهفته است که اینقدر برای آن هزینه میکنند؟ وقتی بی بند و باری ترویج شد،بنیان خانواده ها سست میشود،چون افراد برای پاسخ گویی به نیاز های خود جایی غیر از خانواده را انتخاب میکنند.نتیجه سست شدن بنیاد خانواده ایجاد نسلی است که به خوبی آماده نشده اند تا بتوانند آینده ساز کشور باشند. خب حالا برویم سراغ یک موضوع پر طرفدار که ممکن است از ابتدای کتاب چند بار به آن فکر کرده باشید.وقتی میگوییم پوشش نا مناسب،آزادی اجتماعی را از بین میبرد ، بعضی دختر خانم ها میگویند به پسران یاد بدهید چشمشان را حفظ کنند و به ما نگاه نکنند! میگویند کسی که بخواهد چشم چرانی کند اصلا آدم نیست و نباید توجهی به او کرد؛اما باید قبول کنیم که واقعیت جامعه این است و هستند افرادی که تربیت مناسبی ندارند. شما نیز نمیتوانید بگویید دزدی کار بدی است،کسی نباید دزدی کند و دزدها باید خودشان را کنترل کنند،پس من ماشین خودم را قفل نخواهم کرد. بله دزدی کار بدی است ؛اما به هر حال تعدادکمی دزد هم وجود دارد،پس شما وظیفه دارید امنیت ماشین خودتان را حفظ کنید. برای اینکه دزد سراغ ماشین ما نرود،دزدگیر نصب میکنیم و قفل فرمان میزنیم؛یعنی ارزش ما کمتر از ماشینمان است که خودمان را همین طور در معرض سارقان آبرو و حیثیت قرار دهیم ! اینکه بگوییم چشمت را ببند و به من نگاه نکن،مثل این است که آلودگی صوتی ایجاد کنیم و بگوییم شما گوش نکنید و گوش هایتان را بگیرید.در یک فضای اجتماعی ،افراد آن جامعه در قبال همدیگر مسولند؛یعنی آقایان در قبال خانم ها وظایفی دارند و همچنین خانم ها در مقابل آقایان یک سری وظایف. هیچ پسری نمیتواند بگوید من دوست دارم چشم چرانی کنم،هرکس نمیخواهد خودش را بپوشاند و هیچ دختری نمیتواند بگوید من خودم را نمیپوشانم ،پسرها چشمشان را کنترل کنند؛این دو وظیفه در کنار هم قرار دارند،خانم ها توجه داشته باشند،افراد وقتی در فضایی شهوانی قرار بگیرند،عقلشان به شدت تحت تاثیر قرار میگیرد و در فضای غیر عادی ،غیر معقول عمل میکند.علت اینکه میبینید آمار خشونت جنسی در کشورهای غربی آن هم با مصرف الکل و حمل اسلحه این چنین بالاست ،همین است.یادمان نرود اسلام با حضور زن در اجتماع البته با رعایت حدود عقلی و شرعی موافق است.حتی برای کوشش وتحصیل علم او پاداش مشخص کرده است؛اما همین اسلام میگوید برای اینکه جامعه استوار و محکم باشد،جذابیت های جنسی را به جامعه نکشانید و در خانه محدود کنید. اسلام نه موافق اختلاط زن و مرد است و نه موافق خانه نشینی زن، بلکه نظر اسلام حفظ حریم بین آن دوست.
💫ادامه بخش هفت💫 بخش نهم:رونمایی در خانه حفظ ارزش و قداست ،به محفوظ بودن اوست،به اینکه همه جا و برای هرکس در دسترس نباشد.به این است که اجازه ندهد هیچ کسی جز همسرش از گوهر وجود او استفاده کند،حتی در حد یک نگاه ! مرد و زن هم ندارد !البته همانطور که پیش تر توضیح دادیم این موضوع برای زنان به دلیل زیبایی و ظرافت و ملاحت اهمیت بیشتری پیدا میکند وشکی نیست که زن ها دوست دارند برای مردانشان طنازی و دلبری کنند. ویل دورانت میگوید:(( زن وقتی زنده است که معشوق باشد؛توجه به او مایه ی حیات اوست.))بنابراین یکی از خواسته های جدی زن این است که محبوب همسر خود باشد و شوهرش به او عشق بورزد.چه بسیارند زنانی که بر اثر بی توجهی همسر خود،زندگی به کامشان تلخ شده و دنبال راهی برای اصلاح این وضعیت هستند؛زنانی که در جامعه با پوششی عفیفانه حضور پیدا میکنند وقتی به خانه می آیند جلوی همسر خود به زیباترین شکل حاضر میشوند.زن با پوشیدگی به همسرش میگوید:(( با اینکه موجودی آزاد و توانمند هستم ،ولی دوست دارم زیبایی هایم را فقط در معرض دید تو قرار دهم و محبوب تو باشم؛زیبایی من فقط برای چشمان توست نه برای همکاران نا محرمم،نه برای همکلاسی های نامحرمم و نه برای مردان قوم و خویش! مردها وقتی چنین پیامی از همسر خود دریافت کنند،قالبا مقابله به مثل خواهند کرد؛ وفادار باقی خواهند ماند،قلبشان در مقابل همسر،مهربان تر و نرم تر خواهد شد. دلیل دهم:حجاب عامل حفظ حیا به اطرافیانتان نگاه کنید!آیا تا به حال دقت کرده اید که در برخی افراد،صفتی نمایان است که آن ها را از دیگران متمایز میسازد. چهره شان را جذاب تر و رفتارشان را دلنشین تر میکند؟ نوع نگاهشان از دیگران متمایز است،گویش و کلامشان بسیار زیباست،در برابر محرک های محیطی هر واکنشی را بروز نمیدهند و بسیاری از رفتارهایی را که بیشتر مردم عادی تلقی میکنند، به دلایلی انجام نمیدهند.در مواجهه با آنها به خود اجازه نمیدهیم هر گونه رفتاری داشته باشیم،گویا هاله ای محیط اطرافشان را فرا گرفته است که آن ها را از برخوردهای ناشایست و نامناسب افراد ایمن میدارد. در حضور چنین افرادی میکوشیم تا اندازه ی ممکن مثل خودشان رفتار کنیم و کاملا مراقب رفتار خود باشیم؛مراقبت هایی که در عین حال ،آرامش ما را در پی خواهد داشت و از بودن در این موقعیت و فضا لذت خواهیم برد.رفتار با این گونه افراد ،ما را به یاد اصلی عمیق در فطرتمان می اندازد. اصلی به نام حیا . حیا انسان را از پلیدی ها و زشتی ها دور میکند.فرد با حیا سعی میکند کارهایی را که دین ،عقل یا فرهنگ آن را نادرست میداند، انجام ندهد؛مثلا انسانی که چنین ویژگی زیبایی دارد،به خود اجازه نمیدهد هر حرفی را بر زبان آورد؛در هر مکانی حضور یابد؛به خود اجازه ی انجام دادن هرکاری را نمیدهد و برای خود و شخصیتش ارزش و احترام قائل است. در مقابل،افراد بی حیا برای گفته ها و کارهای خود محدودیتی قائل نیستند و برایشان مهم نیست مردم درباره ی آنها چه میگویند. زبانشان دریده و تند است و از انجام دادن کارهای ناپسند و زشت هراسی ندارند.برای نمونه کسی که بی حیاست خیلی راحت به همسر یا پدر و مادر خود توهین میکند.حیا اصلی فطری است که در همه ی انسان ها وجود دارد ؛البته اگر دست کاری نشده باشد. نوع پوشش میتواند تاثیر زیادی بر حفظ و تقویت گوهر حیا یا نابودی آن داشته باشد . این اصل فقط به خانم ها مربوط نمیشود، بلکه آقایان نیز هر چه قدر پوشیده تر باشند، از حیای بیشتری برخوردار خواهند بود.رابطه حیا و پوشش مانند رابطه ی شاخ و برگ با ریشه ی درخت است .ریشه ی درخت موجب بوجود آمدن شاخ وبرگ و شاخ وبرگ موجب محکم شدن ریشه میشود.حیا نیاز به پوشش را در وجود شخص پدیدار میکند و همچنین ((پوشش وحجاب)) موجب تقویت و استحکام حیا میشود. با این توضیحات ،اگر کسی گفت من حجاب نمیخواهم،دل باید پاک باشد ،میگوییم وقتی حجاب نباشد،حیا از بین خواهد رفت و از فرد بی حیا،هرکار ناپسند و زشتی ممکن است سر بزند؛ در نتیجه دل هم پاک نخواهد ماند. نکته مهم و تامل برانگیز این است که بیشتر، مردان اند که بی حیایی در زنان را ترویج میدهند و آن را عادی میکنند تا بتوانند با از بین بردن این لایه های حفاظتی ،بهتر و زودتر و آسان تر به اهداف پلید و شوم خود برسند.به افرادی نگاه کنید که با برخی رفتارهای نادرست،مانند ارتباط و دوستی با جنس مخالف ،تماشای فیلم های مستهجن و حتی سریال های نمایشی نامناسب،اختلاط با نامحرم و ... حیای خود را دستخوش تغییرات منفی میکنند. این ها غالبا در زندگی زناشویی با مشکلات فراوان و اختلافات بسیار با همسر خود مواجه اند. به دادگستری ها سری بزنید و علت طلاق ها را جویا شوید،مطمئنا تعجب خواهید کرد.
💫بخش هفت💫 تفکر خود محورانه احساس تنگنا و ناخوشی ،تمرکز ما را محدود میکنند.در این شرایط ،اهمیت دادن به نظریات و دیدگاه دیگران و توجه به تفاوت ارزش ها دشوارتر میشود.این سوگیری _فارغ از این که چقدر به کسی نزدیک هستیم_ میتواند ارتباط ما را با او مختل کند و در نتیجه سبب بروز مشکل در روابطمان شود. مثلا ما در زندگی خود قانونی تعیین میکنیم: ((من باید همیشه هرکار را به موقع انجام دهم )) سپس از دیگران هم توقع داریم این قانون را رعایت کنند و در صورت برآورده نشدن انتظارمان،احساسمان جریحه دار شده و این کار را توهین تلقی میکنیم. این طرز تفکر، آستانه ی تحمل ما را در برابر دیگران پایین می آورد و موجب بدتر شدن حالمان میشود و در نهایت بحران جدیدی به بلبشوی احساسی ما می افزاید.این نوع تفکر، حاصلی جز تلاش برای کنترل عناصر کنترل ناپذیر و متعاقب آن ،وخیم تر شدن وضعیت بدخلقی ما نخواهد داشت. استدلال عاطفی همانگونه که افکار فرد با واقعیت متفاوت اند احساسات نیز با واقعیت سنخیتی ندارند . احساسات مجموعه ای از اطلاعات اند.اما زمانی که این اطلاعات با سماجت در ذهنمان قدرت نمایی میکنند،ما بیشتر در معرض خطر باور آنها به منزله ی بازتابی واقعی از رخداد های پیرامونمان هستیم.(من احساسش میکنم پس واقعیت دارد.)استدلال عاطفی نوعی سوگیری فکری است که ما را بر آن میدارد که از احساسمان در حکم مدرکی برای اثبات صحت چیزی استفاده کنیم؛حتی زمانی که شواهد زیادی خلاف آن را نشان میدهند. مثلا شما سرما خورده و بدخلق و خالی از اعتماد به نفس از جلسه ی امتحان خارج میشوید.استدلال عاطفی شما این است که حتما در امتحان رد میشوید.ممکن است امتحان را خوب داده باشید ،اما مغزتان از احساستان اطلاعات میگیرد و در حال حاضر شما حس پیروزی و موفقیت ندارید.بدخلقی گاهی به دلیل فشار عصبی ناشی از خستگی ایجاد میشود،اما باز هم در نحوه ی تفسیر وضعیت شما تاثیر میگذارد. فیلتر ذهنی وقتی شما چیزی را باور دارید،مغزتان محیط را برای جستن هر نشانه ای مبنی بر صحت آن بررسی میکند.اطلاعاتی که باورهای ما در مورد خود و جهان را به چالش میکشند از نظر روان شناسی تهدید کننده به شمار میروند. وقتی همه چیز ناگهان پیش بینی ناپذیر به نظر برسد،احساس نا امنی شما را فرا میگیرد بنابراین مغز ترجیحا آن را نادیده میگیرد و چیزی را که با تجربیات قبلی مطابقت دارد حفظ میکند.حتی اگر باور شما نارحت کننده و تنش زا باشد؛ بنابراین هنگامی که ناراحت و بدخلقید و باور دارید شکست خورده اید، ذهنتان مانند غربال تمامی اطلاعاتی که خلاف این ادعا را نشان میدهد حذف میکند و از هر نشانه ای مبنی بر اینکه خوب عمل نکرده اید برای تفسیر موقعیت استفاده میکند. فرض کنید عکسی را در شبکه های اجتماعی ارسال کرده اید و بیشتر دنبال کنندگانتان نظر مثبتی زیر آن نوشته اند،اما شما آنها را نمی بینید .از آن ها میگذرید و دنبال موارد منفی میگردید.فقط کافی است موردی بیابید تا بخش درخور توجهی از روزتان را به حلاجی کردن آن و دلخوری و بدبینی به خود بگذرانید. از نظر تکاملی منطقی است که وقتی احساس آسیب پذیری میکنید،بیشتر مراقب نشانه های تهدید هستید.اگر میخواهید از بدخلقی و افسردگی رهایی یابید ،مراقب فیلترهای ذهنی باشید. باید ها و نباید ها باید مراقب باید ها و نباید ها باشید!منظورم احساس وظیفه ی متعارف و اخلاقی ما در قبال جامعه نیست.مقصود انتظارات سرسختانه و بی وقفه ای است که ما را به قعر چاه ناخوشنودی میکشاند.(من بایستی بیشتر... باشم و من باید احساس ... داشته باشم.)باید ها و نباید ها به شدت با کمال گرایی گره خورده اند.مثلا احساس من هرگز نباید شکست بخورم ، پیش زمینه ی این احساس است که در صورت ارتکاب اشتباه یا رویارویی با شکست طیفی از نوسانات روحی و روانی و مشکلات خلقی به سوی فرد هجوم آورد.راه درست این است که برای موفقیت تلاش کنیم و شکست های احتمالی در طی مسیر را بپذیریم.اما توقعات غیر واقعی از خود،چون تله ای ما را از رفتن باز میدارند و هر نشانه ای دال بر برآورده نشدن این انتظارات موجب عذاب ما خواهد شد.پس مراقب باید ها و نباید ها باشید.این که از خودتان هنگام درگیری های خلقی انتظارات مشابه مواقعی که حالتان خوب است داشته باشید اصلا واقع بینانه نیست و کمکی به شما نمیکند.
💫بخش هفت💫 شوخ طبعی (جمعی از دوستان شهيد) هميشه روی لبش لبخند بود. نه از اين بابت كه مشكلی ندارد. من خبر داشتم كه او با كوهی از مشكلات دست و پنجه نرم ميكرد كه اينجا نميتوانم به آنها بپردازم. اما هادی مصداق واقعی همان حديثی بود كه ميفرمايد: مؤمن شادی هايش در چهره اش و حزن و اندوهش در درونش ميباشد. همه ی رفقای ما او را به همين خصلت می شناختند. اولين چيزی كه از هادی در ذهن دوستان نقش بسته، چهره ای بود كه با لبخند آراسته شده. از طرفی بسيار هم بذله گو و اهل شوخی و خنده بود. رفاقت با او هيچكس را خسته نميكرد. در اين شوخی ها نيز دقت ميكرد كه گناهی از او سر نزند. يادم هست هر وقت خسته ميشديم، هادی با كارها و شيطنتهای مخصوص به خود خستگی را از جمع ما خارج ميكرد. ٭٭٭ بار اولی كه هادی را ديدم، قبل از حركت برای اردوی جهادی بود. وارد مسجد شدم و ديدم جوانب سرش را روی پای يكی از بچه ها گذاشته و خوابيده. رفتم جلو و تذكر دادم كه اينجا مسجد است بلند شو.ديدم اين جوان بلند شد و شروع كرد با من صحبت كردن. اما خيلی حالم گرفته شد. بنده ی خدا لال بود و با اَده اَده كردن با من حرف زد. خيلی دلم برايش سوخت. معذرت خواهی كردم و رفتم سراغ ديگر رفقا. بقيه ی بچه های مسجد از ديدن اين صحنه خنديدند! چند دقيقه بعد يكی ديگر از دوستان وارد شد و اين جوان لال با او همانگونه صحبت كرد. آن شخص هم خيلی دلش برای اين پسر سوخت. ساعتی بعد سوار اتوبوس شديم و آماده ی حركت، يك نفر از انتهای ماشين با صدای بلند گفت: نابودی همه ی علمای اس... بعد از لحظه ای سكوت ادامه داد: نابودی همه علمای اسرائيل صلوات. همه صلوات فرستاديم. وقتي برگشتم، با تعجب ديدم آقايی كه شعار صلوات فرستاد همان جوان لال در مسجد بود! به دوستم گفتم: مگه اين جوان لال نبود!؟ دوستم خنديد و گفت: فكر كردی براي چی توی مسجد ميخنديديم. اين هادی ذوالفقاری از بچه های جديد مسجد ماست كه پسر خيلی خوبيه، خيلي فعال و در عين حال دلسوز و شوخ طبع و دوستداشتنی است. شما رو سر كار گذاشته بود. يادم هست زمانی كه برای راهيان نور به جنوب ميرفتيم، من و هادی و چند نفر ديگر از بچه های مسجد، جزء خادمان دوكوهه بوديم. آنجا هم هادی دست از شيطنت بر نميداشت. ً مثلا يكی از دوستان قديمی من با كت و شلوار خيلی شيك آمده بود دوكوهه و ميخواست با آب حوض دوكوهه وضو بگيرد. هادی رفت كنار اين آقا و چند بار محكم با مشت زد توی آب! سر تا پای اين رفيق ما خيس شد. يكدفعه دوست قديمی ما دويد كه هادی را بگيرد و ادبش كند.هادی با چهره ای مظلومانه شروع كرد با زبان لالی صحبت كردن. اين بنده خدا هم تا ديد اين آقا قادر به صحبت نيست چيزی نگفت و رفت. شب وقتی به اتاق ما آمد، يكباره چشمانش از تعجب گرد شد. هادی داشت مثل بلبل تو جمع ما حرف ميزد! ٭٭٭ در دوكوهه به عنوان خادم راهيان نور فعاليت ميكرديم. در آن ايام هادی با شوخ طبعی ها خستگی كار را از تن ما خارج ميكرد. يادم هست كه يك پتوی بزرگ داشت كه به آن ميگفت (( پتوي پرتاب!)) كاری كه هادی با اين پتو انجام ميداد خيلی عجيب بود. يكی از بچه ها را روی آن مينشاند و بقيه دورتادور پتو را ميگرفتند و با حركات دست آن شخص را بالا، پايين پرت ميكردند. يكبار سراغ يكی از روحانيون رفت.اين روحانی از دوستان ما بود. ايشان خودش اهل شوخی و مزاح بود. هادی به او گفت: حاج آقا دوست داريد روی اين پتو بنشينيد؟ بعد توضيح داد كه اين پتو باعث پرتاب انسان ميشود. حاج آقا كه از خنده های بچه ها موضوع را فهميده بود، عبا و عمامه را برداشت و نشست روی پتو. هادی و بچه ها چندين بار حاج آقا را بالا و پايين پرت كردند. خيلی سخت ولی جالب بود. بعد هم با يك پرتاب دقيق حاج آقا را انداختند داخل حوض معروف دوكوهه. بعد از آن خيلی از خادمان دوكوهه طعم اين پتو و حوض دوكوهه را چشيدند! شيطنتهای هادی در نوع خودش عجيب بود. اين کارها تا زمانی که پای او به حوزه ی علميه باز نشده بود ادامه داشت. يادم هست يک روز سوار موتور هادی از بهشت زهرا به سوی مسجد بر ميگشتيم. در بين راه به يکی از رفقای مسجدی رسيديم. او هم با موتور از بهشت زهرا(س) بر ميگشت. همينطور که روی موتور بوديم با هم سلام و عليک کرديم. يادم افتاد اين بنده خدا توی اردوها و برنامه ها، چندين بار هادی را اذيت کرد. از نگاه های هادی فهميدم که ميخواهد تلافی کند! اما نميدانستم چه قصدی دارد. هادی يکباره با سرعت عملی که داشت به موتور اين شخص نزديک شد ....
💫ادامه بخش هفت💫 و سوييچ موتور را درحاليكه روشن بود چرخاند و برداشت. موتور اين شخص يکباره خاموش شد. ما هم گاز موتور را گرفتيم و رفتيم! هر چه آن شخص داد ميزد اهميتی نداديم. به هادی گفتم: خوب نيست الان هوا تاريک ميشه، اين بنده خدا وسط اين بيابون چی کار کنه؟ گفت: بايد ادب بشه. يک کيلومتر جلوتر ايستاديم. برگشتيم به سمت عقب. اين شخص همينطور با دست اشاره ميکرد و التماس ميکرد. هادی هم کليد را از راه دور نشانش داد و گذاشت کنار جاده، زير تابلو. بعد هم رفتيم...