eitaa logo
کانال کهریزسنگ
4.6هزار دنبال‌کننده
18هزار عکس
6.7هزار ویدیو
331 فایل
خبری ، اجتماعی ، فرهنگی ، مذهبی و شهروندی منطبق با قوانین کشور ، میزبان شهروندان شهرهای غرب استان ، کهریزسنگ ، اصغرآباد ، گلدشت ، قلعه سفید ،کوشک و قهدریجان در شهرستان های نجف آباد، خمینی شهر و فلاورجان ، آیدی ادمین ها : eitaa.com/admineeitaa
مشاهده در ایتا
دانلود
کانال کهریزسنگ
💫بخش سه💫 سه چهار ماهی در خانه ی خواهرم زندگی کردیم ولی از اینکه با چند فرزند یکی از اتاق هایشان را
💫بخش چهار💫 روزهای آخر فروردین 1366 بود.هفت سال از شروع جنگ میگذشت و ما هم مثل همه خانواده های ایرانی زندگیمان با جنگ پیوند خورده بود.در این مدت رجب سه بار داوطلبانه به جبهه رفت که هر بار سه ماه طول کشید. نه سال از زندگی مشتکرمان میگذشت و در این مدت خانواده مان با آمدن چهار فرزند بزرگ شده بود.جواد بیست روز بعد از فوت مادر شوهرم به دنیا آمد و باعث شد رجب غم از دست دادن مادرش را راحت تر فراموش کند.الهه کوچکترین فرزندمان یکسال داشت و با به دنیا آمدنش کارهای من واقعا زیاد شده بود.آن روز بعد از نماز صبح سرم را روی مهر گذاشتم تا ذکر بگویم که نفهمیدم چطور خوابم برد.با صدای گریه الهه از خواب پریدم.خواستم از جا بلند شوم که دیدم رجب بچه را بغل کرده و توی اتاق راه میرود و مثل همیشه با صدای آرام لالایی میخواند و من تنها از حرکت لب هایش متوجه لالایی خواندنش شدم.پرسیدم:اصلا اون بچه صدای تو رو میشنوه؟برای خودت میخونی یا الهه؟ خندید و گفت:فعلا که میبینی نفس بابا ،با همین صدا آروم شده. _راست میگی،کاش همیشه بودی و خودت براش لالایی میخوندی،راستی ساعت چنده؟تو چرا اینقدر زود برگشتی؟ _هشت صبحه.بلند شو که امروز خیلی خوابیدی. گفتم از ساعت سه که رفتی نونوایی الهه تا اذان صبح نخوابید،اینقدر تو اتاق دور زدم که سرگیجه گرفتم. از جا بلند شدم و به طرف پنجره رفتم.گوشه پرده را کنار زدم و حیاط را نگاه کردم.هوا آفتابی بود.محمدرضا و مریم طناب بازی میکردند.چادرم را داخل سجاده گذاشتم و زود به راهرو آمدم.اجاق گاز و یخچال رو کنار راهرو گذاشته بودم.تا آب کتری جوش بیاید و چای دم کنم.قابلمه ناهار رو روی اجاق گذاشتم.صبحانه رو با عجله خوردم و پله ها و راهرو را جارو کردم.رجب آن روز خیلی زود از سفره کنار کشید .ساکت و آرام بچه ها رو که شیطنت میکردند نگاه میکرد.تمام مدتی که در حیاط لباس بچه ها رو میشستم.نشسته بود کنار حوض و نگاهم میکرد.خیلی برایم عجیب بود. ساعتی بعد که الهه را روی پایم گذاشته بودم و برایش لالایی میخواندم وارد اتاق شد و کنارم نشست.کاغذی را از جیبش درآورد . گفت:طوبی این کاغذ رو امضا کن. _چی هست؟ _امضا کن،چیزی نیست،میخوام برم نونوایی. به چشمان الهه زل زدم که داشت باز میشد. پاهایم را بیشتر تکان دادم تا الهه خوابش ببرد.خودکار را از دست رجب گرفتم وهمانطور که حواسم به الهه بود ،کاغذ را امضا کردم. چند دقیقه ای نشست و به الهه خیره شد، موهای الهه را آرام بوسید بعد دستش را داخل جیبش کرد و مقداری پول کنارم گذاشت و گفت اینا لازمت میشه و با خنده خداحافظی کرد و رفت.صدایم را کمی بلند کردم و پرسیدم میری نونوایی؟ گفت: خداحافظ،خداحافظ. الهه رو دوباره خواباندم،با کمک دو همسایه طبقه پایین که هردو پیرزن بودند حیاط را جارو زدیم.بعد آب حوض را عوض کردیم. مادر کنار باغچه فرش پهن کرد و زیر سایه درخت نشستیم.به اتاق برگشتم ،پنجره را باز کردم و پرده را یک طرف جمع کردم تا از توی حیاط بتوانم الهه که در اتاق خواب بود ببینم. بعد شانه و گل سر مریم را برداشتم و به حیاط آمدم.مریم با دختر همسایه لی لی بازی میکرد.وقتی شانه را دستم دید،دستانش را دو طرف سرش گذاشت و گفت: نه مامان الان میخوام بازی کنم.دستش را گرفتم وبا خودم نشاندم،موهایش را شانه میزدم که صدای محمد رضا در حیاط پیچید:مامان یه آقایی از نونوایی اومده. شانه را به دست مادرم دادم و گفتم:مامان موهای مریم رو دوتا گوشی کن دو طرف سرش.
💫بخش چهار💫 این دوستان دچار یک اشتباه مهلک شده اند.وقتی دختر و پسری با هم دوست هستند،فقط در بخشی از زندگی هم شریک میشوند و بسیاری از لحظه های زندگی شان در کنار هم نیستند؛اما پس از ازدواج اینگونه نیست.مشکلات اقتصادی، بیماری،روابط با خانواده ها،خستگی ناشی از کار و بسیاری عوامل دیگر باعث میشود گاهی همسران حتی حوصله نداشته باشند با هم صحبت کنند.ازدواج روز خوش و روز ناخوش دارد ولی در دوستی ها بیشتر خوشی ها دیده میشود نه ناخوشی ها. بر میگردیم به سر بحث اصلی . از سال 1979 تا 2000 پژوهشی روی 7هزار مرد و زن آمریکایی انجام شد.یکبار افراد در 18 سالگی بررسی شدند و یک بار دیگر،همان افراد در 38 سالگی .نتایج این پژوهش نشان داد افرادی که پیش از ازدواج پاکدامنی خود را حفظ کرده اند،در مقایسه با افرادی که قبل از ازدواج روابط آزاد داشته اند،50 درصد کمتر طلاق گرفته اند.همچنین میانگین درآمد آنها 20 درصد بیشتر از دیگران است و در زمینه تحصیلی هم مدارج عالی تری کسب کرده اند! باید تاکید کنم نتیجه ای را که امروز موسسه های تحقیقاتی در آمریکا گرفته اند،پیامبر مهربان ما هزار و 400 سال پیش برایمان گفته بود.خیلی شگفت آور است چون آن زمان نه فرضیه ای بود و نه پژوهشی که 7 هزار نفر در آن شرکت کنند. برای آنها که به روابط آزاد جنسی قبل از ازدواج باور دارند،ازدواج آغاز محدودیت و محرومیت است.چون افراد باید بعد از ازدواج دوست های متعدد خود را کنار بگذارند و فقط به یک نفر وفادار باشند.در مقابل،در جامعه ای که روابط جنسی را محدود به ازدواج میکند این پیوند آسمانی پایانی بر محرومیت وانتظار است و آغازی برای دوران شیرین زندگی مشترک و رسیدن به آرامش. پوشش عفیفانه باعث میشود زن از نگاه های آلوده ی افراد هوس باز و گرفتار شدن در دام عشق های خیابانی محفوظ بماند و به زندگی و خانواده خود وفادار باشد.از طرف دیگر رواج بی بند وباری باعث میشود مردها به جای توجه و محبت به همسرانشان،به دنبال لذت جویی از زنان بد پوشش کوچه و بازار باشند. در نتیجه عشق و علاقه میان همسران از بین میرود و باعث فرو پاشی و سقوط خانواده میشود. شاید به همین دلیل است که دکتر باربارا دی آنجلیس،حتی صرف نگاه مرد به زنان غریبه را نوعی خیانت به همسر و عامل تخریب زندگی میداند. خیانت و ارتباط آن با پوشش خیانت از هر نوعی که باشد ناپسند است. گرمای زندگی، نیازمند تعهد و وفاداری زن و مرد به یکدیگر است.وقتی زندگی بوی خیانت گرفت،احساس امنیت و آرامش از بین میرود و اضطراب و تنش جایگزین آن خواهد شد. شاید تا به حال فکر میکردیم خیانت یعنی شخصی که همسر دارد با شخصی دیگر رابطه نامشروع داشته باشد؛اما این طور نیست. پژوهشگران خانواده ،خیانت را دارای مراحل و مراتبی از ((نگاه)) تا ((هم بستری)) میدانند. دکتر عباس پسندیده در کتاب رضایت زناشویی مراتب مختلف خیانت را به این شکل بیان میکند: 1-خیانت دیداری: نگاه کردن و داشتن پوششی نامناسب برای غیر همسر(چه مرد و چه زن) مرد و زن با رعایت پوشیدگی،زیبایی های خود را فقط برای همسر قانونی و شرعی خود نگه میدارند؛ولی با لباس زننده،همسر خود را از این حق انحصاری محروم کرده و دیگران را با همسر خود در استفاده از این حق شریک میکنند.اگرچه ظاهرا اعتراف نکند،انکار نمایند یا از این امر غافل باشد،اما عملشان همین را میگوید. 2-خیانت گفتاری-شنیداری:گفت و گویی تحریک کننده با غیر همسر و شنیدن آن. 3-خیانت لمسی:دست دادن ،تماس بدنی و ... 4-خیانت قدمی:حرکت و اقدام برای تحقق انواع دیگر خیانت. 5-خیانت بویایی:استفاده از بوی خوش برای نامحرم. 6-خیانت قلبی:عاشق شدن و دل بستن به غیر از همسر. 7-خیانت آمیزشی. خانواده خوب خانواده ای است که همسران در آن((کانون توجه)) باشند و هیچ یک از دو طرف به چیزی جز آن نیندیشد،وقتی کسی جسمش در خانواده ولی ((توجه و فکرش)) در بیرون خانه است؛این وضعیت موجب ناسازگاری،بی مهری،بد زبانی و نارضایتی میشود و شادی و آرامش خانواده را از بین میبرد. بد نیست بدانید طبق گزارش British Broadcasting Corporation ، حدود 42 درصد از انگلیسی ها،58 درصد از فرانسوی ها و 36 درصد از آمریکایی ها در یک بازه زمانی با بیش از دونفر ارتباط خصوصی داشته اند. این نتیجه ی جامعه ای است که حاکمان آن فرهنگ برهنگی را ترویج میکنند. خیلی از احکام اسلامی درباره ی محرم و نامحرم،درباره ی پوشش و... برای این است که زن و مرد در خانه ی خود به هم محبت داشته باشند.اگر فکر و ذهن افراد در بیرون از خانه به موج رنگین زنان و مردان نامحرم دیگر درگیر شود،آن وقت چگونه زن و شوهر میتوانند برای هم جاذبه داشته باشند؟ در آن صورت حضرت یوسف هم که باشد،بلاخره برای همسرش عادی خواهد شد.زلیخا هم که باشد،بلاخره برای شوهرش عادی میشود و بیرون از خانواده دنبال ارضای نیاز خود خواهد گشت.
💫ادامه بخش چهار💫 دلیل چهارم :شیفتگی زن و مرد محدود به حریم خانواده هرکسی توانایی و قدرت خاص خود را دارد؛برای مثال ،یکی قدرت بدنی زیادی دارد و دیگری هوش سرشاری دارد.ماموران راهور با جریمه کردن راننده ی خطاکار باعث میشوند دیگر جرمی مرتکب نشود.آیا مامور راهور میتواند بدون هیچ قید و شرطی،همه را از دم جریمه کند؟نه !برای او قانون خاصی مشخص کرده اندو گفته اند هرکس از آیین نامه تخلف کرد؛جریمه اش کن. آیا فرد رزمی کار میتواند حرکات رزمی اش را در خیابان،روی هر کسی که از کنارش گذشت اجرا کند؟نه! باید برود باشگاه و با هم رشته ای هایش مبارزه کند. حالا بیاییم سر بحث خودمان. زن و مرد قدرتی خاص دارند : ((زن شکارچی است و مرد شکار)) ؛یعنی زن با قدرت و جذابیت خود،مردان را شکار میکند،مرد نیز در دام زیبایی زن می افتد و شکار او میشود.آیا میتوانیم بگوییم چون ذات ما اینگونه است، پس هر زنی میتوند هر مردی را که دید با قدرت جذب خود شکار کند و هر مردی خودش را در دام شکار هر زنی بیندازد؟ اگر زن هستیم به این فکر کنیم که آیا دوست داریم همسرمان دلبسته ی زنی دیگر باشد؟ و اگر مرد هستیم به این فکر کنیم که آیادوست داریم دیگران به همسرمان نگاه بد داشته باشند؟ برخی میگویند خود نمایی و جلوه گری یکی از نیازهای فطری زنهاست.غذا و خوراک هم یکی از نیازهاست؛آیا میتوانیم گیاهی که دیدیم بخوریم؟مثلا هرنوع قارچی را میتوان خورد؟ یا بعضی از قارچ ها سمی اند؟ آیا میتوانیم پشت سر هم 10 لیوان آب بخوریم چون آب برای حیات ما ضروری است؟ خودنمایی و جلوه گری هم مثل قارچ میتواند سمی باشد،باید در جای خودش و در موقعیت مناسب خودش به کار برود.باید به اندازه باشد.اگر از ضابطه و قانون خود خارج شد،آن وقت مضر و آسیب زا میشود.اسلام برای قانونمند کردن(( جاذبه ی زنانگی و مردانگی)) قانون ((حفظ حریم و پوشش)) را مشخص کرده است.مرد نباید به خودش اجازه دهد به حریم هر زنی وارد گردد و به او نزدیک شود. زن نیز نمیتواند با جلوه گری،توجه دیگران را به خود جلب کند؛ بلکه هر دو باید با حفظ پوشیدگی و حفظ حریم ،این جاذبه را محدود به حریم خانواده کنند. دلیل پنجم: امنیت بیشتر امنیت یکی از نیاز های طبیعی و ضروری انسان هاست.اگر امنیت از کسی گرفته شد، یعنی زندگی از او گرفته شده است. دکتر دی آنجلیس یکی از یه اصل اساسی را که همه ی زنان به آن نیازمندند،نیاز به (( احساس امنیت)) میداند.به نظر شما نوع پوشش چقدر در تامین احساس امنیت نقش دارد؟ اگر انسان ها در زندگی روزانه خود،در کوچه و خیابان، در محل کار و تحصیل، احساس امنیت نکنند و همیشه در حالت ترس و دلهره باشند،چه تبعاتی برایشان خواهد داشت؟ بلاخره همیشه افرادی هستند که به دلیل نداشتن تربیت صحیح،به دنبال فرصتی هستند تا از افراد ضعیف تر سو استفاده کرده و به آنها بی حرمتی کنند.چنین اشخاصی به سمت کدام دختران خواهند رفت؛ دخترانی که پوششی عفیفانه دارند یا دخترانی که با ظاهری انچنانی،زیبایی خودشان را به رخ دیگران میکشند؟ دخترانی که با وضع نامناسبی در جامعه حاضر میشوند بسیاری از اوقات از آدم های بی تربیت ،حرف های زشت و متلک میشنوند و مزاحمشان میشوند. نه امنیت جسمی دارند و نه امنیت فکری!ولی در مقابل،خیلی کم دیده ایم که کسی برای خانمی با پوششی کامل و عفیفانه مزاحمت ایجاد کند،به او متلک بگوید و حرف زشت بزند.البته شاید بگویید اگر کسی بخواهد تعرض کند،بی حجاب و با حجاب فرقی برایش ندارد؛اما واقعا اینطور نیست.من یک سوال میپرسم.ضرورت بستن کمربند ایمنی چیست؟ حتما میگویید برای حفظ جان در مواقع خطر،اما آیا کمربند ایمنی، به صورت صد در صد جان افراد را حفظ خواهد کرد؟قطعا نه! اما مهم این است که کمربند ایمنی، میزان زیادی از خطرات را کاهش میدهد. پوشش عفیفانه نیز همین طور است. پوششی که کامل و عفیفانه باشد کمک میکند،بانوان از خطرات بسیاری در امان بمانند و خطر تعرض را کاهش میدهد.البته بعضی آدم های مریض هستند که پوشش زنان برایشان فرقی ندارد و دنبال فرصتی برای تعرض هستند؛ولی پوشش مناسب میتواند بخش زیادی از نگاه های ناپاک و افکار پلید را از شما دور کند. فکر میکنم اکنون متوجه شده باشید که چرا آمار تجاوز جنسی در اروپا و آمریکا اینقدر زیاد است.این را ما نمیگوییم آمار خودشان است که اعلام شده است.به تیتر این خبر توجه کنید: ((تعرض جنسی در انگلستان همه گیر شده است.)) این عنوان تیتر گزارشی در روزنامه ی گاردین است.در این گزارش،با استناد به تحقیقی میدانی،نشان داده شده است که درانگلستان از هر پنج زن،در زمان دانشجویی، به یکی تعرض جنسی شده است.
💫بخش چهار💫 نحوه ی تفکر ما اصل ماجرا نیست.کارهایی که میکنیم و قصور در انجام کارهایی که باید انجام دهیم هم بر روحیه مان تاثیر میگذارد. وقتی احساس ناراحتی میکنید،فقط دلتان میخواهد خود را از چشم دیگران پنهان کنید. شما تمایلی به هیچ یک از کارهایی که معمولا از آن لذت میبرید ندارید و در نتیجه آنها را انجام نمیدهید، اما همین کار،یعنی کنار گذاشتن طولانی مدت کارهایی که دوستشان دارید اوضاع احساساتتان را به مراتب بدتر میکند.این چرخه ی تکرار در مورد وضعیت جسمانی ما نیز صدق میکند.فرض کنید چند هفته ای به دلیل مشغله زیاد نتوانسته اید ورزش کنید .احساس خستگی و بدخلقی میکنید؛در نتیجه ورزش کردن آخرین کاری است که میخواهید انجام دهید.اجتناب از ورزش حاصلی جز رخوت و بیحالی نخواهد داشت.با کاهش سطح انرژی شما، احتمال ورزش کردنتان و به موازات آن سطح خلق و خویتان کاهش می یابد .بدخلقی شما را به انجام کارهایی وا میدارد که شرایط روحیه ای شما را خراب تر میکند. ((شکل شماره 1 _در انتها به صورت عکس ارایه شده است )) شکل 1 ،مارپیچ نزولی بدخلقی نشان میدهد که چگونه چند روز بدخلقی شما را به سوی افسردگی هدایت میکند. شکستن این چرخه با شناخت و اقدام به موقع بسیار راحت تر از دست و پنجه نرم کردن با عواقب آن است. بنابراین گفتنی است از آنجا که کلیه ی ابعاد تجربه های ما در هم تاثیر متقابل دارند ،ما به راحتی درگیر این چرخه های معیوب میشویم .این شکل در عین این که نشان دهنده ی چگونگی گرفتار شدن در این چرخه است، راه خروج از آن را نیز نشان میدهد. همه ی این ها در تعامل اند تا تجربه ی جدیدی برای ما خلق کنند.اما افکار،تاثیرات جسمی،احساسات و رفتار منتج از این شرایط را جداگانه در خود تجربه نمیکنیم.در واقع همه موارد ذکر شده در غالب تجربه ای واحد عمل خواهند کرد و مانند الیاف در هم تنیده سبدی حصیری تشخیص آنها از هم دشوار است.ما فقط سبد بافته شده را میبینیم .به همین دلیل است که باید تجزیه و تفکیک کردن اجزای آن را تمرین کنیم.با انجام این کار ،راحت تر میتوانیم تغییرات لازم را تشخیص دهیم.شکل ۱ راهی ساده برای تجزیه و تحلیل تجربه تان را نشان میدهد. با این نوع نگاه ،نه فقط آن بخش از عملکرد مان را _که ما را در این چرخه گیر می اندازد_ شناسایی میکنیم ؛ بلکه میتوانیم راهکارهای مفیدی برای کمک به حل این معضل بیابیم. اکثر مردم آگاهانه برای تجربه ی احساس متفاوت نزد درمانگر میروند.آن ها احساسات ناخوشایند بعضا مزمنی دارند که دیگر نمی خواهند داشته باشند و فقدان برخی احساسات ارزشمند مانند شادی و اشتیاق را در زندگیشان احساس میکنند و دوست دارند بیشتر طعم آنها را بچشند.ما نمیتوانیم فقط با فشردن یک دکمه مجموعه ای از احساسات دلخواهمان را برای هر روز تولید کنیم.اما میدانیم که احساس ما با وضعیت بدن ،افکار غالب هر روز و عملکردمان ارتباط تنگاتنگی دارد.واکنش دائم بین مغز ،بدن و محیط اطراف ما حاکی از این واقعیت است که ما میتوانیم از این سه عامل در راستای کنترل احساسمان بهره ببریم. ((شکل شماره 2 _ در انتها به صورت عکس ارایه شده است.)) شکل 2 ،صرف وقت برای افکار منفی به صورت طولانی مدت احتمال بروز بدخلقی را افزایش میدهد.درعین حال ،فرد بد خلق به علت افزایش آسیب پذیری اش بیشتر در معرض افکار منفی قرار میگیرد .این شکل چگونگی گرفتار شدن در چرخه ی بد خلقی و همچنین راه خروج از آن را نشان میدهد. از کجا شروع کنیم اولین گام برای درک بهتر بد خلقی کسب آگاهی در مورد جنبه های مختلف آن است؛ به زبان ساده ،باید به هر یک از آن ها توجه کرد.نگاه به گذشته مقدمه دریافت این آگاهی است.باید به عقب برگردیم و لحظاتی را برای بررسی جزییات انتخاب کنیم.با گذشت زمان و تمرین، توانایی توجه به این اجزا در لحظه ی وقوع در ما تقویت میشود.اینجاست که ما فرصت تغییر برخی چیزها را بدست می آوریم. در حین درمان،گاهی از افراد بدخلق میخواهیم به تاثیرات بدخلقی در بدنشان توجه کنند.این علایم ممکن است با احساس خستگی و بیحالی یا کاهش اشتها خود را نشان دهند.همچنین احتمالا هنگام بدخلقی افکاری از قبیل ((امروز حوصله انجام هیچ کاری را ندارم ،من خیلی تنبلم،من هرگز موفق نخواهم شد،چقدر بی عرضه ام)) به سراغشان خواهد آمد.در این مواقع احتمالا این افراد تمایل دارند مدتی در دستشویی محل کارشان پنهان شوندو در صفحات مجازی بچرخند.
💫بخش چهار💫 پسرك فلافل فروش (يكي از جوانان مسجد) كار فرهنگی مسجد موسی ابن جعفر (ع) بسيار گسترده شده بود. سيد علی مصطفوی برنامه های ورزشی و اردويی زيادی را ترتيب ميداد. هميشه برای جلسات هيئت يا برنامه های اردويی فلافل ميخريد. ميگفت هم سالم است هم ارزان. يك فلافل فروشی به نام جوادين در خيابان پشت مسجد بود كه از آنجا خريد ميكرد. شاگرد اين فلافل فروشی يك پسر با ادب بود. با يك نگاه ميشد فهميد اين پسر زمينه ی معنوی خوبی دارد. بارها با خود سيد علی مصطفوی رفته بوديم سراغ اين فلافل فروشی و با اين جوان حرف ميزديم. سيد علی ميگفت: اين پسر باطن پاكی دارد، بايد او را جذب مسجد كنيم. براي همين چند بار با او صحبت كرد و گفت كه ما در مسجد چندين برنامه ی فرهنگی و ورزشی داريم. اگر دوست داشتی بيا و توی اين برنامه ها شركت كن. حتی پيشنهاد كرد كه اگر فرصت نداری، در برنامه ی فوتبال بچه های مسجد شركت كن. آن پسرك هم لبخندی ميزد و ميگفت: چشم. اگر فرصت شد، ميام.رفاقت ما با اين پسر در حد سلام و عليك بود. تا اينكه يك شب مراسم يادواره ی شهدا در مسجد برگزار شد. اين اولين يادواره ی شهدا بعد از پايان دوران دفاع مقدس بود. در پايان مراسم ديدم همان پسرك فلافل فروش انتهای مسجد نشسته! به سيد علی اشاره كردم و گفتم: رفيقت اومده مسجد. سيد علی تا او را ديد بلند شد و با گرمی از او استقبال كرد. بعد او را در جمع بچه های بسيج وارد كرد و گفت: ايشان دوست صميمی بنده است كه حاصل زحماتش را بارها نوش جان كرده ايد! خلاصه كلی گفتيم و خنديديم. بعد سيد علی گفت: چی شد اينطرفا اومدی؟! او هم با صداقتی كه داشت گفت: داشتم از جلوی مسجد رد ميشدم كه ديدم مراسم داريد. گفتم بيام ببينم چه خبره كه شما رو ديدم. سيد علی خنديد و گفت: پس شهدا تو رو دعوت كردن. بعد با هم شروع كرديم به جمع آوری وسايل مراسم. يك كلاه آهنی مربوط به دوران جنگ بود كه اين دوست جديد ما با تعجب به آن نگاه ميكرد. سيد علی گفت: اگه دوست داری، بگذار روی سرت. او هم كلاه رو گذاشت روی سرش و گفت: به من مياد؟ سيد علی هم لبخندی زد و به شوخی گفت: ديگه تموم شد، شهدا برای هميشه سرت كلاه گذاشتند! همه خنديديم. اما واقعيت همانی بود كه سيد گفت. اين پسر را گويی شهدا در همان مراسم انتخاب كردند. پسرك فلافل فروش همان هادی ذوالفقاری بود كه سيد علی مصطفوی او را جذب مسجد كرد و بعدها اسوه و الگوی بچه های مسجدی شد.