eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.8هزار عکس
11.4هزار ویدیو
178 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
در کوله بارم چیزی ندارم ؛ غیراز دلی مستِ شوقِ شهادت ... 💠
محمدرضا هم مداح بود و هم فرمانده; سفارش کرده بود روی سنگ قبرش بنویسند: یازهــــرا(سلام الله علیها) اونقدر رابطه اش با حضرت زهرا قوی بود که مثل بی بی شهید شد خمپاره خورد به سنگرش، بچه ها رفتند بالا سرش دیدند ترکش خورده به پهلوی چپ و بازوی راستش... کتاب خط عاشقی 2
... وصیت نامه (دانشجوی رشته پزشکی)....
نسیم صبح به پاداش جانِ ما بستان! ببر به حضرت جانان سلامِ منتظران ...
جهـاد ، بابى هـميشہ مفتوح است و آنانكہ از اين باب گذشتند در جلوه هـاى اصيل جهـاد رزميدند و رستند . . . 🌺
🌷 لوح| فرزندان روح الله 🔻 رهبرانقلاب: معجزه‌ی انقلاب این است که بعد از چهل سال شما می‌بینید جوان مؤمن مسلمان که نه امام رحمه‌الله را دیده است، نه انقلاب را دیده است، نه دوران دفاع مقدّس را دیده است، امّا امروز با روحیه‌ی انقلابی، مثل همان جوانِ اوّلِ انقلاب میرود وسط میدان و با علاقه، با احساس مسئولیّت، با شجاعت تمام در مقابل دشمن می‌ایستد. ۱۳۹۷/۰۹/۲۱ ⚡ #چهل_سال_پیروزی 🖨 نسخه چاپ👇 http://farsi.khamenei.ir/photo-album?id=41487
حیفِ نوکر نیست با مرگ طبیعی جان دهد؟! هیچ مرگی جز نیست شَانِ نوکرت...
بی تو همه نخل های همیشه بارور درد می کشد بی تو همه تاک های بیگانه همه نامه های عاشقانه درد می کشد بی تو همه چیز درد.......‌ 🌸🕊🌸🕊🌸🕊
فرمانده گروهان گردان حنین لشگر ۲۷ حضرت محمد رسول الله(ص) برادر بزرگتر از پهلوانان ورزش زورخانه ای مزار: ورزشگاه شهدای طوقانی کاشان دستنوشته شهید محمد طوقانی برای برادرش: «برادران! دعا فراموش نشود ۹۹ درصد شهید می شویم دعای کمیل فراموش نشود برای امام امت دعا کنید خداحافظ» خاطره حاج محمود ژولیده از دلتنگی های سعید طوقانی بعد از شهادت برادرش: «ما در قطار بودیم که دیدیم حال عوض شد و از کوپه بیرون رفت من به دنبالش رفتم، قطار که از روبه‌روی رد می‌شد و به سمت اندیمشک می‌رفت سعید به منظره بیرون و ساختمان‌های دوکوهه نگاه می‌کرد و اشک می‌ریخت به سعید گفتم: تو که رفقایت شهید نشده‌اند و همرزمی‌ هم نداشتی؛ تازه اول کاری، چرا گریه می‌کنی؟ ما باید گریه کنیم سعید گفت: من دلم عجیب برای تنگ شده است» سعید هم زیاد دوری برادرش را طاقت نیاورد و حدود دو سال بعد از او به شهادت رسید... شادی روح برادران طوقانی و پدرشان پهلوان حاج اکبر طوقانی صلوات....
خدایا🙏 بیاموز به من لحظه ها در گذرند و هیچ حالتی پایدار نیست که میگذرد اگر در سختی ام اگر دلتنگم در تمام این لحظه ها تو در کنار منی... سفارش یاران آسمانیمان
مهمتر از دعا برای تعجیل فرج حضرت مهدی عج دعا برای بقای ایمان و ثبات قدم در عقیده و عدم انکار حضرت تاظهور او می باشد ❤️ثبت قلوبنا علی دینک .... 🌻
بسم رب الشهدا و الصدیقین ای شهید! تو رفتی و ماندگان را با كوله باری از مسئولیت ها تنها گذاشتی. شاید روزی كه روز وصل تو به خداوند بود، با خودت این فكر را كردی كه من می روم تا بعد از من باشند كسانی كه را هم را ادامه دهند. باشند كسانی كه خون سرخم را كه برای سربلندی و افتخار ملتم دادم، پایمال نكنند. اما ای شهید! حال كجایی تا ببینی كه خون سرخ تو، همان خونی كه با افتخار برای عزت كشورت دادی، دارد نادیده گرفته می شود. عده ای از افراد این سرزمین، كه خود ادعای حضور در دوران جنگ و دفاع مقدس و همچنین ادعای مردی و مردانگی را دارند، با ذلت تمام كه از نظر خودشان اوج عزت است، دست به سمت كسانی دراز كرده اند، كه در دوران جنگ، تمام كشورها را برضد ایران مجهز كرد. همان كشوری كه امروز از دولتی حمایت می كند كه خاخام های یهودیشان یا بهتر است بگویم شیاطین دینشان حكم قتل كودكان و زنان بی گناهی را صادر می كنند كه جز دفاع از سرزمینشان، چیز دیگری نمی خواهند. همان كشوری كه امروز از دولتی حمایت می كند كه صدها نفر از شیعیان را بی هیچ گناهی قتل عام می كند. آری ای شهید! من و امثال من به وجود افرادی چون تو افتخار می كنیم. شاید من فرزند شهید یا جانباز و یا آزاده نباشم، اما به حرمت خون تو در مدرسه ای درس می خوانم كه نام زیبای شاهد در كنار اسم نورانی خانم حضرت زینب(س) نهاده شده است. همان بانوی بزرگواری كه با تمام سختی ها، تن به ذلت ندادند. به عنوان یك دانش آموز بسیجی، به تو قول می دهم كه در فرداهای مملكتم، افتخار بیافرینم. و جز افرادی نباشم كه از خون پاك شهدا به نفع خویش پلكان می زنند و پله پله آرمان های مقدس شهیدان را زیر پامی گذارند و وقتی به پله های آخرین می رسند، بسیار خوشحال می شوند. اما آن قدر دنیا بین و كوته فكرند كه نمی فهمند آن پله بر روی نیش مار قرار دارد. در آن هنگام است كه آنان از تمام پله ها یكی یكی نزول كرده و دستشان برای تمامی مهره های بازی و نظاره كنندگان رو می شود. در این وقت افرادی كه گول ظاهر را خورده بودند، از آنها جدا می شوند. و در عوض این انسان های بد سرشت با كسانی هم بازی می شوند كه قبلا صورتشان را در این باتلاق لجنی كرده بودند. اما ای شهید تو ناراحت نباش. زیرا در كنار این عده كه حتی به خود نیز رحم نمی كنند، كسانی هم هستند كه روز و شب از خداوند طلب می كنند تا پاسدار خون شما باشند. همان هایی كه در این 30سال ثابت كردند كه ما می توانیم. چون الگوهایی مثل شما داریم. و چون دست رهبری فرزانه و قدرتمند و خداترس و دشمن نترس، مانند حضرت آیت الله العظمی خامنه ای (مدظله العالی)، بر روی سر این مردم سایه افكنده است. به امید روزی كه تو و دوستانت شاهد این باشید كه همه افراد این مملكت راهتان را با سربلندی ادامه می دهند. همانانی كه انشاءالله در زمان ظهور مولایمان امام عصر(عج) در كنار شما باشند.
دل بستن یا دل تنگ شدن برای یار، گاهی اوقات عطشِ دیدنش را بیشتر می کند، گاهی هم حتی یک عکس آدم را هوایی می کند بودن یعنی همین، آری یعنی همین که دلَت گرفت، فکر کردن به معشوق آرامَت کند...
تمرین حرکات رزمی در هور توسط روحش شاد
🔻سی سال پیش : شهید ناظم برکات مجاهد عراقی، در دفاع مقدس در خاک ایران جنگید و بعد از شهادت در بهشت رضا (ع) مشهد دفن شد. 🔻سه سال پیش : شهید محمدرضا حسینی مقدم مجاهد مشهدی که در دفاع از حرم اهل بیت در خاک عراق جنگید و بعد از شهادت در وادی السلام دفن شد. از سی سال پیش تا الان تحت لوای اسلام قلوب ما به هم گره خورده. مساله یک سال و دو سال نیست.
دلشــان بند این دار زمینـی نبود، آنانکه دلبَند و دلدارشان زمینی نبود... 🌸🕊🌸🕊🌸🕊
شهیدی که ساعاتی قبل از شهادت به رفقایش گفته بود شهید میشوم
17.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥گذری بر آنچه از سال 68 تا سال 78 بر ایران گذشت.
دریای چشمانت چه زیباست آنجا که باید به زد همین جاست
نیمه شب بود، پلیس نبود، زمان طاغوت هم بود، چراغ قرمز اول را رد کرده بود. چراغ قرمز دوم شهید بهشتی گفته بود: «اگر از این هم بگذری دیگر نمی‌شود پشت سرت خواند».
عملیات بیت المقدس که تمام شد و رزمنده ها برگشتند، هیچ خبری از محمد نشد نه می‌گفتند شهید شده، نه خبر اسارتش رو می دادند... خیلی گذشت مادرم تمام فکرش پیش بود یکی از آشناهامون داشت می‌رفت مشهد... مادرم به من گفت: «یک نامه برای امام رضا علیه السلام بنویس و بخواه که از محمد خبری بیاورند لااقل اگر شهید شده، پیکرش برگردد» دو سه روز بعد، محمد را آوردند فقط استخوان هایش باقی مانده بود.. آموز_شهید منبع: فهمیده های کلاس
بفرمایید صبحانه ... در سنگری به همین سادگی لوله تانکی ستون شده و نایلونی سقف ؛ تا زیر باران 🌧 نمانند ... 💠
مادر (زنده یاد) شهيدان جواد و رضا جمشیدی: بهــترين و گــران‌ترين هديه‌اے ڪه فرزندانم بہ من دادند، آنها در راه خــدا و دين اسلام بود ڪه موجب فخر من در دنيا و آخرت شد ...
با خنده گفتمش : بہ سلامت ، سفر بخیر وقتی ڪہ رفت ، از تو چہ پنهان دلم گرفت . . .
گذری بر زندگی سی روز از خرداد سال ۱۳۴۸ می‌گذشت که خانوادۀ متدین و انقلابی مرادی صاحب دختری دیگر شدند. نام او را رضوان گذاشتند و در تربیت صحیح و اسلامی‌اش اهتمام ورزیدند. در همان خردسالی با آموزه‌های دین آشنا شد. خوش‌رو بود و مهربان و دل‌سوز. در همه حال احترام والدین خود را حفظ می‌کرد و همواره در امور منزل یاری‌گر مادرش بود. از اسراف، غیبت و تهمت تبری می‌جست. با آنکه هنوز به سن تکلیف نرسیده بود، علاقه‌ای عجیب داشت برای ایستادن به درگاه خدا و اقامۀ نماز. پدرش از فعالان انقلاب بود و اعلامیه‌های امام را بین دوستداران ایشان توزیع می‌کرد. حتی زندان و شکنجه هم او را از هدف متعالی خود دور نساخت؛ چراکه در حاشیه بودن را نمی‌پسندید و در همه حال در متن امور و تظاهرات‌ها حاضر می‌شد. نظم و تربیت در زندگی رضوان جایگاهی ویژه داشت. صداقت از اصول اولیۀ گفتار او بود و متانت جزء جدانشدنی رفتارش. سخنانش رنگی از ریا نداشت. خالص بود و پاک. مروارید وجود خود را در صدف حجاب نگاه می‌داشت و نگاهش را به روی ناپاکی‌ها نمی‌گشود. در اولین تجارب زندگی‌اش، خیلی زود با مفهوم مبارزه با ظلم خو گرفت. سرانجام در خرداد ماه ۱۳۵۷ هدف گلولۀ بی‌عدالتی قرار گرفت تا امضای سرخش تبلور باور سبز حق طلبی و مظلومیت‌اش باشد. 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
تا چند خانه دورتر از خانه ما درخت ها غمگین اند نه اینکه مشکلی پیش آمده باشد ؛ نه ؛ تو نیستی ... ِ
خاطرات یک سرباز عراقی یه بچه_رو گرفتیم که ازش حرف بکشیم . آوردنش سنگر من. خیلی سن و سال بود. بهش گفتم: « مگه سن توی ایران سال تمام نیست؟ سرش را تکان داد . گفتم: « تو که هنوز سالت نشده! » بعد هم مسخره اش کردم و گفتم: « شاید به خاطر جنگ ، کارش به جایی رسیده که دست به دامن شما شده و سن رو کم کرده؟ » جوابش خیلی من رو اذیت کرد. با لحن گفت: « سن پایین نیومده ، سن پایین اومده.» 🍃🌷 🌷