eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.4هزار عکس
11.2هزار ویدیو
177 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
⭕️حوصله‌م سر رفته بود. اول به ساعتم نگاه کردم، بعد به سرعت ماشین. گفتم: "آقا مهدی! شما که می‌گفتین قم تا خرم آباد رو سه ساعته میرین." گفت: "اون مالِ روزه. شب نباید از هفتاد تا بیشتر رفت. قانونه؛ اطاعتش، اطاعت از ولی فقیهه."
⭕️بعد خوندن خطبه عقد، امام یک پول مختصری بهشون داد، برمن مشهد ماه عسل. پول رو داده بود به احمد آقا. گفته بود: "جنگ تموم بشه، زیارت هم می‌ریم." با خانمش دوتایی رفتند اهواز!
⭕️گفت: "سیزده روزه زن و بچه‌شون رو گذاشتن و اومدن اینجا، حقوق هم نگرفتن. من اصلا متوجه نبودم." سرش رو گذاشته بود روی دیوار و گریه می‌کرد. کلاه سبزها رو می‌گفت. چند دقیقه پیش، یکی‌شون اومده بود پیش دکتر و گفته بود: "چون ما بی خبر اومدیم، اگر اجازه بدید، چند تا از بچه‌ها برن، هم خبر بدن، هم حقوق‌های ما رو بگیرن". پرسیدم: "شما برای همین ناراحتید؟" 🔻پ.ن: آقای روحانی! خبر دارید چند نفر با سیاست‌های غلط شما بیکار شدن، حقوقی ندارن و جلوی خانواده‌شون شرمنده هستن؟ ناراحت نیستید؟
⭕️یك شب كه تعدادی از خلبان‌ها مشغول خوردن شام بودن، صحبت از جنگ شد. یكی می‌گفت: من به خاطر حقوقی كه به ما میدن می‌جنگم، یكی دیگه می‌گفت من به خاطر بنی‌صدر می‌جنگم. یكی می‌گفت من به خاطر خودم می‌جنگم و دیگری گفت من به خاطر ایران می‌جنگم. شهید كشوری گفت: "من هیچ کدوم از این‌ها رو قبول ندارم! تنها چند تا رو قبول دارم و گفت: من به خاطر خدا می‌جنگم. جنگ برای خداست، ما نباید بگیم كه ما به خاطر فلان چیز می‌جنگیم. مگه ما بت پرست هستیم؟ ما به خاطر خدا، به خاطر اسلام می‌جنگیم. اسلام در خطره نه بنی‌صدر. اسلام در خطره، ما به خاطر اسلام می‌جنگیم و جنگ ما فقط به خاطر اسلام است."
⭕️حاج احمد اومد طرف بچه‌ها. از دور پرسيد: "چی شده؟" يک نفر اومد جلو و گفت: "هر چی به‌ش گفتيم مرگ بر صدام بگه، نگفت. به امام توهين کرد، من هم زدم توی صورتش." حاجي يک سيلی خوابوند زير گوشش و گفت: "کجای اسلام داريم که می‌تونيد اسير رو بزنيد؟! اگه به امام توهين کرد، يه بحث ديگه‌س. تو حق نداشتی بزنيش."
⭕️تو خونه نشسته بودم که در زدن؛ انتظار ديدن هر كس رو داشتم غير از محمود! اون هم با سر پانسمان كرده. بی اختيار گریه‌م گرفت. 🔸گفتم: "تو با اين سر و وضع چطور اومدی؟ بايد بيمارستان می‌موندی و استراحت می‌کردی." گفت: "دنيا جای استراحت نيست! بايد برم لشكر، كار زمين مونده زياد دارم." پيدا بود برای رفتن عجله داره. گفت: "اين چند روز خيلی به تو زحمت دادم، وظیفه‌م بود كه بيام تشكر كنم." 🔹محمود زير بار اعزام به خارج و معالجه نرفته بود. گفتم: "داداش! فكر می‌کنی كار درستی می‌کنی؟" 🔸گفت: "انسان در هر شرايطی بايد ببينه وظیفه‌ش چيه." گفتم: "تو اصلا به فكر خودت نيستی. تو با اين همه تركشی که توی سرت داری به خودت ظلم می‌کنی." 🔹گفت: "من بايد به وظیفه‌م عمل كنم." پرسيدم "خوب چرا نمی‌خوای بری خارج؟" گفت: "اولا اعزام به خارج خرج روی دست دولت می‌ذاره و من هيچ وقت حاضر نيستم برای جمهموری اسلامی خرج بتراشم. در ثانی گفتم كه، بايد ديد وظيفه چيه" اون روز حال غريبی داشتم. نمی‌دونم چرا دلم نمی‌خواست ازش جدا بشم. ❌قابل توجه مسئولینی که جز هزینه تراشی برای جمهوری اسلامی کار دیگه‌ای نمی‌کنن!
⭕️صبحانه‌ای كه به خلبان‌ها می‌دادم، كره، مربا و پنیر بود. یك روز شهید كشوری مرا صدا زد و گفت: فلانی! گفتم: بله. گفت: شما در یك منطقه‌ی جنگی در مهمان‌سرا كار می‌كنید. پس باید بدانید مملكت ما در حال جنگ است و در تحریم اقتصادی به سر می‌برد. شما نباید كره، مربا و پنیر را با هم به ما بدهید! درست است كه ما باید با توپ و تانك‌های دشمن بجنگیم ولی این دلیل نمی‌شود ما این گونه غذا بخوریم. شما باید یك روز به ما كره، روز دیگر پنیر و روز سوم به ما مربا بدهید. در سه روز باید از این‌ها استفاده كنیم وگرنه این اسراف است. من از شما خواهش می‌كنم كه این كار را نكنید. ❌رونوشت به مسئولین فعلی کشور!
⭕️نزدیک ظهر بود. از شناسایی بر می‌گشتیم. از دیشب تا حالا چشم روی هم نذاشته بودیم. آن قدر خسته بودیم که نمی‌تونستیم قدم از قدم برداریم؛ کاسه زانوهامون خیلی درد می‌کرد. 🔸حسن طرف شنی جاده شروع کرد به نماز خوندن. صبر کردم تا نمازش تموم شد. گفتم: "زمین این طرف چمنیه، بیا این جا نماز بخون." گفت: "اون جا زمین کسیه، شاید راضی نباشه..."
بچّه‌ها محاصره شده بودند.... نیروهای پشتیبانی نمی‌توانستند کمک برسانند. همه تشنه و گرسنه بودند. «کارور» هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد. در همین لحظه، بچّه‌ها «کارور» را دیدند که با قدم‌های استوار به طرف «تپّه‌های بازی دراز» می‌رود. تیمّم کرد و روی یکی از تپّه‌ها ایستاد. «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به خواندن. مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقه‌ای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد، دست‌هایش را بالای سرش برد و چشم‌هایش را بست. نمی‌دانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه دعا کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّه‌ها به گوش رسید. باران، نم نم شروع به باریدن کرد... 🌷 🕊🕊
بچّه‌ها محاصره شده بودند.... نیروهای پشتیبانی نمی‌توانستند کمک برسانند. همه تشنه و گرسنه بودند. «کارور» هرچه تلاش کرد و خودش را به آب و آتش زد تا بتواند لااقل کمی آب برای رفع تشنگی نیروهایش تهیّه کند، موفّق نشد. در همین لحظه، بچّه‌ها «کارور» را دیدند که با قدم‌های استوار به طرف «تپّه‌های بازی دراز» می‌رود. تیمّم کرد و روی یکی از تپّه‌ها ایستاد. «تکبیره الاحرام» را با صدای بلند گفت و شروع کرد به خواندن. مدّتی طول کشید تا به رکوع رفت و چند دقیقه‌ای طول کشید تا سر از رکوع برداشت و به خاک افتاد. نمازش که تمام شد، دست‌هایش را بالای سرش برد و چشم‌هایش را بست. نمی‌دانم با چه حالی، با چه اخلاصی، چگونه دعا کرد که در همان لحظه، صدای «الله اکبر» و فریاد شادی بچّه‌ها به گوش رسید. باران، نم نم شروع به باریدن کرد...
💢 هر #جمعه در یکی از کوچه‌های محله بازی #والیبال برگزار می‌کرد 💢 و در کنار ورزش درس‌های معنوی و #اعتقادی را به بچه‌ها آموزش می‌داد، 💢 طوری که آن‌ها با شنیدن #اذان دست از بازی می‌کشیدند و برای #نماز آماده می‌شدند و همانجا نماز جماعت به جا می‌آوردند. #شهید_ابراهیم_هادی🌷 #درس_اخلاق
⭕️سکانس یک: حسین خاکی و خسته از خط برگشته بود و می‌خواست بره قرارگاه. از یک راننده‌ی تانکر آب خواست که شلنگ رو روی سرش بگیره تا شسته بشه. حسین با یک دست سرش رو می‌شست که راننده برای شوخی آب رو گرفت تو یقه حسین و خیسش کرد! وقتی حسین رفت راننده هنوز نمی‌دونست چه کسی رو خیس کرده! ⭕️سکانس دو: - الو سلام. - سلام علیکم، بفرمایید! - من علی سُلگی هستم از روستای کهریز، نزدیکی نهاوند، سال ۶۵ با جهاد اعزام شده بودم فاو. خاطره‌ای نوشته بودید از شهید خرازی که من در روزنامه خوندم. - بله، هجده سال از اون زمان گذشته. من آن راننده‌ی تانکر آب هستم، تماس گرفتم که بگم: جز لبخند چیزی نگفت! من منتظر واکنش بودم، ولی او فقط خندید..
کاظم گمار(دانشجو/استان قم): برای انقلاب بسوزید اما در فعّالیت حل نشوید که درونتان فراموش شود و هرگاه خواست چنین شود از خدا یاری طلبید و اگر در شدّت افتادید کنار بکشید.
🔹همسر شهید حمید سیاهکالی مرادی: فکر می‌کنم احترامی که شهید به والدین خود و علی الخصوص به مادرش داشت، موجب شد تا او مفتخر به درجه شهادت شود.
⭕️یه تپه مهم تو ارتفاعات گیلان غرب بود که دست دشمن بود. ابراهیم رفت بالای تپه و شروع به اذان گفتن کرد؛ ابراهیم رو سرزنش می‌کردن که این چکاری بود؟ ممکن بود آسیب ببینی! 🔸بعد از چند مدتی ۱۸ عراقی اومدن و خودشونو تسلیم کردن؛ فرمانده‌شون می‌گفت "بعثی‌ها به ما گفتن که شما مجوس و آتش پرستید! صبح امروز وقتی صدای اذان رزمنده شما رو شنیدم تمام بدنم لرزید. وقتی نام امیرالمؤمنین(ع) را آورد با خودم گفتم: تو با برادران خودت می‌جنگی. هوا هم که روشن شد نیروهام رو جمع کردم و گفتم: من می‌خوام تسلیم ایرانی‌ها بشم. هر کس می‌خواد، با من بیاد." 🔻کاری که اخلاص ابراهیم هادی کرد، باعث شد هم جند تا عراقی از جبهه کفر خارج بشن و هم بدون درگیری اون تپه رو فتح کنن... 🗓به مناسبت یکم اردیبهشت، سالروز ولادت
⭕️نشسته بودیم داخل اتاق. مهمان داشتیم. صدایی از داخل کوچه آمد. ابراهیم سریع از پنجره نگاه کرد. شخصی موتور شوهر خواهر او را برداشته و در حال فرار بود! 🔸بگیرش ... دزد ... دزد! بعد هم سریع دویدم دم در. یکی از بچه‌های محل لگدی به موتور زد. دزد با موتور نقش بر زمین شد! تکه آهن روی زمین دست دزد را برید و خون جاری شد. چهره زرد دزد پر از ترس بود و اضطراب. درد می‌کشید که ابراهیم رسید. موتور را برداشت و روشن کرد و گفت: سریع سوار شو! 🔹رفتند درمانگاه، با همان موتور. دستش را پانسمان کردند. بعد هم با هم رفتند مسجد! بعد از نماز کنارش نشست؛ چرا دزدی می‌کنی!؟ آخه پول حرام که ... دزد گریه می‌کرد. بعد به حرف آمد: همه این ها را می‌دانم. بیکارم، زن و بچه دارم، از شهرستان آمده‌ام. مجبور شدم. ابراهیم فکری کرد. رفت پیش یکی از نمازگزارها، با او صحبت کرد. خوشحال برگشت و گفت: خدا را شکر، شغل مناسبی برایت فراهم شد. از فردا برو سرکار. این پول را هم بگیر، از خدا هم بخواه که کمکت کند. همیشه به دنبال حلال باش. مال حرام زندگی را به آتش می‌کشد. پول حلال کم هم باشد برکت دارد.
📚 3️⃣2️⃣3️⃣ ✍🏻توصیه اخلاقی از شهید حاج قاسم سلیمانی به علی نجیب‌زاده علی عزیز چهار چیز را فراموش نکن ۱- اخلاص، اخلاص، اخلاص. یعنی گفتن، انجام دادن و یا ندادن برای خدا ۲- قلبت را از هر چیز غیر از او خالی کن و پر از محبت او و اهل‌بیت(ع) کن ۳- نماز شب توشه عجیبی است ۴- یاد دوستان شهید ولو به یک صلوات براردت، دوستدارت سلیمانی ۹۱/۷/۲۱
آیت اللہ مجتهدے تهرانے(ره):🍃 عیب ڪار ما همین است، ما خودمان را ڪسے مےدانیم، بہ صفتمان،بہ علممان،بہ ریاستمان، مےنازیم و خود را شخصیتے مےبینیم. شیخ نخودڪے فرمودند: خود را ڪسے ندان
داشتیم می‌رفتیم سمت هلی‌کوپترها. توی مسیر آقا یک تسبیح گفت. می‌گفت آقای مشکینی فرمودند: ثواب مرگ بر آمریکا کمتر از صلوات نیست...
🔅 ۵ [وصایای شهیدان] ✍ چند توصیه‌ی اخلاقی از شهید محمدرضا تورجی زاده |در زندگیِ خود؛ جز رضایِ حق را در نظر نگیرید؛ هر چه می‌کنید و هر چه می‌گویید، با رضای او بسنجید؛ نظم در امور را سر لوحه‌ی خود قرار دهید. روز به روز بر معنویت و صفای روح خود بیفزایید. نماز شب را وظیفه‌ی خود بدانید و حافظی بر حدودِ الهی باشید. 🔰دانلود کنید: ➕ دریافت چراغ‌راه(۶) با کیفیت اصلی ___________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم ●واژه‌یاب:
🔅 ۷ [وصایای شهیدان] ✍ با این توصیه‌ی شهید حسن‌باقری زمان دلخوری از دست دیگران، رضایت خدا رو جلب کنیم... |اگر از دستِ کسی ناراحت شدید؛ دو رکعت نماز بخوانید و بگویید: خدایا! این بنده‌ی تو حواسش نبود؛ من از او گذشتم، تو هم بگذر... 🔰دانلود کنید:دریافت چراغ‌راه(۷) با کیفیت اصلی _______ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم:واژه‌یاب:
🔅 ۸ [وصایای شهیدان] ✍ در انتخاب دوست؛ این ملاکِ زیبای شهیدبهشتی رو لحاظ کنیم... |در زندگی دنبالِ کسانی حرکت کنید؛ که هر چه به جنبه‌هایِ خصوصی‌ترِ زندگی ایشان نزدیک شوید، تجلیِ ایمان را بیشتر می‌بینید... 🔰دانلود کنید:دریافت چراغ‌راه(۸) با کیفیت اصلی _______________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم ●واژه‌یاب:
⭕️تو خونه نشسته بودم که در زدن؛ انتظار ديدن هر كس رو داشتم غير از محمود! اون هم با سر پانسمان كرده. بی اختيار گریه‌م گرفت. 🔸گفتم: "تو با اين سر و وضع چطور اومدی؟ بايد بيمارستان می‌موندی و استراحت می‌کردی." گفت: "دنيا جای استراحت نيست! بايد برم لشكر، كار زمين مونده زياد دارم." پيدا بود برای رفتن عجله داره. گفت: "اين چند روز خيلی به تو زحمت دادم، وظیفه‌م بود كه بيام تشكر كنم." 🔹محمود زير بار اعزام به خارج و معالجه نرفته بود. گفتم: "داداش! فكر می‌کنی كار درستی می‌کنی؟" 🔸گفت: "انسان در هر شرايطی بايد ببينه وظیفه‌ش چيه." گفتم: "تو اصلا به فكر خودت نيستی. تو با اين همه تركشی که توی سرت داری به خودت ظلم می‌کنی." 🔹گفت: "من بايد به وظیفه‌م عمل كنم." پرسيدم "خوب چرا نمی‌خوای بری خارج؟" گفت: "اولا اعزام به خارج خرج روی دست دولت می‌ذاره و من هيچ وقت حاضر نيستم برای جمهموری اسلامی خرج بتراشم. در ثانی گفتم كه، بايد ديد وظيفه چيه" اون روز حال غريبی داشتم. نمی‌دونم چرا دلم نمی‌خواست ازش جدا بشم. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
۱۰۱ 🔸فحش نده... |سید محمد علی جهان‌آرا با یکی از رزمنده‌‌ها رفته بود شناسایی. همین طور که داشت با دوربین منطقه رو بررسی می‌کرد ، یهو اون برادرِ رزمنده گفت: عراقی‌های پدر سوخته... آقا سید چشم از دوربین برداشت ، نگاهش کرد و گفت: فحش نده! رزمنده‌ی اسلام نباید توهین کنه ، امام علی(ع) می فرماید : اصلاً به دشمن‌تون هم فحش ندهید... 👤خاطره‌ای از زندگی سردار شهید سید محمد علی جهان‌آرا 📚منبع: یادگاران ۲۰ « کتاب جهان‌آرا » ، صفحه ۹۳ 🔰دانلود کنید:دریافت قاب‌نوشته[طرح مربع] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح ویژه] با کیفیت اصلیدریافت قاب‌نوشته[طرح مستطیل] با کیفیت اصلی _____________________________ 🇮🇷 ما شهدا را مستند روایت می‌کنیم: ●واژه‌یاب: