eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.6هزار عکس
11.3هزار ویدیو
178 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
––––•(-• •-)•––––: ڪارتان را برای خدا نڪنید ، برای خدا ڪار ڪنید ... تفاوتش فقط همین است ڪه ممڪن است حسین علیه السلام در ڪربلا باشد و من در حال ڪسب علم برای رضای خدا
️‌‌‌❁﷽❁ 💠 . .. کلیپ / شهید_رضا_سنجرانی شهید مدافع حرم . فیلم لحظه مجروحیت! . 😂(تیر میخواسته تو سرم بخوره... ولی اون لحظه دستم تو دماغم بوده خورده تو دستم)😂😂 شهید_رضا_سنجرانی شهید مدافع حرم فرمانده مرکز آموزش لشکر فاطمیون - مربی ارشد نظامی ولادت 🎂 22 - 04 - 1356 شهادت 🕊 01 - 07 - 1396 محل شهادت دیرالزور سوریه 🍃.💠🍃 رضا سنجرانی اهل شهر مقدس مشهد ، یکی از رزمندگان مدافع حرم بود که چندی پیش برای دفاع از حریم اهل بیت «ع» راهی سوریه شد . . در منطقه معروف به کرار بود و از همرزمان نزدیک شهید مرتضی عطائی و حسن قاسمی دانا بود . که بعد از چهار بار اعزام و جانبازی از ناحیه دست وپا در اول مهر ماه سال 96 مصادف با دوم محرم الحرام در دیرالزور سوریه به مقام رفیع شهادت نائل آمد . . 🍃 💠 🍃شهید رضا سنجرانی فرماندهی مرکز آموزش لشکر فاطمیون « رزمندگان افغانستانی » را بعهده داشت . 🍃💠🍃 . روحش شاد و یادش گرامی 🍃💕 💠 💠 🔸 یا حسین 💕🍃 💠 🔹 برای سلامتی رهبر معظم انقلاب اسلامی ایران ، امام خامنه ای صلوات. 🙏 💠 💘 💠 برای شادی روح پاک تمامی شهدا صلوات 🙏 💠 🔸 اللهم_صل_علي_محمدﷺو_آل_محمدﷺو_عجل_فرجهم 💘 💠 .         ./
‌‌ 🔴 صبح دوشنبه ششم اسفند، تهران یک مهمان خاص داشت. بشار اسد که با هواپیمای ایرانی، را به شکلی کاملاً محرمانه به مقصد تهران ترک کرده بود با اسکورتی کوچک از راهی شده و ساعت۹ بدون تشریفات وارد ساختمان شد. ‌ 🔴 مهمانان دعوت‌شده که ساعتی قبل به این دیدار دعوت شده بودند نمی‌دانستند که ایران میزبان کدام‌یک از رهبران است تا اینکه بشار اسد و از خودرو پیاده شدند. موضوع سفر رییس‌جمهور سوریه از مدت‌ها قبل در دستور کار بود، اما روز و ساعتش به شدت سرّی نگه داشته می‌شد و شاید کمتر از انگشتان یک دست می‌دانستند که او چه زمانی به تهران خواهد آمد. ‌ 🔴 بلافاصله بعد از دیدار با رهبری، راهی دفتر رییس‌جمهور شد؛ یک روز پیش‌تر در جریان قرار داشت با این همه ترجیح داد حتی تا ساعتی قبل از رسیدن، موضوع را با کمتر کسی در میان بگذارد. تیم همراه بشار اسد بسیار محدود بود و وزیر خارجه سوریه هم مانند از این سفر خبر نداشت. ‌ 🔴 اسد پس از حدود چهار ساعت حضور در تهران، با سردار سلیمانی به دمشق رفت؛ تا زمانی که او به محل استقرار خود در برسد، عکاسان و فیلمبرداران در قرنطینه قرار داشتند و بعد از آنکه پیغام فرمانده رسید، اطلاع‌رسانی‌های محدود و سپس خبررسانی وسیع صورت گرفت./‌ صبح نو ‌ ‌ # 🇮🇷 ‌
🌺🌼🕊🌷🕊🌼🌺 🌹 🌹 چه می شود روزی امن و امان شود و کاروان مثل و به سمت و راه بیافتد فکرش را بکن .... راه می روی و راوي مي گويد اینجا قتلگاه است... یا اینجا را که می بینی همان جایی است که را دوره کردند و سرش را بریدند! اینجا همان جایی است که شیخ رضایی نماز جماعت می خواند... کنار همین ساختمان های نیروها را... رصد می کرد را که می شناسید همینجا در همین ساختمان های حلب با بچه ها شوخی می کرد و جشن پتو می گرفت . شهید و و شش تن از یاران فاطمی ، آخرین لحظات زندگیشان را اینجا پشت این دیوار در خودشان غلتیدند ... خدا بیامرزد را...، همینجا در این پهناور کوه او را کردند و بدن مطهرش هیچوقت برنگشت.... و سرداران شجاع و در دشت با یارانشان پر کشیدند ... سردار در این جاده به کمین ها خورد ... و ... 🌺 عجيب حال و هوايي می شود شادی روح و 🌹🕊🌹🕊🌹🕊🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #شعار دانشجویان: #آشوبگر بی‌ریشه #تهران #دمشق نمی‌شه برخی شعارهای دانشجویان در تجمع دیروز #دانشگاه تهران: 🔻وظیفه هر دولت #شفافیت با #ملت 🔻#اصلاح_اقتصادی با #شوک دادن نمی شه 🔻 #آشوبگر بی‌ریشه تهران دمشق نمی‌شه
🍃چشمانش زمین را در پی یار می‌کاود شاید نشانه ای بیابد که دل بیقرارش تسکین پیدا کند. از همسفرانش می‌پرسد ولی هیچکس خبر ندارد. . 🍃دیگر پاهایش یارای همراهی ندارد که زمین میخورد. نیست! نتوانست پیدایش کند. امید از وجودش رخت بر بسته بود و هر لحظه عرصه را به خود تنگ تر می‌دید😔 . 🍃شده بود دوباره در پی جرعه ای آب تا رفع عطش کند، آب حیاتش، یار یکدلش بود بیست و چهار سال با هم زندگی کردند و بنای را ساختند. دلش میخواست دست پر برگردد🌹 . 🍃دخترش چشم به راه بود و پسرش بی‌تاب و همه چشمشان به بود تا بلکه عزیز سفر کرده‌شان را برگرداند و حالا او یارش را در همین حوالی حس میکرد. عجیب بود عزیزش در حلب و خودش در ولی بوی او را حس میکرد❣ . 🍃چشم می‌گرداند کور سوی امیدی در دلش میدید. دست به زانو میگیرد و یا میگوید می‌بیندش همین نزدیکی برای زیارت آمده بود به گمانم، پیراهنی سپید به تن کرده. سرخی پهلویش تضاد عجیبی ایجاد کرده بود دست به به این سو می‌آید♡ . 🍃چشم هایش حالا او را بهتر میدید به سمتش می‌دود جوان تر شده سفر به جانش چسبیده که انقدر سر حال بود ولی دست به پهلو... را می‌بیند که دوباره متولد شده❤ . 🍃بغضی عجیب گلوگیرش شده آخرین بار با دخترش و پسرش ولادتش را جشن گرفتند و اینبار هردو با هم مفتخر به حضور تولد پاسدار حریم عشق را جشن میگیرند. عزیز سفر کرده💞 . ✍نویسنده : . 🌺به مناسبت سالروز تولد . 📅تاریخ تولد : ۴ دی ۱۳۴۹ . 📅تاریخ شهادت : ۲۳ دی ۱۳۹۴ . 📅تاریخ انتشار : ۴ دی ۱۳۹۹ . 🥀مزار شهید : بهشت زهرا(س) .
❄️ برف آهسته می‌بارید ، زمین پیراهن سفید به تن کرده بود و هلهله کنان پذیرای بود. مادر از پنجره زمستان را تماشا می‌کرد. . ✨ موهای سپید درخت پرتقال را می‌نگریست گیسوان او هم دست کمی از موهای درخت نداشت...زمین را نگاه می‌کرد هنوز رد پایش در حیاط به یادگار مانده بود بعد از سه سال صدای خنده ها و شیطنت های محمد حسین همان طراوت قبل را داشت. ذهنش به بیست و پنج سال پیش رفت آن زمان که صدای گریه نوزادی در خانه پیچید اذان و اقامه در گوشش خواندند و نامش را محمد حسین نهادند. لحظه ای را به یاد آورد که دردانه اش را به آغوش کشید و جاذبه کاری کرد که پیوندی وَرای پیوند مادر فرزندی میان او و محمد حسینش ایجاد شود😍 . ❄️ آرزوی مادر دیدن محمد حسین در لباس خادمی بود و خداوند چه زود مادر را به آرزویش رساند. به فراز بأبی أنتَ وَ اُمی و نَفسی و... زیارت عاشورایش جامه عمل پوشاند و به فرزندش که اذن پرواز میخواست این اجازه را داد پرواز به سوی ، جایی که عباس های زینب گرد هم آمده بودند پسر او هم یکی... . ✨ و تقویم به اسفند نود و شش میرسد و دوباره را در تهران به تصویر میکشد ، هوا گرگ و میش است و صدای اذان صبح در خیابان پاسداران می‌پیچد. تنی چاک چاک کف خیابان افتاده ، مادر این صحنه را میبیند و قتلگاه پیش چشمانش جان میگیرد ، تنی تیر باران که خون سرخش فرش خیابان شده ، کفتار ها بوی خون مشامشان را پر کرده و هیچ جوره نمی‌شود از دور پیکر دورشان کرد که با پنجه های تیزشان تنش را می‌درند و آخرین نفس های خیسش به گوش می‌رسد که همراه اذان زمزمه می‌کند: أشهَدُ‌أن‌لاإلهَ‌إللّٰه وَ أشهَدُ‌أنَّ‌مُحَمَّدًرَسول‌ُاللّٰه... و آرام چشمانش را میبندد ، در اُمُّ‌القُری جهان اسلام ، خیابان پاسداران دوباره به پا شد و تولدی دوباره برای خادم رایت‌العباس رقم خورد... تولدت مبارک مدافع امنیت...♥️ . ✍نویسنده: . 🌸به مناسبت سالروز تولد . 📅تاریخ تولد: ٢٣ دی ۱٣٧۴ . 📅تاریخ شهادت: ۱ اسفند ۱٣٩۶ . 📅تاریخ انتشار: ۲۳ دی ۱۳۹۹ . 🥀مزار شهید: امامزاده علی اکبر چیذر .
🍃چشمانش زمین را در پی یار می‌کاود شاید نشانه ای بیابد که دل بیقرارش تسکین پیدا کند. از همسفرانش می‌پرسد ولی هیچکس خبر ندارد. . 🍃دیگر پاهایش یارای همراهی ندارد که زمین میخورد. نیست! نتوانست پیدایش کند. امید از وجودش رخت بر بسته بود و هر لحظه عرصه را به خود تنگ تر می‌دید😔 . 🍃شده بود دوباره در پی جرعه ای آب تا رفع عطش کند، آب حیاتش، یار یکدلش بود بیست و چهار سال با هم زندگی کردند و بنای را ساختند. دلش میخواست دست پر برگردد🌹 . 🍃دخترش چشم به راه بود و پسرش بی‌تاب و همه چشمشان به بود تا بلکه عزیز سفر کرده‌شان را برگرداند و حالا او یارش را در همین حوالی حس میکرد. عجیب بود عزیزش در حلب و خودش در ولی بوی او را حس میکرد❣ . 🍃چشم می‌گرداند کور سوی امیدی در دلش میدید. دست به زانو میگیرد و یا میگوید می‌بیندش همین نزدیکی برای زیارت آمده بود به گمانم، پیراهنی سپید به تن کرده. سرخی پهلویش تضاد عجیبی ایجاد کرده بود دست به به این سو می‌آید♡ . 🍃چشم هایش حالا او را بهتر میدید به سمتش می‌دود جوان تر شده سفر به جانش چسبیده که انقدر سر حال بود ولی دست به پهلو..... . ✍نویسنده : . 🌺به مناسبت سالروز شهادت . 📅تاریخ تولد : ۴ دی ۱۳۴۹ . 📅تاریخ شهادت : ۲۳ دی ۱۳۹۴ . 📅تاریخ انتشار : ۲۳ دی ۱۳۹۹ . 🥀مزار شهید : بهشت زهرا(س) .
🍃دل تنگی هایم کار دست دلم داده است. به هر سو که می روم من هستم و اشک و . 🍃امروز هم حکایتِ افتخاری اش. به گمانم مرتضی عطایی کنار روضه ی خرابه‌ی شام را خواند و با نوحه ی سالار زینب ، دمِ ِعشق را گرفت که با پروازِ به مقصدِ حاجت روا شد🌷 🍃آنقدر عکس و فیلم از برای خانواده ی شهدا سوغات آورد که شد. 🍃هربار با رفتنش، همسرش به رسم عشق چله ای برای سلامتی اش در امام رئوف می گرفت. اشک های همسرش سبب شد که مدتی با نام مدافع دلتنگ شود برای دوستانش که بار سفر را بستند و رفتند. سخت است حال ای که دلش تنگ و چشمانش بارانی است🍂 🍃شاید سفارش رفیق شهیدش سید ابراهیم، پیش بود یا رضایت همسر دل شکسته اش برای شهادت یا مناجات خودش در روزِ با که با تیری که به گلویش اصابت کرد به آرزویش رسید🌹 🍃ابوعلی دیگر نگران نباش. در روز قیامت شرمنده ارباب نمی شوی. چون گلوی تو هم خونی است. فقط تو را به اشک های بعد از شهادتت دعایمان کن😓 🍃باید گذشت از این دنیا به آسانی باید مهیا شد از بهر قربانی سوی رفتن با چهره خونی زین سان بود زیبا معراج انسانی 🌺به مناسبت سالروز تولد ✍نویسنده: 📅تاریخ تولد : ۴ اسفند ۱۳۵۵ 📅تاریخ شهادت : ۲۱ شهریور ۱۳۹۵ 📅تاریخ انتشار : ۴ اسفند ۱۳۹۹ 🥀مزار شهید : بهشت رضا.مشهد
‍ 🍃اگر با دوربینِ انصاف اندکی به اطراف نگاه کنی، می بینی که هنوز هم ادامه دارد... 🍃 سرفه هایی که قصه ی جنگ را برای شیمیایی تداعی می کند، ویلچری که چرخ هایش، روزگاری را حکایت میکند که ای دست و پایش را برای حفظ این مملکت به ودیعه گذاشته است. 🍃درمیان ستارگان شهر ، رویای صادقه ای که دل خوشی فرزند شهیدی است. در کوچه پس کوچه های بی کسی، سنگ قبر بانام شهیدِ مونس روزهای تنهایی است..😓 🍃در محله ی ، چشم هایی است که هنوز هم به در ِخانه دوخته شده تا شاید از عزیز سفرکرده خبری شود. کمی آنطرف تر مردی با ایمان کوله پشتیِ غیرت بر دوش با کاسه آبی بدرقه می شود به مقصد . 🍃 محمد جنتی هر چه داشت در طبق اخلاص گذاشت و فدای کرد. مدافع بود هم برای حرم هم برای قلبش. شهادتش دل هیئت و زینبیون و حیدریون را سوزاند😞 🍃 سوریه شهید و جاوید الاثر شد. شاید هم میخواست قلبش را در آنجا جا بگذارد.❤️ 🍃توسل به (ع) سبب شد بعد از دوسال بر گردد. و دلتنگی های فرزندانش کمی تسکین یابد. این روزها خانواده اش با نبودنش در کنار جامانده زندگی می کنند. 🍃 های زخم زبان عده ای، دلِ داغدار خانواده را می سوزاند... ☆هنوز هم جنگ ادامه دارد... ✍نویسنده : 🌺به مناسبت سالروز تولد 📅تاریخ تولد : ۱۸ اسفند ۱۳۶۰ 📅تاریخ شهادت : ۱۶ فروردین ۱۳۹۶ 📅تاریخ انتشار : ۱۷ اسفند ۱۳۹۹ 🥀مزار شهید : تهران.بهشت زهرا
🍃نمی‌دانم از کجا شروع کنم، کدام مقدمه می‌تواند تو را توصیف کند؟ فقط می‌دانم که می‌خواهم آهسته در قصه‌ی زندگی‌ات قدم بزنم و حال خوب آن دوره را تنفس کنم. جاری در مسیر حیاتت را بنوشم و طعم شیرینش را از بر شوم. 🍃اصلاً من خواهان این هستم که راز آن دریای مواج را که در نور ماه غوطه‌ور است کشف کنم. چشم‌هایی که شصت و سه در قاب این دنیا رسم شدند. و صاحبش را صدا زدند! تویی که هیچگاه مجوز گشودن طومار افتخاراتت را ندادی؛ چراکه مرد بودی! گویی عهد بسته بودی که همه از تو فقط یک نام به یاد داشته باشند و طبع شوخ و لب خندان، همین... 🍃حتی رفیقانت هم از تو چند خاطره در میدان بیشتر ندارند، تنها موصل، حلب، و... پیچ و خم وجودت را شناختند و مردانه همراهی‌ات کردند. زمینه را فراهم کردی برای مادرت که دل از تو بکَند و خمسش را بدهد! به قول خودت چون پنج فرزند داشت باید خمسش را می‌داد. 🍃و قرعه به نام تو افتاد و بعد از چهل روز همنشینی با تخت بیمارستان در دوازدهمین روز تابستان آسمانی شدی. ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢٣ آذر ۱٣۶٣ 📅تاریخ شهادت : ۱٢ تیر ۱٣٩۶ 📅تاریخ انتشار : ۲۲ آذر ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : موصل_عراق 🥀مزار شهید : تهران_بهشت زهرا
⭕️ ماجرای کش رفتن کلت برادر حافظ اسد 🔹 خرداد ۱۳۶۱ - قوای محمد رسول الله (ص) به فرماندهی ، برای مقابله با حمله ارتش صهیونیستی به سوریه و لبنان، وارد شده بودند. ، و ، با ژنرال « » جلسه داشتند. رفعت، فرمانده وقت نیروهای مسلح سوریه و برادر کوچک حافظ اسد رئیس جمهور سوریه بود. (وی بعدا به جرم خیانت و کودتا به فرانسه تبعید شد). در میان جلسه، رفعت اسد از موضع بالا و متکبرانه، با صدای بلند خطاب به حرف می زد. 🔸 که این صحنه را دید، خونش به جوش آمد. در گوش گفت: من یک بلایی سر این (...) میارم که دیگه غلط بکنه با این جوری حرف بزنه. ساعتی بعد جلسه تمام شد. که جلوی جمع درحال خروج از ستاد فرماندهی بود، متوجه شد و در گوش هم پچ پچ می کنند و می خندند. 🔹برگشت طرف آنها و با غضب پرسید: چه خبرتونه؟ چی شده که این جوری نیشتون تا بناگوش بازه؟! با خنده گفت: چیزه حاجی ... این رضا ... خود آمد جلو، یک قبضه کلت کمری از جیبش درآورد و درحالی که آن را به می داد، گفت: این کلت، مال اون فلان فلان شدش. حاجی با تعجب پرسید: پس دست تو چیکار می کنه؟ دستواره با خنده گفت: وقتی دیدم اون طوری با داد و فریاد با شما حرف میزنه، گفتم حالش رو بگیرم و این کلت رو از کشوی میزش زدم! با عصبانیت گفت: کلت فرمانده کل نیروهای مسلح سوریه رو از کشوی کارش دزدیدی؟ - نه جاجی، ندزدیدم که، بلند کردم تا حالش رو بگیرم تا بفهمه جلوی ما صداش رو بالا نبره. گفت: مگه تو دزدی؟ دستواره مظلومانه گفت: دزد که نه، ولی خب شد دیگه. حالا چیکار کنم؟ می خوای برگردم پیشش و بگم بفرمایید این کلت شما رو من از کشوی میزت بلند کردم! و هر سه زدند زیر خنده😊