#روایٺــ_عِـشق ✒️
‼️یک روز همراه شهید ملاآقایی به اهواز می رفتیم او در بین راه شروع به صحبت کرد. حرفهایش بوی درد میداد. میگفت : در شهر در پشت جبهه، همه اش دعوا و درگیری و جدایی است. یکی استعفاء میکند، یکی محل کارش را عوض میکند و یکی از این گروه جدا شده گروه تازه ای را تشکیل میدهد. هر کس دنبال منافع شخصی خویش است اما در جبهه اثری از اختلاف و درگیری نیست.
‼️اینجا جز صداقت جریان ندارد. هیچ وقت نشده است که من سر کسی داد بکشم. هیچ وقت هم بچه ها از کار، ابراز خستگی نکرده اند. اگر کسی تندی کرده، از روی حب و بغض شخصی نبوده، بلکه بخاطر خدا بوده، بخاطر این بوده که کار سریعتر انجام شود.
‼️اگر عیب و نقصی در کنار من یا شما و در کار نیروها باشد هیچ وقت به خود اجازه نمیدهیم با نگاه بغض آلود به آن بنگریم. چون همه تلاشها برای یک هدف است. ضعفی اگر بود همه در صدد برطرف کردن آن بر میآمدند و کسی را شماتت نمیکردند. اما کاش این صداقت به شهرها هم منتقل میشد کاش...
📎فرماندهٔ گردان مهندسی رزمی
#سردارشهید_حجتالله_ملاآقایی🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۳۸/۱۱/۲۸ شهرری ، تهران
شهادت ۱۳۶۶/۹/۲ شلمچه
✍ #ڪلام_شـهید
‼️کلیدتمام مصائب و مشکلات در ذکر خدا و هدیۀ صلوات به محمد و آل محمد است . ذکرظاهری ارزشـی ندارد . ذکر باید عمـلی باشد .خدا را به خاطر نعمـت هایی کهبه ما داده عملا" شکر کنید.
#روایٺــ_عِـشق ✒️
‼️یادت می آید در عملیات مسلم بن عقیل در منطقۀ سومار در نیمه ای شب مجروح شدی . ترکش به پشت گردنت خورده بود . لب و صورتت مجروح شده بود . خون زیادی ازت می رفت . خیلی طول کشید تا آمبولانس آمد . نفس کشیدن هر لحظه برایت مشکل و مشکل تر می شد .
‼️وقتی تو را روی برانکارد گذاشتند صبح شده بود . با ایما و اشاره به آن هایی که سرِ برانکارد را گرفته بودند ، فهماندی که بایستند . خون می جوشید و از گلویت بیرون می زد . همه نگرانت بودند . چون ممکن بود هر لحظه از شدت خون ریزی و مشکلات تنفسی بلایی سرت بیاید .
‼️نشستی تیمم کردی و با همان حال نمازت را خواندی . این موضوع تا مدت ها دهان به دهان می چرخید و سینه به سینه نقل می شد .
#سردارشهید_حسن_ترک🌷
#سالروز_شهادت
#روایٺــ_عِـشق ✒️
🔰فروردین سال 58 ازدواج کردیم. یکسال و نیم بعد (شهریور59) وقتی زمزمه های شروع جنگ به گوش می رسید حسین برای خنثی کردن توطئه های بعثی ها، به عراق رفت و همانجا در عملیات برون مرزی اسیر شد. به جرم توطئه علیه عراق در زندان های سیاسی فقط ده سال از آن هجده سال را در سلول های انفرادی حبس اش کردند.
🔰روزها بدون حسین سخت می گذشت. ناراحتی اعصاب گرفتم. خبری از او نداشتم و با یک بچه تنها مانده بودم. سال 74 وقتی کمیته اسرا و مفقودین خبر زنده بودنش را اعلام کردند و نامه اش را از طریق صلیب سرخ به دستم رساندند، دوباره زنده شدم و به امید دیدارش روزها را می گذراندم. تا سال 77 که به ایران بازگشت هر دو سه ماه یکبار به همدیگر نامه می دادیم؛ اما محدود و کنترل شده. اجازه نداشتیم بیشتر از سلام و احوالپرسی چیزی بنویسم. شرایط بدی بود و بازهم انتظار عذابم می داد.
🔰هفدهم فروردین سال 77 بود که بالاخره حسین آزاد شد و به کشور بازگشت. پیر و شکسته شده بود و موی سیاه در سر نداشت؛ دندانهایش همه ریخته بود و اینها همه آثار شکنجه هایی بود که به جرم کار نکرده سرش آورده بودند. شیرینی دیدار چهره تغییر کرده اش را از یادم برد. پسر چهار ماه مان حالا 18 ساله شده بود و برای اولین بار پدرش را می دید... لهجه اش کاملا عربی شده بودو گاهی در صحبتهایش بعضی از کلمات فارسی را ناخودآگاه عربی می گفت...
🔰دوباره زندگی من با حسین شروع شد. نمی گذاشت آب در دلم تکان بخورد. علاقه عجیبی به من داشت و مراقب بود از اتفاقی ناراحت نشوم. میگفت اگر قرار است به من درصد جانبازی بدهند باید تو را ببرم؛ جانباز اصلی تو هستی. ناراحتی من ناراحتش میکرد و خوشحالی ام خوشحالش. غذا نمی خوردم ناراحت می شد؛ کم می خوابیدم غصه می خورد؛ قرص می خوردم توی هم میرفت. میگفت روزی می آید که ببینم دیگر قرص هایت را کنار گذاشتی؟می گفت: من برای تو کاری نکردم آن دنیا رو سفیدم اما تنها چیزی که باید جواب برایش پس بدهم، سختیهایی است که تو در نبودنم کشیدی...
🔰مظلوم بود و ساده زندگی میکرد. اگر ده نوع غذا هم سر سفره بود، فقط از یکی میخورد. به خانه که میآمد و گاهی غذا آماده نبود می گفت خانم نان و پنیر که داریم، اگر نداریم نان که داریم همان را با هم میخوریم. هر موضوعی که پیش میآمد نظر من را میپرسید و قبول میکرد. احترامش به زن فوق العاده بود. مهربان بود و اگر هم عصبانی میشد، تنها عکس العملش این بود که توی خودش میرفت. در اثر شکنجههای سخت جانباز 75 درصد شده بود و من توقعی نداشتم.
🔰یک ماه و نیم از آمدنش گذشته بود. توی این مدت دائم به مراسمهای مختلف برای سخنرانی دعوت میشد. یک روز به دانشگاه تهران رفته بود تا برای دانشجوها صحبت کند. تماس گرفت و گفت شام آنجا مهمان است و دیر به خانه برمیگردد. من هم طبق روال هر روز شروع کردم به انجام کارهایم. شب که شد شام خوردم و ظرفها را شستم و آشپزخانه را تمیز کردم. بعد هم در ورودی را قفل کردم و خوابیدم. یادم رفته بود حسین به ایران بازگشته و الان کجاست و قرار است به خانه برگردد. هنوز به آمدنش عادت نکرده بودم. لحظاتی بعد دیدم صدای در میآید. کمی ترسیدم. رفتم پشت در و پرسیدم کیه؟ تازه یادم آمد حسین پشت در است و از خجالت نمیدانستم چکار کنم. در را که باز کردم خودش هم فهمید. گفت خانم من را یادت رفته بود؟ از آن موقع به بعد هر وقت میخواست جایی برود، میگفت "یادت نره من برگشتم!"
✍به روایت همسر بزرگوارشهید
#سیدالاسراء
#سرلشگرشهید_حسین_لشکری🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۳۱/۱۲/۲۰ قزوین
شهادت : ۱۳۸۸/۵/۱۹ عوارض ناشی ازاسارت ، بیمارستان لاله تهران
✍ #ڪلام_شـهید
🔹اگر ذرهای از خاک وطنم به پوتین سربازدشمن چسبیده باشد ، آن را با خونم در خاک وطن میشویم و نمیگذارم حتی ذرهای از خاک پاک ایران را این وحشیهای بی سر و پا باخود ببرند و اگر ارزشمندتر از جانم هدیهای داشتم ، حتما به این مردم خوب تقدیم میکردم ...
#روایٺــ_عِـشق ✒️
🔸در تعطیلات نوروز سال ۱۳۶۴ وی به زادگاهش نمیرود. در جواب دوستانش هم که میگویند چرا به دیدن خانواده نمیروی؟ میگوید: در این شرایط بحرانی مردم هر لحظه به کمک ما نیاز دارند. وجدانم اجازه نمیدهد که این مردم را تنها بگذارم...
🔹اینها را مىگویم که تاریخ بنویسد و آیندگان بدانند که ما در اوج مظلومیت جنگیدیم و هیچ باکى نیست اگر یک میلیون نفر از ما شهید شوند. اگر خود و فرزندان مان هم کشته شویم بازهم تسلیم نمىشویم تا دنیا بفهمد ایرانى با غیرت هرگز در مقابل تجاوز سکوت نمىکند و تا نابودى متجاوز دست از دفاع نمىکشد...
📎نابغهٔجنگی و بهترین خلبانF4جهان ، معروف به شکارچیناوهایاوزا و آرش کمانگیر ایران
#سرلشگرخلبان_شهید_حسین_خلعتبری🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۲۸/۷/۱۳ رامسر ، مازندران
شهادت : ۱۳۶۴/۱/۱ جنگ هوایی ، آسمانسقز ، کردستان
#روایٺــ_عِـشق ✒️
🔹زنگ زده بود که نمی تواند بیاید دنبالم .باید منطقه می ماند. خیلی دلم تنگ شده بود. آن قدر اصرار کردم تا قبول کردخودم بروم.من هم بلیت گرفتم و با اتوبوس رفتم اسلام آباد.
🔸کف آشپزخانه تمیز شده بود.همهی میوه های فصل توی یخچال بود؛توی ظرفهای ملامین چیده بودشان .کباب هم آماده بود روی اجاق ،بالای یخچال یک عکس از خودش گذاشته بود ،بایک نامه .
🔹وقتی می آمد خانه ،خانه من دیگر حق نداشتم کار کنم .بچه را عوض می کرد .شیر براش درست میکرد سفره را می انداخت و جمع می کرد .پا به پای من می نشست لباسها را می شست ،پهن میکرد،خشک می کرد وجمع می کرد.
🔸آنقدر محبت به پای زندگی میریخت که همیشه بهش میگفتم «درسته کم میآی خونه، ولی من تا محبتهای تو رو جمع کنم، برای یک ماه دیگه وقت دارم.»
نگاهم میکرد و میگفت «تو بیشتر از اینا به گردن من حق داری.» یک بار هم گفت «من زودتر از جنگ تموم میشم. وگرنه، بعد از جنگ به تو نشون میدادم تموم این روزها رو چهطور جبران میکنم.»
✍به روایت همسربزرگوارشهید
📎فرماندهٔ دلاورلشگر۲۷محمدرسولالله(ص)
#سردارشهید_محمدابراهیم_همت🌷
#سالروز_ولادت
ولادت : ۱۳۳۴/۱/۱۲ شهرضا ، اصفهان
شهادت :۱۳۶۲/۱۲/۱۷ جزیرهٔ مجنون ، عملیات خیبر
#روایٺــ_عِـشق ✒️
وضع زندگيشان خوب بود. پدرش پول تو جيبي خوبي بهش ميداد، اما هميشه جيبش خالي بود. وقتي شهيد شد خيلي از كساني كه سرمزارش ميآمدند را نميشناختيم. پول توجيبيهاي اكبر، بركت سفره خيليها بود.
تنها جايي كه خودش را بر ديگران مقدم ميدانست، موقع خطر بود. خودش جلو ميرفت و نيروها هم پشت سرش، در يكي از عملياتها به خاطر فاصله كم دشمن، بچهها غافلگير شده و بسياري از آنها شهيد و مجروح شده بودند. روحيه بچهها آسيب ديده بود. اكبر وضعيت را كه ديد پريد وسط عراقيها و جنگ تن به تن راه انداخت. بچهها هم پشتسرش شور گرفتند. بعد از آن، چهل و هفت روز در بيمارستان بستري بود.
گردان يارسول (ص)، گردان خطشكن بود. هركس حال و هواي شهادت داشت به زور هم كه شده خودش را به آن گردان ميرساند. آوازه سيدعلي اكبر در بين همه بچههاي لشگر پيچيده بود. خيليها دوست داشتند در كنارش باشند كه هم در معنويت پيشتاز بود و هم مغز متفكر طراحي عملياتهاي گردان بود.
روزها سرش خيلي شلوغ بود. اما شبها راحتتر ميشد او را ديد. به خصوص بعد از نماز شب و قبل از اذان صبح كه بي سر و صدا آفتابههاي دستشويي گردان را يك به يك ميبرد زير تانكر آب و پر ميكرد تا به رزمندگان اسلام خدمتي كرده باشد.
كربلاي 5 نزديك شده بود. هر آن احتمال داشت دستور عمليات صادر شود. ساعت يازده و نيم شب بيدار باش زد. نيروها كه به خط شدند از همه عذرخواهي كرد و گفت: حالا برويد بخوابيد.
ساعت يك و نيم تيراندازي راه انداخت. بچهها تند و سريع به خط شدند. باز هم عذرخواهي كرد. گفت: ديگر تمام شد با خيال راحت بخوابيد. يك ساعت بعد بيدارباش زد. گفت:اينبار براي نمازشب بيدارتان كردم.
يك جاهايي كه منع نظامي نداشت پوتينش را درميآورد و پابرهنه ميشد. ميگفت: اين جا، جاي پاي شهداست. اين خاك سجدهگاه فرشتههاست.
ستون پنجم كار خودش را كرده بود. خيلي از بچههاي گردان يا رسول در امالرصاص جا ماندند. اكبر به شدت مجروح شده بود. تمام تنش غرق در خون بود. نعره ميكشيد و خود را با مشت ميزد. ميگفت: من مسئول آن بچهها بودم. ولي توفيق من از آنها كمتر بود. بيطاقت شده بود.
📎جانشین گردان یارسول لشگر۲۵ کربلا
#شهید_سیدعلیاکبر_شجاعیان🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۳۹/۱۱/۱۰ بابل ، مازندران
شهادت : ۱۳۶۶/۱/۳۰ ماووت ، عملیات کربلای۱۰
#روایٺــ_عِـشق ✒️
♦️با موتور برای خرید انگشتر نامزدی (نشان) به میدان خراسان رفتیم که همان شد حلقه ازدواجم بعد از آن هم به حرم شاهعبدالعظیم رفتیم تا زندگیمان سروسامان بگیرد. از آنجا محمد یک انگشتر دُرِ نجف خرید. این هم شد حلقه ازدواج محمد.
♦️دوست نداشت جشن عروسی برگزار کنیم دلایل خودش را هم داشت که از نظر من دلایل بدی نبود هرچند رضایت محمد هم برایم شرط بود.
♦️یادم هست همان روزی که مستاجر خانه را خالی کرد، شبانه برای نظافت و سروسامان دادن به خانه آمدیم. آنقدر ذوق شروع زندگی را داشتیم که به سرعت وسایلمان را چیدیم و خیلی زود برای سفر آماده شدیم.
♦️چون جشن نگرفتیم، ولخرجی کردیم و سفرمان به مشهد هوایی بود آنهم 2 هفته! با اینکار حسابی ریختوپاش کرده بودیم! (هردومان میخندیم)...
♦️محمد وقتی در سپاه استخدام شد آن چنان عاشق این شغل مقدس بود که بنا به گفته برخی همکارانش هنگام خواب نیز با همان لباس مقدس به خواب می رفت و علت این کار خود را نیز چنین بیان می داشت: من با نذر و نیازهای فراوانی توانسته ام به این شغل مقدس وارد شوم، از آن می ترسم که هنگام خواب عزرائیل جانم را بستاند و این لباس مقدس بر تنم نباشد.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_محمد_کامران🌷
#سالروز_ولادت
#روایٺــ_عِـشق ✒️
💠فردی با تقوا، مؤمن، شجاع و فروتن بود اهل توکل و توسل بود و همواره به اهل بیت توسل جست. و به معصومین (ع) ارادت می ورزید اهل نوافل و تهجد و شب بیداری بود. مادرش می گوید:(علی همیشه در انبار کاه گلی می خوابید هر چه به او اسرار می کردم که در اتاق بخوابد، قبول نمی کرد و می گفت : تن را نباید به جای نرم و راحت عادت داد.
💠یک شب رفتم سراغش و دیدم چراغ گرد سوز روشن است و او به نماز شب ایستاده است یک بار هم هنگام نماز شب روی سجاده به خواب رفته بود و چراغ دود کرده بود و او از حال رفته بود که سریع او را بیرون آوردند و پس از چند دقیقه حالش جا آمد.
💠او مصداق بارز آیه (اشداء علی الکفار و رحماء بینهم) بود و به افراد مؤمن و متعهد علاقه داشت و از افراد بی قید و لاابالی بی زاری می جست. عاشق امام بود و با تمام وجود خود را مرید او می دانست.
💠به مناجات (شعبانیه) و (دعای کمیل) علاقه وافر داشت و همواره فرازهایی از آنها را از حفظ زمزمه می کرد. به اصل (امر به معروف و نهی از منکر) عمل می کرد. روزی یکی از زنان همسایه، با حجاب نامناسب به منزل ما آمد، علی خیلی ناراحت شد و از من می خواست که به او تذکر دهم گفتم که من خجالت می کشم ، خودش جلو رفت و با زبان ملایم و مؤدبانه در حالی که چشمش را به زمین دوخته بود به آن زن تذکر داد.
✍به روایت مادربزرگوارشهید
📎قائممقام لشگر ویژهٔ شهدا
#شهید_علی_قمی_کردی🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۳۹ قم
شهادت : ۱۳۶۳/۴/۱۲ محور نقده _ مهاباد
#روایٺــ_عِـشق ✒️
🔰کمال تبریک و هدیه مناسبتهای مهم را هیچگاه فراموش نمیکرد. حتی زمانیکه ماموریت بود، با ارسال پیامک تبریک میگفت.
🔰او از هر ماموریتی که برمیگشت، سوغات میآورد. از علاقه من به گل رز اطلاع داشت و همیشه برایم گل میخرید. او دوره پیوند گل را گذرانده و راهرو منزلمان را به گفته خود، تبدیل به یک بهشت کوچک کرده بود.
🔰همیشه میگفت، «هرگلی که شما دوست داشته باشی را قلمه میزنم تا با دیدن آن جان تازه بگیری و لذت ببری.» کمال تمام تلاش خود را میکرد تا خانواده اش در آرامش کامل زندگی کنند. هنوز هم در فصل بهار راهرو منزل ما همچون بهشتی کوچک، زیبا و دلربا میشود.
✍به روایت همسربزرگوارشهید
#شهید_کمال_شیرخانی🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۵۵/۱/۱۵ لواسان ، تهران
شهادت : ۱۳۹۳/۴/۱۴ سامرا ، عراق
#روایٺــ_عِـشق ✒️
🔰قبل از شروع زندگی مشترک میدانستم انتخابم مورد تأیید همه اقوام نیست. همان طور که شاید سبک فکر و زندگی هرکس مورد تأیید همه اطرافیانش نیست. این را هم میدانستم که با توجه به شرایط جامعه، ممکن است با توجه به لباس خاص محمد زندگی راحتی نداشته باشم. اما ویژگیهای بارز و مثبت او همه این مسائل را جبران میکرد.
🔰محبت و مهربانی صادقانهاش و احترامی که بیتوجه به ظاهر و فکر افراد به همه میگذاشت حتی کسانی که شبیه ما فکر نمیکردند را تحت تأثیر قرار میداد. برخی اوقات با اولین برخورد دوستانهاش، دیگران تسلیم میشدند و راه دوستی پیش میگرفتند. اینها قوت قلبم بود که انتخاب درستی داشتم. از طرفی صادقانه تحمل این سختیها لذتی هم داشت که جلب نظر مثبت خدا بود که بارها در سختیهای مختلف مزد فرمانبرداریمان را میداد و همه چیز را برایمان جبران میکرد.
#شهید_محمد_پورهنگ🌷
#سالروز_شهادت
#روایٺــ_عِـشق ✒️
🔰درحالیکه دروس سطوح عالی حوزه را درشهر مقدس قم به خوبی خوانده بود،عزم دیار عاشقان کرده واصرار بر اعزام به سوریه کرد.
🔰تا در ماه مهمانی خدا توفیق پیدا کرد برای اولین بار به حرم حضرت زینب(سلام الله علیها) مشرف شود.این بار که ازسوریه بازگشت داغدار فراق رفیق شهیدش شهید کریمیان بود.
🔰او در عمر طلبگی خود خصوصیات ویژهای داشت که بدون اغراق ومبالغه آنهارا بیان میکنم به نحویکه برخی ازاین ویژگی ها قبل از شهادتش در مدت کوتاه رفاقتمان ذهنم را مشغول کرده بود ومورد اذعان واعتراف همه دوستان وآشنایان اوست.
🔰مرتب می گفت: دوست ندارم وابسته به دنیا و تعلقاتش شوم، گاهی صمیمیت زیاد باعث اسارت انسان می شود و مانند غل و زنجیر برای انسان محدودیت ایجاد می کند.
🔰طرز بیان شیوا، دلنشین و جذابی داشت، به همین خاطر اگر یک بار به سخنرانی جایی می رفت دعوتش می کردند ولی خودش هیچ زمانی حاضر به سخنرانی در جاهایی که وی را می شناختند نشد روستاهای نزدیک را انتخاب نمی کرد، معمولا به مناطق محروم می رفت.
🔰برای اعتکاف جنوب کرمان و زابل را انتخاب می کرد، با این که مسیر هایی بسیار دور و سخت بود، ولی با دوستان روستایش به همین مناطق می رفت.
🔰سخنرانی با موضوع فلسفه ایثار و شهادت در مسجد روستا کرد و خیلی خوب بحث شهادت و وظیفه هر فرد مسلمان در شرایط حاضر را بررسی و جمع بندی کرد.
🔰به معنای حقیقی کلمه بی تعلق به دنیــا بود وهیچگونه تعلق دنیوی نداشت نه به مال ونه به عناوین فریبنده دنیا وحتی به درس . اگر بنده درس را باتعلق میخوانم اما او برای خدا میخواند.
🔰این بی تعلقی به شدت او را بی تکلف ساخته بود وبسیار ساده و باصفا بود که هیچیک از دوستانش هیچگاه از بااو بودن معذب نبوده بلکه از همنشینی با اولذت میبردند.
🔰 جهادی وتلاشگر بود وازهیچ خدمتی دریغ نمیکرد از اردوهای بی شمار جهادی اوگرفته تا تدارک جلسات شهدا، روایتگری و شجاعت های او در جبهه عراق و سوریه.
🔰متواضع بود ودرگیر عناوین نبود.بااینکه جزء نخبگان واستعدادهای برتر حوزه بود واساتیداو به استعداد والای ایشان اذعان داشتند اما به قول طلبه ها وجهه علمی برای خود نتراشیده بود.
#شهید_سعید_بیاضی_زاده🌷
#سالروز_شهادت
ولادت : ۱۳۷۳/۴/۵ انار ، کرمان
شهادت : ۱۳۹۵/۷/۲۲ حماه ، سوریه
#روایٺــ_عِـشق ✒️
🔰برای انجام یک دوره آموزش غواصی رفته بوديم قشم. چند روزي كه گذشت و جاهای مختلف رفتيم و يه دوری تو پاساژا زديم و در نهايت شب آخر می خواستيم بريم يكى از مراكز خريدِ معروف قشم...
🔰به مسعود گفتم که بیا باهم بریم خرید من هر چی گفتم پاشو بريم، نميومد و دليلشم نمی گفت. و از اونجايی كه اگه نميومد به ما هم خوش نمي گذشت به حاجی گفتم كه مسعود نمياد؛ شما بهش بگی نه نميگه.
🔰بعد از گفتن حاجی، بلند شد
وباكمال عصبانيت به من گفت: اگه بيام و به گناه كشيده بشم تو مسوليتشو قبول ميكنی؟؟؟
🔰اون موقع خنديدم ولی الان وقتى ياد اون حرف مسعود مى افتم، فقط گريه مى كنم به حال خانم هايى كه ارزش خودشونو نمى دونن و با پوشش نامناسب باعث به گناه افتادن جوونا ميشن.
🔰مسعود از چشم هاش مراقبت کرد که خدا خریدارش شد. هرکس می خواد راه مسعود رو بره یه راهش اینه که از چشماش مراقبت کنه.
#شهید_مسعود_عسگری🌷
#سالروز_شهادت