در گوشه اي از خاك كم كم جات پيدا شد
كم كم سرت، دستت، پلاكت ، پات پيدا شد
برداشتم از خاك آرام استخوانت را
كم كم زواياي رشادت هات پيدا شد
پيچيد عطر ياس از دور و برت وقتي
يك تكه از سربند يا زهرات پيدا شد
گودال، تركش، تير، جسم بيكفن، غربت
مصداق هاي ظهر عاشورات پيدا شد
چشم انتظاران مسافرهاي بي برگشت!
در لابه لاي خاكها سوغات پيدا شد ... عطر عجيبي در مشام كوچه ها پيچيد
در شهر دود آلود بوي كربلا پيچيد ... تو آمدي حال و هوامان كربلايي شد
بوي خدا پيچيد، دل هامان خدايي شد
غيرت به جوش آمد تمام شهر شد جبهه
الحق و والانصاف چه حال و هوايي شد!؟ آري هواي جبهه را سوغات آوردي
آري عجب شوري، چه شوقي، ماجرايي شد!؟ خاك شلمچه بر سر اين شهر سيماني
دردت به آن جاني كه دردش بيحيايي شد
تو آمدي جريان شعر از دست من در رفت
تو آمدي اوضاع شاعر ماورايي شد ... آنسوي قصه مادري فرتوت پيش آمد
با گام لرزان تا دم تابوت پيش آمد ... تابوت را يك آن، به گهواره بدل كرد و
مثل همان ايام، كودك را بغل كرد و
بند كفن را مثل قنداقه به هم پيچيد
يك لحظه طعم خاطراتش را عسل كرد و
تا در كوير چشم هايش اشك جاري شد
بغض معما گونه اش را گريه حل كرد و
قنداقه را محكم به روي سينه اش چسباند
هي خواند و گوشش را پر از خيرالعمل كرد و
مادر همه ناگفته ها را گفت با فرزند
مادر تمام گفته هايش را غزل كرد و ... برگشت به تاريخ اعزام پسر مادر
يك هفته قبل از كربلاي چار، پشت در... ... بار سفر را بستي آخر دست حق يارت
پرواز كن مثل كبوتر دست حق يارت
اسفند، قرآن، آش نذري، آبِ پشت پات
چشم حسودت كور مادر دست حق يارت
قربان قدت، مرد جنگم، در شب حمله
مثل علي(ع) در بدر و خيبر دست حق يارت
مادر فضاي جبهه وقتي مثل عاشوراست
با پا نه! بايد رفت با سر دست حق يارت
بخشيده در راه خدا را پس نميگيرند
شيرم حلالت باد مادر دست حق يارت ... مادر مگر دل كند از تابوت فرزندش
پيوست در پايان قصه، دل به دلبندش...
#مادران_شهدا
#مادرانه❤️ #مادرانه
#مادرم
#مادر_شهید
#شهید
#شهدا
#شهیدان
#شهیدانه
#شهیدانه_زیستن
#شهید_گمنام
#شهدای_گمنام
#شهدای_غواص
#شهدای_فاطمیه
#شهدای_مدافع_حرم
#شهدا_در_قهقهه_مستانه_شان_و_در_شادی_وصلشان_عند_ربهم_یرزقون_اند
#شهید_حججی
#شهدای_صابرین
#سپاه_پاسداران
#سپاه
#سپاه_قدس
#بسیجی
#بسیجی_ام
#بسیج