💠🍃💠🍃💠
دل هوای ماندن ندارد ...
زمانی که قدم اول را در این راه برداشتم به نیت لقای خدا و شهادت بود امروز بعد از گذشت این مدت راغب تر شده ام
که این دنیا محلی نیست که دلی هوای ماندن در آن را بنماید
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
#کلام_شهدا🌸
🌹#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده🌹
#خاطرات_شهدا
●براے گرفتن مرخصے وارد چادر فرماندهے گردان شدم،شهید تورجے زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بے مقدمه گفت نمے شود،با تمام احترامـــے ڪه براے سادات داشت اما در فرماندهے خیلـــے جدے بود؛ڪمے نگاهش ڪردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتے گفتم:" شڪایت شما را به مادرم حضرت زهرا(س) مے ڪنم."
● هنوز چند قدمے از چادر دور نشده بودم ڪه دوید دنبال من با پاے برهنه گفت:" این چے بود گفتی؟" به صورتش نگاه ڪردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ے مرخصے سفید امضا،هر چه قدر دوست دارے بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتے قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستے آن حرفت را پس گرفتی؟
📎فرماندهٔ گردان یازهراے لشگر ۱۴ امام حسین(ع)
●ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان
●شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، #عملیات_کربلای_10
#دهه_فاطمیه
محمدرضا که از جبهه که میومد و واسه چند روز خونه بود، ماها خیلی از حضورش خوشحال بودیم، میدیدم نماز شب میخونه و حال عجیبی داره، یه جوری شرمنده خداست و زاری میکنه که انگار بزرگترین گناه رو در طول روز انجام داده، یه روز صبح ازش پرسیدم: چرا انقدر استغفار میکنی؟ از کدام گناه مینالی؟ جواب داد: همین که اینهمه خدا بهمون نعمت داده و ما نمیتونیم شکرش رو به جا بیاریم بسیار جای شرمندگی داره.
📎 راوی: خواهر شهید
🌴 دوران #دفاع_مقدس
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
#فرمانده #گردان_حضرت_زهرا
#لشکر_امام_حسین (ع)
#آشنایی_با_شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری
همهمون از خداییم و...
با صدای #شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
🔴 قابل توجه حاجت داران
🌷 #شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
این شهید مستجاب الدعوه هست چون به اذن خدا و در صورت صلاح بودن حاجت ها رو برآورده میکنند،بخصوص ازدواج
شهید محمد رضا تورجی زاده عاشق حضرت زهرا(سلام الله) بود فرمانده گردان #یا_زهرا با رمز عملیات #یا_زهرا از ناحیه پهلو و بازو مورد اصابت گلوله واقع شد و به شهادت رسید😔
برای حاجت هایتان به این شهید متوسل بشوید تا ضامن دعاهایتان بشنوند
مخصوصا برای ازدواج ،سعی کنید خیلی بهش نزدیک بشید و ارتباط دوستی برقرار کنید
🔰طریقه توسل:
۵۳۰مرتبه یا ۱۳۵ مرتبه ذکر زیر😍👇
🌱اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ
ثواب هدیه به #شهیدمحمدرضاتورجی_زاده...🌷🕊،
بهشون متوسل بشید وحاجت بخواهید
شادی روح پاک همه شهیدان صلوات 🌸
🔹
#الّلهُـمَّعَجِّــلْلِوَلِیِّکَـــالْفَـــرَج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
🌸نشر با ذکر صلوات جهت
سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
🌷در عملیات والفجر دو همه مهمات خود را گم کرده بودیم. مهم تر از آن راه را هم، گم کرده بودیم. دست مان از همه اسباب ظاهری قطع بود.
رو به بچه ها گفتم: بچه ها! فقط یک راه وجود دارد. ما یک امام غایب داریم که در سخت ترین شرایط به دادمان می رسد. هر کسی در یک سمتی رو به دل بیابان حرکت کند و فریاد «یا صاحب الزمان» سر دهد. مطمئن باشید یا خود آقا تشریف می آورد و یا یکی از یاران شان به دادمان خواهد رسید».
🌷همه در دل بیابان با حضرت مأنوس شده بودیم. دیدم چند نفر با لباس پلنگی به سمت ما می آیند. پشت درختان و صخره ها قایم شدیم. وقتی جلوتر آمدند، شناختم شان. برادر نوذری از فرماندهان گردان یا زهرا (س) بودند.
خطاب به بچه ها گفتم: دیدید #امام_زمان (عج) ما را تنها نگذاشت.
✍ازکتاب: یا زهرا سلام الله علیها
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
#آشنایی_با_شهدا
#طرح_مهدوی
❣برای گرفتن مرخصی وارد چادر فرماندهی گردان شدم،شهید تورجی زاده طبق معمول به احترام سادات بلند شد و درخواستم را گفتم ؛بی مقدمه گفت نمی شود،با تمام احترامـــی که برای سادات داشت اما در فرماندهی خیلـــی جدی بود؛کمی نگاهش کردم،با عصبانیت از چادر بیرون آمدم و با ناراحتی گفتم:" شکایت شما را به مادرم حضرت زهرا(سلام الله علیها) می کنم."
هنوز چند قدمی از چادر دور نشده بودم که دوید دنبال من با پای برهنه گفت:" این چی بود گفتی؟" به صورتش نگاه کردم...خیس اشک بود. بعد ادامه داد:" این برگه ی مرخصی سفید امضا،هر چه قدر دوست داری بنویس ،اما حرفت را پس بگیر یک سال از آن ماجرا گذشت. چند ساعتی قبل از شهادتش من را دید. پرسید:" راستی آن حرفت را پس گرفتی؟
فرماندهٔ گردان یازهرا، لشگر ۱۴ امام حسین علیه السلام
شهید محمد رضا تورجی زاده
ولادت : ۱۳۴۳ اصفهان
شهادت : ۱۳۶۶/۲/۵ بانه ، عملیات کربلای۱۰
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
#آشنایی_با_شهدا
داشت سوار تویوتا می شد که برود، رفتم جلو و گفتم: برادر تورجی می خواهم بیایم گردان یا زهرا (س). گفت: شرمنده جا نداریم. گفتم: مگر می شود گردان مادرمان برای ما جا نداشته باشد؟ تا فهمید سیدم پیاده شد، خودش برگه ام را برد پرسنلی و اسمم را نوشت.
یک روز هم رفتم مرخصی بگیرم. نمی داد. نقطه ضعفش را می دانستم. گفتم: شکایتت را به مادرم می کنم.
از سنگر که آمدم بیرون، پا برهنه و با چشمان اشک آلود آمده بود دنبالم. با یک برگه مرخصی سفید امضاء.
گفت: هر چقدر خواستی بنویس؛ اما حرفت را پس بگیر.
راوی: سید احمد نواب
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
#امام_زمان
#شهید_جمهور
#شهدا
#انتخابات
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄