eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.6هزار دنبال‌کننده
79.4هزار عکس
15.2هزار ویدیو
201 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
بُرشی از کتاب «تو شهید نمی‌شوی» علاقه‌ی عجیب شهید «بیضایی» به دخترش «کوثر»: «وقتی تماس می‌گرفت، بعد از دوسه کلمه احوال‌پرسی، معمولا اولین حرفش دخترش بود... با آب و تاب تعریف می‌کرد که چقدر بزرگ شده و چه کار‌های جدیدی انجام می‌دهد به دوستان خودش هم که زنگ می‌زد، اگر دختر داشتند، با آن‌ها درباره اینکه «دختر من بهتر است یا دختر تو» بحث می‌کرد عشق «محمودرضا» به دخترش، مثل عشق همه‌ی پدر‌ها به دخترشان بود، اما محمودرضا پُز دخترش را زیاد می‌داد یک‌بار در شهرک شهید محلاتی قرار گذاشته بودیم آمد دنبالم و راه افتادیم سمت اسلامشهر توی راه گفت: "کوثر رو برده آتلیه و ازش عکس گرفته"... مرتب درباره‌ ماجرای آن روز و عکاسی رفتنشان گفت وقتی رسیدیم اسلامشهر، جلوی یکی از دستگاه‌های خودپرداز نگه داشت پیاده شد رفت پول گرفت و آمد، تا نشست توی ماشین گفت: «اصلا بگذار عکس‌ها رو نشونت بدهم» ماشین رو خاموش کرد لپ‌تاپش رو از کیفش بیرون آورد و عکس‌های کوثر رو یکی‌یکی نشانم داد درباره بعضی هایشان خیلی توضیح داد و با دیدن بعضی هایشان هم می‌زد زیر خنده... شبی که برای استقبال از پیکر محمودرضا رفتیم اسلامشهر، در منزل پدرخانمش جلسه‌ای بود، چند نفر از مسئولان یگانی که در آن مشغول خدمت بود هم آن‌جا حاضر بودند یکی از همان برادران به من گفت: «محمودرضا رفتنش این دفعه، با دفعات قبل فرق داشت خیلی عارفانه رفت» فضای جلسه، سنگین بود، برای همین ادامه ندادم بعد از جلسه با چند نفر و آن برادر بزرگوار مسئول رفتیم محل کار محمودرضا توی ماشین، قضیه عارفانه، رفتن محمودرضا رو از ایشان پرسیدم گفت: وقتی داشت می‌رفت، پیش من هم آمد و گفت فلانی این دفعه از کوثر دل بریده‌ام و می‌روم دیگر مثل همیشه شوخی و بگو بخند نمی‌کرد و حالش متفاوت بود» راوی: برادر شهید پ. ن: کوثر خانوم فرزند شهید مدافع حرم محمود رضا بیضایی در دیدار دیروز حضرت ماه
خیلی‌ها ڪربـلا نـرفته، ڪربلایی شدند ... دکتر احمدرضا بیضائی برادر شهید: "محمودرضا اربعین سال ۹۲ می‌خواست بره کربلا.... مشکلی براش پیش اومد به هر دلیلی در نهایت نه برای من، نه برای محمودرضا جور نشد که بریم. بیست و هفت روز بعد از اربعین، در روز میلاد پیامبر اعظم(ص) از قاسمیه‌ سوریه به دیدار سالار شهیدان (ع) رفت ... مجلس ختمش بود که یکی از پای منبر بلند شد اومد توی گوشم گفت: مداح می‌پرسه محمودرضا کربلا رفته؟ جا خوردم... موندم چی بگم... گفتم: نه نرفته بود. وقتی اون شخص رفت، یاد جمله سید شهیدان اهل قلم افتادم که در پایان‌بندی برنامه «حزب الله» از مجموعه روایت فتح می‌گوید: «بسیجی عاشق کربلاست و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نامها؛ نه،... کربلا حرم حق است و هیچ‌کس را جز یاران امام حسین(ع) راهی به سوی حقیقت نیست…»
خیلی‌ها ڪربـلا نـرفته، ڪربلایی شدند ... دکتر احمدرضا بیضائی برادر شهید: "محمودرضا اربعین سال ۹۲ می‌خواست بره کربلا.... مشکلی براش پیش اومد به هر دلیلی در نهایت نه برای من، نه برای محمودرضا جور نشد که بریم. #محمودرضا بیست و هفت روز بعد از اربعین، در روز میلاد پیامبر اعظم(ص) از قاسمیه‌ سوریه به دیدار سالار شهیدان (ع) رفت ... مجلس ختمش بود که یکی از پای منبر بلند شد اومد توی گوشم گفت: مداح می‌پرسه محمودرضا کربلا رفته؟ جا خوردم... موندم چی بگم... گفتم: نه نرفته بود. وقتی اون شخص رفت، یاد جمله سید شهیدان اهل قلم افتادم که در پایان‌بندی برنامه «حزب الله» از مجموعه روایت فتح می‌گوید: «بسیجی عاشق کربلاست و کربلا را تو مپندار که شهری است در میان شهرها و نامی است در میان نامها؛ نه،... کربلا حرم حق است و هیچ‌کس را جز یاران امام حسین(ع) راهی به سوی حقیقت نیست…» #شهید_محمودرضا_بیضایی
#شهادت_با_لباس_رفیقِ_شهید وقتی خبر شهادت #محمودرضا بیضائی به اکبر شهریاری رسید خودش را بالای سر محمود رساند و گفت: «باید #برگردانمش». آن روز خیلی بی تاب شده بود. صبح فردای #شهادت محمودرضا بیضائی، به فرمانده گفت: «اگر اجازه بدهید من لباس های #رزم بیضائی را بپوشم. فرمانده گفت: «اگر لباس شهید را بپوشی تو هم #شهید می شوی⁉️ گفت: هر چه #خدا بخواهد همان می شود. بعد از صبحانه زد به خط. وقتی کمی از مقر فاصله گرفت یک #خمپاره ۶۰ او را مورد اصابت قرار داد و #پهلویش را شکافت. همرزمان بالای سرش که رسیدند نفس های آخرش بود... #شهید_محمودرضا_بیضایی #شهید_اکبر_شهریاری #رفیق_شهید_شهیدت_می‌کند 🌹🍃🍃🌹🍃🍃🌹🍃🍃
سوسوی همّت داشت، ستاره ی چشمانت.... هر گاه به می‌گفتند؛ وصیتنامه بنویس، به عکس که مزین به جمله ای عهدمَدارانه از این شهید بود اشاره می‌کرد و می‌گفت: این‌هم وصیتنامه.... آری! محمودرضاها رفتند تا این خاکریز فرو نریزد. اکنون نوبت من و توست که پشت به جبهه نکنیم و نهضت جهانی اسلام را با قدرت و بدون خستگی و ناامیدی برسانیم به جایی که خداوند وعده کرده است و الحق وعده ی خود است و محقق...
✳️حافظان امنیت ✳️
‍ 🔰‍ بُرشی از کتاب «تو شهید نمی‌شوی» علاقه‌ی عجیب شهید «بیضایی» به دخترش «کوثر»: «وقتی تماس می‌گرفت، بعد از دوسه کلمه احوال‌پرسی، معمولا اولین حرفش دخترش بود... با آب و تاب تعریف می‌کرد که چقدر بزرگ شده و چه کار‌های جدیدی انجام می‌دهد به دوستان خودش هم که زنگ می‌زد، اگر دختر داشتند، با آن‌ها درباره اینکه «دختر من بهتر است یا دختر تو» بحث می‌کرد عشق «محمودرضا» به دخترش، مثل عشق همه‌ی پدر‌ها به دخترشان بود، اما محمودرضا پُز دخترش را زیاد می‌داد یک‌بار در شهرک شهید محلاتی قرار گذاشته بودیم آمد دنبالم و راه افتادیم سمت اسلامشهر توی راه گفت: "کوثر رو برده آتلیه و ازش عکس گرفته"... مرتب درباره‌ ماجرای آن روز و عکاسی رفتنشان گفت وقتی رسیدیم اسلامشهر، جلوی یکی از دستگاه‌های خودپرداز نگه داشت پیاده شد رفت پول گرفت و آمد، تا نشست توی ماشین گفت: «اصلا بگذار عکس‌ها رو نشونت بدهم» ماشین رو خاموش کرد لپ‌تاپش رو از کیفش بیرون آورد و عکس‌های کوثر رو یکی‌یکی نشانم داد درباره بعضی هایشان خیلی توضیح داد و با دیدن بعضی هایشان هم می‌زد زیر خنده... شبی که برای استقبال از پیکر محمودرضا رفتیم اسلامشهر، در منزل پدرخانمش جلسه‌ای بود، چند نفر از مسئولان یگانی که در آن مشغول خدمت بود هم آن‌جا حاضر بودند یکی از همان برادران به من گفت: «محمودرضا رفتنش این دفعه، با دفعات قبل فرق داشت خیلی عارفانه رفت» فضای جلسه، سنگین بود، برای همین ادامه ندادم بعد از جلسه با چند نفر و آن برادر بزرگوار مسئول رفتیم محل کار محمودرضا توی ماشین، قضیه عارفانه، رفتن محمودرضا رو از ایشان پرسیدم گفت: وقتی داشت می‌رفت، پیش من هم آمد و گفت فلانی این دفعه از کوثر دل بریده‌ام و می‌روم دیگر مثل همیشه شوخی و بگو بخند نمی‌کرد و حالش متفاوت بود» راوی: برادر شهید پ. ن: کوثر خانوم فرزند شهید مدافع حرم محمود رضا بیضایی در دیدار حضرت ماه ♡ ... @kakamartyr3