eitaa logo
✳️حافظان امنیت ✳️
1.4هزار دنبال‌کننده
69.8هزار عکس
11.4هزار ویدیو
178 فایل
مطالب شهدا و اخبار روز #خادم_امام_رضا #خادم_شهدا #راوی_برتر_جنگ #بختیاری جامونده از غافله #ایثار و #شهادت #جانباز_شیمیایی #فارغ_تحصیل_دانشگاه_شهدا #جزیره_مجنون #فعال #فرهنگی #اجتماعی #سیاسی https://eitaa.com/kakamartyr3
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 بعد از شهدا ما چه کردیم؟! 6 تا شهید برای عزت این کشور داده! منو تو چیکار کردیم؟! حاجیه‌خانم سکینه واعظی "
مادرش در آخرین وداع با یک نگاه و تبسم به او گفت: «برایت هر روز صدقه می‌اندازم و برایت دعا می‌کنم که برگردی!» اما سید حمیدرضا در جواب مادر می‌گوید: «من هم از مادرم فاطمه زهرا(س) می‌خواهم تا شهید شوم...»
🔆 نقش فوق‌العاده زنان در دوران دفاع مقدس رهبر انقلاب: در این دوران سخت [دفاع مقدس]، ، یک نقش فوق‌العاده بود؛ نقش ، نقش ، نقش زنان مباشر در میدان جنگ، در کارهای پشتیبانی و بعضاً بندرت در کارهای عملیاتی و نظامی - که من بخش کارهای پشتیبانی‌اش را خودم از نزدیک در اهواز دیدم - یک نقش فوق‌العاده بود. زنها حتّی در بخشهای نظامی هم فعال بودند؛ همین نوشته‌ی خانم حسینی -در کتاب: این را نشان میدهد. ۹۰/۱۰/۱۴
🌹🕊🌴🥀🌴🕊🌹 ، واژه ای است که با همراه شده و اگر در آن قرار گرفته باشی به آن نائل شوی و در این میان چه کسی است جز که سال ها روز و شب را با آن گذرانده اند و شاید با آن حال از ما بربسته اند . دیدن لباس باعث آرامش اوست و حتی برای او حس دردِ کمر و رفع هم دارد . شادی روح و 🕊
🥀🕊🌹🌴🌹🕊🥀 قرآن بر سر بدرقه‌ام ڪردے ڪہ سلامت بازگردم .. اما چگونه سـرِ عـزیزِ زهرا بر نِے، عزیزِ تو سر بر بدنش باشد؟! مےروم ڪه سر دهم.. تا سر بلندت ڪنم... نزد حضرت مادر.... شادی روح و 🕊
«زن»، «زندگی» اش را داد.. تا ما «آزادی» داشته باشیم:) همه زندگیشون را دادند .... ➺
. منِ بی تو را باران گرفته است ... . علیرضا عابدی که این عکس متفاوت را از یک مادر شهید ثبت کرده، درباره آن نوشته: « مادر ، هر وقت بارون می‌اومد می‌رفت زیر بارون می‌ایستاد و چشمای اَبریش بارونی می‌شد. وقتی ازش می‌ پرسیدن آخه مادرِ من چرا وایستادی زیر بارون؟ آروم زیر لب زمزمه می‌ کرد: گلی گم کرده‌ام می‌ بویم او را ... آخه الان بدن مجید من زیر بارونه .... بدن مجید من معلوم نیست کجاست ... می‌خوام بگم مادرم، عزیزم، من به یادتم...»
مادری قرآن می‌خواند همه‌‌ی شهدا گوش می‌دهند ...
وقتی که نیستی غمِ دلتنگی تو را به قابِ عکس چطوری نشان دهم؟!
🌷 دل من پشت سرت کاسه‌ی آبی شد و ریخت کی شود پیش قدم‌های تـو اسپند شوم ؟!
📷ماجرای مادر شهیدی که سردار سلیمانی از سوریه با او تماس میگرفت! ✍شهید_سلیمانی دفترچه تلفنی به همراه داشت که در آن، شماره حدود ۱۵۰ خانواده شهید لیست شده بود و برخی‌ روزها با چندتایشان تماس میگرفت. ارتباط حاج قاسم با بعضی مادران شهدا، خیلی خاص بود. نسبت به مادر شهید علی شفیعی هم همین احساس را داشت. مادر مرحوم شهید شفیعی میگفت: «حاج قاسم، گاه نیمه شب از سوریه زنگ میزند و با هم صحبت میکنیم. بعد میگفت: "حالا دیگر خستگی ام رفع شد و به آرامش رسیدم. مادر! دیگر برو بخواب" .» 📚نقل از :سردار حسنی سعدی
هر چه دیدند ما رَأیتُ إلّا جَمیلا بود چون هدف خدا بود فقط خدا ....
هر چه دیدند ما رَأیتُ إلّا جَمیلا بود چون هدف خدا بود فقط خدا .... 🌴 🌷 ▫️ شهادت : شهریورماه 1366 - سردشت(بلفت) ⚪️ رو از میشناسم داشتم از کنار یکی از چادرها رد می شدم دیدم یه صدای ناله میاد . توجه ام جلب شد، دنبال صدا رفتم و درب چادر رو بالا زدم دیدم یکی داخل چادر خوابیده و یک به گوششه و با لب های بسته و با تکان دادن دماغش از خودش صدا در میاره و از گوشه های پلک های بسته اش قطره های اشک سرازیره.💦 اول خیال کردم خودش رو به خواب زده . یکی دوبار دستم رو مقابل صورتش تکون دادم که شاید پلکهاش حرکت کنه اما عکس العملی نشون نداد. خواب خواب بود. کنجکاو شدم که با واکمن داره چی گوش میده. گوشی رو از گوشش آروم برداشتم . دیدم صدای ناله اش بند اومد. گوشی رو در گوشم گذاشتم . صدای با لحن حزینی بود که تا اون روز نشنیده بودم. ضبطش رو خاموش کردم و گوشیش رو کنارش گذاشتم و پرده چادر رو انداختم و رفتم. بعد از نماز ظهر و عصر در برگشت از اون رو کنار کشیدم و سر صحبت رو باز کردم و بهش گفتم راضی باش من خواب بودی اومدم خلوتت رو به هم زدم از اون به بعد گاهی واکمنش رو به من می داد تا اون قرآن رو گوش بدم یه خورده زبونش می گرفت. بعضی وقت ها از شدت علاقه ای که به من پیدا کرده بود می گفت: برادر جعفر؟؟؟ من توی گردان با همه دوستم اما فقط با تو رفیقم. من هم سر به سرش می گذاشتم و می گفتم : سیدجان .. رفیق یه دونه ر داره نه چند تا ررررررررررررررر😊 هم با تیم ما اومد عملیات و توی مسیر برگشت از شدت خستگی غش کرد و کلی ما رو معطل کرد. توی مستقر بودند و مقابل دشمن رو می کردند. یه شب توی سنگر بحث شد و هر کسی یه چیزی می گفت.. گفت توی شهادت سراغ من نمیاد تصمیم گرفتم از گردان برم به یه گردان رزمی. چند وقت بعد هم تسویه گرفت و از تخریب رفت یه روز صبح رفته بودم قاطر بگیرم. نزدیک تدارکات لشگر10 دیدمش. با هم روبوسی کردیم. گفتم برگشتی؟؟ گفت آره اومدم گردان کمیل لشگر27. سراغ همه بچه ها رو گرفت و از هم جدا شدیم چند روز بعد تازه از شناسایی برگشته بودم که یکی از بچه ها گفت : شده. و یادم میاد شنیدم که گفتند وقتی با آمبولانس عقبش می بردند چندین بار روح از بدنش جدا شده باز یرگشته و توی آمبولانس بلند شده و نشسته بود. به آرزوش رسید و ما موندیم و حالا حالا ها آرزو می کنیم: به هرکس قسمتی دادی خدایا شهادت قسمت ما می شد ایکاش🤲 ✍️ راوی : جعفرطهماسبی
هر چه دیدند ما رَأیتُ إلّا جَمیلا بود چون هدف خدا بود فقط خدا ....
حدیث عاشقی معراج شهدای تهران آبان 1374 آن شب درسالن معراج شهدای تهران، وقتی باقی مانده پیکر شهید "مسعود تقی زاده" را روی زمین پهن کردند، همسرش گفت: - اگر اجازه بدهید، می خواهم مقداری از خاک بدن شوهرم را بردارم. که اجازه دادند. جلو که رفت، شروع کرد به گشتن میان استخوان ها. وقتی پرسیدند: - چیکار می کنی؟ گفت: می خوام از این خاک هایی که ازش باقی مونده، مقداری بردارم. گفتند: خب بردار، ولی دنبال چی می گردی؟ گفت: - می خوام از اون جایی که قلبش بوده، خاک بردارم. شهید "محسن تقی‌زاده" متولد: 1 آبان 1342 شهادت: بهمن 1361 عملیات والفجر مقدماتی در فکه بازگشت پیکر: 12 سال بعد، بهمن 1373 شب شهادت حضرت علی (ع) مزار: بهشت زهرا (س) قطعه‌ی 50 ردیف 47 شماره‌ی 19 شهید "مسعود تقی‌زاده" متولد 4 آبان 1337 شهادت 29 آبان 1362 عملیات والفجر 4 در کانی مانگا بازگشت پیکر: 12 سال بعد، آبان 1374 شب شهادت حضرت زهرا (س) مزار: بهشت زهرا (س) قطعه‌ی 50 ردیف 44
تمام صحنه‌های جنگ و شهادت یکطرف ؛ وقتیکه پسرها را برای مادرها می‌آوردند یک‌طرف ، جگر می سوزاند ....
هیچ تیری بر پیکر شهید نمی‌نشیند مگر آنکه ، اول از قلب مادر او گذشته باشد ... دوران
‍ 📌 ماجرای مادری که فرزند شهیدش را غسل داد و بر لبانش بوسه زد. 🔹️ آنچه که در تصاویر دیده مي شود ، خانم آفاق بصیری؛ مادر دانشجوی شهید «سیدمحمد محمد‌نژاد» از لشگر ۲۵ کربلا در استان مازندران است ◇ در ادامه عملیات بیت‌المقدس در وسط معرکه جنگ شهر خرمشهر بر اثر اصابت گلوله کاتیوشا به پشت سرش به رسید. 🔹️ وقتی به گفتند؛ که پسر شما غسل نمی‌خواهد گفت: درست است که فرزند من نیاز به غسل و کفن ندارد، ولی من او را غسل می‌دهم و کفن می‌پوشم، تا به دشمنان بگویم ما از مرگ و هیچ ترس و واهمه‌ای نداریم و به مردم بگویم که افتخارم این است که پسرم فدای اسلام، انقلاب و حضرت امام شده است. ◇ این خودش وارد قبر شد و از احساس او پرسیدند گفت: خیلی نوازشش دادم و با او درددل کردم و بعد از آن نیز خودم وارد قبر شدم و تلقینش را خواندم. لبانم را جلوی گوشش گرفتم و به او گفتم: پسرم! سلام مرا به مادرت (س) برسان و به او بگو: من یک مادر پیری دارم و از او بخواه که در روز قیامت از من شفاعت کند. 🔹 ──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅── 🌸نشر با ذکر صلوات جهت سلامتی و تعجیل در امر فرج 🌸
از دقیقه‌ای به نبودت اضافه شد چیزی که بیشتر شده تنهایی من است ... 🌙
چه غم ز رفتن چشم است پیر کنعان را؟ شکوفه برگ خود از بهر بار می ریزد (صائب تبریزی) تصویر: مادر شهید باقری‌نیا
بعضیها دو، سه یا چهار فرزندشان به شهادت رسیدند، این چه نیرویی است که به زنی که خودش را عاشقانه دوست می‌دارد، آنچنان قوتی می‌بخشد که در مقابل شهادت فرزند یا فرزندانش چنین قدرتی را از خود نشان می‌دهند؟ این از ایمان است. رهبر انقلاب ❣🍃
اللّهُمَ تَقَبَّلْ مِنَّا هَذا الْقَلیل القُرْبانَ او مثالِ همان زینب کربلاست زینبی که صبور بود و شکور ...
آغشته شده ام به تــو به عطر تنت همچون جزیره ای که اسم و رسم اش را با بهارش می‌شناسند 🌷🌷
گمشده دارم چه کس دارد خبر؟ از شقایق‌های جاویدالاثر ...
سر به سر خیالم نگذار به دیدنم بیا ؛ که هنوز از پسِ رفتنت برنیامده‌ام ..... عکاس: سعید صادقی
💠 مصطفے و مجتبے ڪہ مدت ها تلاش ڪردند تا خود را برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریہ برسانند هربار به دلیلے دچار مشکل مے‌شدند. عاقبت تصمیم مےگیرند هویت ایرانےخود را تغییردهند و از طریق تیپ فاطمیــون به این آرزوی سخت خود دست پیدا ڪنند.اما حکایت "ڪه عشق آسان نمود اول ولےافتاد مشکلها" براے این دو برادر رقم خورد ... مادر شهیدان مے گوید : آنها براے اینڪه بتوانند خود را افغانستانے معرفے ڪنند از مهاجرین پرسیده بودند چه اسم‌هایے بگذاریم ڪه طبیعے تر باشد؟ خودشـان را پسر خالـہ معرفے ڪرده بودند. یعنے من با نام (سڪینه نوری) خاله مصطفے (بشیرزمانی)ومادر مجتبے (جوادرضایی) بودم. اسم پدرشان را هم گذاشته بودند جمعه خان. بچہ ها منو افغانستانے معرفے کرده بودند اگرتماس مےگرفتند بایدبا لهجه حرف میزدم. "با من تمــرین ڪرده بودند" یڪ روز زنگ زدند و گفتند: خانـم ! شما جواد رضایے را مے‌شناسید؟ گفتم: بله مادرش هستم باکمک الهی تونستم با زبان افغانستانی صحبت کنم اینقدرراحت نقشم را بازی کردم که متوجه نشدند. پسرانم راهےسوریه شدندمن آگاهانه راضی به رفتنشان شدم. مے ‌دانستم ممڪن است شهید شوند، سرشان را ببرند و بدنشان را تکه تکه ڪنند، اینها همه را مےدانستم بعد گفتم:راضے به رضاے خدا هستم و قربون بی‌بی‌ زینب(س) هم مے‌روم که خاک پایش هم نمے‌شوم پسرانم فدای بی بی جان و هر دوباهم فدایے حضرت زینب (س) شدند. "روحمـــــان با یادشـان شـــاد " 🌷 🕊🕊
💢 و چقدر بود آن آخر ...چه حین رفتن به میدان و چه زمان آمدن پیکرش... . 📷 وداع مادرانه_سردار شهید ابوالحسن محمدزاده ( از محمودآباد) جانشین گردان پیاده عاشورا از لشکر ویژه ۲۵ کربلا_ ت شهادت : ۴ دی ۱۳۶۵ عملیات کربلای ۴🌊 .
ام‌البنین های وطنم ؛ عباس‌ها روانه میدان کردند ... این مادران چه ایثاری کردند..!! که مثالش را دنیا هم نمی‌تواند بر زبان بیاورد، لحظه‌ای که با دستان خود امیدِ زندگی‌شان را راهی سفری بی‌برگشت کردند، سفری که بیشتر از هر چیز بویِ سرخِ شهادت می‌داد، سفری به برگ سرخ لاله‌ها، بوی خون، بوی خدا...
💢 مادر شهید یعنی وداع آخر ، وداع روز اعزام قبل حرکت اتوبوس و آخرین عکس یادگاری با پسر شهیدش... و این مادرها عجیب حماسه آفریدند. . میلاد حضرت فاطمه زهرا(س) و روز مادر و به همه‌ی مادران مخصوصا مادران شهدا تبریک عرض مینمایم...🌷🌷🌷 👆( 📷 عکس : مازندران، اعزام ۱۳۶۵ قبل کربلای پنج،عکس یادگاری مادر با فرزندش)