.
🔹حاج احمد با دوستان دو نوع برخورد داشت:
یکی حین مأموریت و یکی بیرون از منطقه مأموریت.
زمان مأموریت و انجام وظیفه ظاهراً خیلی خشن و با ابهّت برخورد میکرد؛
به شکلی که نزدیک ترین بچه ها به او،
جرئت نمی کردند کوچکترین خنده ای بر لب بیاورند
و با او یا با همدیگر شوخی کنند.
بچه ها ترس داشتند از اینکه عملیاتی اگر موفق نبود
و یا عده زیادی از بچه ها به شهادت می رسیدند،
دور و اطراف حاج احمد پیدایشان بشود؛
ولی همین حاج احمد وقتی که از منطقه خارج می شدیم و به مرخصی می آمدیم،
آدم دیگری بود.
هیچ کس نمی توانست تشخیص بدهد
که ایشان همان حاج احمد منطقه است.
با بچه ها می گفت و می خندید و شوخی می کرد.
از این لحاظ شخصیت عجیبی بود
📚نبرد درالوک
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان_تحریف_شدنی_نیست
#احمد_متوسلیان_فراموش_شدنی_نیست
#احمد_متوسلیان_اسطوره_ماست
#احمد_متوسلیان
#سردار_حاج_احمد_متوسلیان
اگر جنازه من
دست راست آن روے سینہ بود منظورش این است ڪہ من امام حسین"ع"یا امام زمان"عج"
را دیده ام و سلام هم ڪردم ڪہ آرزوی بنده برآورده شده است.
#فرازی_از_وصیتنامه_شهید_حسینعلی_صالحی
#شهید_شعبانعلی_محمود_بابوئی
فرازی از #وصیت_نامه شهید:
پدرومادرم اگر شهادت نصیبم شد بدانید که پیروز شده ام و شما هم پیش خدا و حضرت زهرا(س)رو سفید می شوید و از دوستان آشنایان میخواهم که مرا دعا کنند.
🌷تا چند قدمی شهادت🌷
یه روز به کردستان عراق رفتیم. مردم به خاطر حضور داعش خانهها را خالی کرده و رفته بودند. در یکی از خانهها مستقر شدیم و صبحانه خوردیم.
بعد از صبحانه حاج قاسم دوربین را برداشت و روی پشتبام یکی از خانهها شروع به شناسایی منطقه کرد.
چشمم به یک بلوک افتاد آن را برداشتم تا بگذارم لب پشتبام که تکتیراندازهای داعش حاجی را نزنند، تا آن را برداشتم یک گلوله خورد وسط بلوک و پاشیده شد روی سر من و حاجی.
به پشتبام یک خانهی دیگر رفتیم، آنجا هم یک تیر از کنار گوش حاجی رد شد و به دیوار خورد.
حاجی میخواست تجدید وضو کند، گفتم: بریم بغداد
گفت: تا بغداد 180 کیلومتر راه است همینجا تجدید وضو میکنیم.
وارد خانهای شدیم و حاجی به دسشویی رفت من خیلی نگران بودم وقتی آمد بیرون گفتم از اینجا بریم.
گفت: حسین تو امروز چطورت شده؟
گفتم: بریم بریم.
گفت: بذار جورابامو بپوشم
گفتم: تو ماشین بپوش.
با زحمت حاجی را سوار ماشین کردم و حرکت کردیم. صد متر که فاصله گرفتیم خانه را زدند طوری که رفت روی هوا.
مورد چهارم؛ سوار ماشین بودیم که بچه ها داد زدند وایسا وایسا جلوتر نیا، ایستادیم. یه بمب کار گذاشته بودند توی جاده که چاشنی کششی داشت. بیست سانت دیگه مانده بود که ماشین ما در اثر اصابت با آن بمب منفجر شود.
🔸راوی:سردارحسنی سعدی به نقل از شهید پورجعفری
زیباترین تصویر از #حاج_احمد_متوسلیان در شعر رضا برجی:
حاج احمد متوسلیان یک بسیجیِ شاعر بود و زندگیاش شعر بلندی بود که در قافیه فلسطین تمام شد،
او آنقدر بزرگ بود که همهاش سهم ما نمیشد،
خدا قدری از بزرگیاش را به همسایگان مدیترانه هدیه داد تا سرزمینشان را تطهیر کنند،
تا سربلندی را بیاموزند و از شهادت طفره نروند و با عاشقی کنار بیایند.
اگرچه بیماری و یا بهانهگیری بچهها برای پدر و همچنین اداره امور زندگی در روزهایی که کمال در ماموریت بود، سختترین لحظات زندگی محسوب میشد، اما اگر به گذشته برگردم و از تمام این سختیها آگاه باشم، بازهم او را انتخاب میکنم. چرا که معیار من برای ازدواج مفهوم دیگری دارد.
به نقل از همسر شهید مدافع حرم
#کمال_شیرخانی
پیش بینی حاج احمد #متوسلیان در مورد خودش:
مطمئن باشید اگه قرار باشه برای من اتفاقی بیفته،تو جبهه جنگ با اسرائیل میافته.
#جاویدالاثر #حزب_الله
#شهید_روح_الله_ابراهيم_کلاری
فرازی از #وصیت_نامه شهید:
وصیت من نسبت به پدر و مادرم و برادرانم این است اگرچه سن کم دارم ولی دل قوی همانند قاسم ابن الحسن تنها یادگار پدرش عزم راسخ برای یاری ادامه سالار شهیدان کربلا فرمان خمینی از نسل زهرای اطهرلبیک گویان عازم جبهه حق علیه باطل شدم.
#سالروز_شهادت
حرف از انتخابات شد. حاج احمد گفت: «تو به کی رأی دادی؟» گفتم به آقای بنیصدر. آهی کشید و گفت «خیانت کردی.» گفتم «چرا؟» گفت «بنیصدر از جو حاکم بر مملکت که بحث دین و معاده سوءاستفاده کرد و اومد مناظره، اون وقت شما فکر کردید آدم مسلمونیه و از اهداف دین خوب دفاع میکنه. اما کسیکه این همه سال توی فرانسه درس خونده نمیتونه رئیس جمهور این مملکت باشه. توی صحبتهاش دقیق شدم. دیدم یک جا این حرف رو زده، جایی دیگه حرف دیگهای زده. چون با امام مخالفه، منم باهاش مخالفم. این آدمی نیست که بتونه کشتی انقلاب رو جلو ببره و به مشکل بر میخوره. شما خیلی با بنیصدر درگیر نبودید. نمیدونید این چه جونوریه.» بیست و هفت هشت سال بیشتر نداشت، اما اندازه یک سیاستمدار کهنهکار میفهمید. (جاویدالاثر حاج احمد متوسلیان، فرمانده تیپ 27 محمد رسول الله(ص))
منبع: کتاب «اثر انگشت» (خاطرات و وصایای شهدا در موضوع انتخابات)
اوج گرمای اهواز بود ...
بلند شد، دریچه کولر اتاقش را بست!!
گفت: به یاد بسیجیهایی که
زیر آفتاب گرم میجنگند.
#شهید_حسن_باقری
هر ڪہ را صبح شهادٺ نیسٺ،
شام مرگــ هسٺ 🍃
بێ شهادٺــ
مرگ با خسراݩ، چـہ فرقێ میکند...؟!
#اللهمارزقناشهادت
.
#رسم_خوبان
.
مرخصی داشتیم ...
قرار شد با حاجحسین بریم اصفهان
حاجی گفت : بیا با اتوبوس بریم!
بهش گفتم: با اتوبوس؟ تویِ این گرما؟!
.
حاجحسین تا این حرفم رو شنید گفت:
گرما؟ پس بسیجیها تویِگرما چیکار میکنن؟
من یکدفعه باهاشون از فاو اومدم شهرک
هلاک شدم ، اونا چی بگن ؟
با همون اتوبوس میبَرمت
تا حالت جا بیاد ...
.
📚 یادگاران ۷ "کتاب شهید خرازی" ص ۳۳
.
#شهید_حاج_حسین_خرازی
#فرمانده_لشکر۱۴_امامحسین