در اغتشاشات سال ۸۸ وقتی که کار داشت دست اراذل و اوباش می افتاد، مرخصی نگرفت و به نطنز نرفت.
می گفت : "من بلدم با اینها چطوری دربیفتم.
من اگر باشم، بقیه بچه ها هم دلگرم می شوند."
غسل_شهادت می کرد، می گفت : "اینجا هم میدان جنگ است، شاید خدا قسمت کند و اینجا شهید شدیم."
پیراهن مشکی محرّمش را میبوسید و میپوشید و میگفت : "منتظرم نباش! معلوم نیست برگردم..."
از چیزی یا کسی نمیترسید، وقتی پای نظام در میان بود اصلا کوتاه نمیآمد...
راوی :همسر شهید
برگرفته ازکتاب: دخترها بابایی اند
#شهید_مدافع_حرم_جواد_محمدی
#تلنگر
میگفت:
میدونۍڪِۍ
ازچشمِخدامیوفتۍ؟!
زمانۍڪهآقاامامزمان
سرشوبندازهپایینو
ازگناهڪردنتوخجالتبڪشہ
ولۍتـوانگارنـہانگار..!
رفیق...
نزارڪارتبـہاونجاهابرسـہ!!
-شهیدمحمدحسینمحمدخانۍ
#یادشهداباصلوات
💠 خاطره ای از شهید رجایی
▫️وقتی که نخست وزیر بود
صبح روزی جهت دیدار و رساندن پیامی
وارد همان خانهی تاریخی(کلنگی ) وی شدم.
از مشاهدهی صحنهای قلبم به درد آمد.
هوا کمی گرم بود.
او خیلی ساده
با یک زیر پیراهن
که چند جای آن سوراخ بود
و در گوشهی حیاط خانهاش نشسته بود
و داشت با دو سه دانه خرما
و یک لیوان شیر صبحانه میخورد!
بعد از سلام و احوالپرسی
و تعارف به صبحانه گفتم:
«ای عزیز!
این چه وضعی است
که شما دارید
چرا به خود نمیرسید
و این قدر زندگی را به خود سخت گرفتهاید
از شما توقع نداریم
مانند نخست وزیران دوره ستم شاهی باشید
لااقل یک زیر پیراهن درست و حسابی به تن کنید!
مثل این که شما نخست وزیرید!»
آهی کشید
و نکتهای گفت
که سوز دل و نفوذ کلام
از دل بر آمدهاش
همواره در خاطرم جاودان مانده است.
او گفت :
جانم!
از این حالم نگران نباش!
نگران آن روزم باش
که میز و مسئولیت مرا بگیرد
و من گذشته خویش را فراموش کنم.
خدا نکند روزی بر من بیاید
که یادم برود چه وظیفه سنگینی در قبال خدا و خلق دارم.
از شما میخواهم
در حق من دعا کنید.
▫️من تحت تاثیر این سخن از دل بر آمدهاش
بی اختیار از جایم برخاستم
و پیشانیاش را بوسه دادم.
🎤 راوی: پسر خواهر شهید رجایی
#شهید_محمد_علی_رجایی
#آشنایی_با_شهدا
#هفته_دولت
🟩🟩🟩⬜️⬜️⬜️🟥🟥🟥
کانال ایتا(#حافظان_امنیت)
@kakamartyr3
https://eitaa.com/kakamartyr3
┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈
♿️♿️♿️♿️♿️♿️♿️♿️♿️ #شهدا
👆
باسلام
گروه رابه دوستانتون معرفی کنیدسپاس ازهمراهی شماعزیزان
❤️اجرتون باشهدا❤️