#شهید_بابک_نوری_هریس
🌹🌹وصیت نامه شهید 🌹🌹
بخش3⃣
🔹برادرانم در نبود من مسئولیت شما سنگینتر شده، حالا شما #عشق و #محبت مرا به دیگران باید بدهید . زیرا من عاشق خانواده ام ، اطرافیانم ، شهرم ، #وطنم و... بوده ام و شما خود من هستید در جسمی دیگر.
🔸پدرم تو هم روزی در جبهه #حق علیه باطل از زینب های مملکت دفاع کردی ، شما دعا کن که با دوستان شهیدت #محشور شوم
#با_این_ستاره_ها_میشود_راه_را_پیدا_کرد
#شهید_احمد_کاظمی
✨✨✨✨✨✨✨
بیوگرافی شهید احمد کاظمی
🔸ولادت: 1337/5/2
🔹محل تولد: نجف آباد
🔸شهادت: 1384/10/19
🔹محل شهادت:ارومیه
🔸مزار:گلستان شهدای اصفهان
🔹علت شهادت: سانحه هوایی سقوط هواپیمای داسو فالکن ۲۰
☑️مختصری از زندگی: دو سال فرماندهی جبهه فیاضیه آبادان، شش سال فرماندهی لشکر 8 نجف، یکسال فرماندهی لشکر 14 امام حسین(ع)، هفت سال فرماندهی قرارگاه حمزه سیدالشهدا(ع) و قرارگاه رمضان و پنج سال فرماندهی نیروی هوایی سپاه را به عهده داشت. کارشناسی خود را در رشته جغرافیا و کارشناسی ارشد را در رشته مدیریت دفاعی گذراند و موفق شد #دانشجوی_دکتری در رشته دفاع ملی گردد. مقام معظم رهبری #3_مدال فتح بر سینه ایشان نصب نمودند. وی در اواسط سال 84 از سوی فرمانده کل سپاه، به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شد
#با_این_ستاره_ها_میشود_راه_را_پیدا_کرد
🔴 فرمانده نیروی دریایی ارتش: صبح امروز از دفتر رهبر انقلاب تماسی با ما گرفته و گفته شد، حضرت آقا فرمودند که نیروی دریایی هر زمان برای دریانوردی اقیانوسی آمادگی لازم را داشت، این اقدام را انجام دهد.
🔴 در آیندهای نزدیک حتما در اقیانوس اطلس حضور پیدا میکنیم و کارهای بسیاری انجام خواهیم داد.
# 🇮🇷
.
« قول »
#شهید_به_یادم_باش🌼 .
پرده اول: اصغر شاد!
خواهر شهید #اصغر_بسطامیان: با شیرین زبانی و شوخ طبعی هایش همه را مجذوب خودش کرده بود.
هر بار که از جبهه برمیگشت حتی آن وقت ها که زخمی بود آنچنان با طنز و شوخی حرف می زد انگار در جبهه هیچ خبری از غصه و ناراحتی نیست. با اینکه آن همه پرشور بود، بعد از شهادت عبدالله خیلی تغییر کرد. سا کت شده بود. دیگر از آن روحیه شادش چیزی نمانده بود.
میخواست دوباره به جبهه برگردد. اما این بار مادر به خاطر شهادت عبدالله نمیخواست که اصغر به این زودی به جبهه برود. اصغر می گفت: میخوام باز به جبهه برم.
به اندازۀ کافی رفتی. بعد از شهادت عبدالله خیلی تنها شدم. یه مدت کنارم بمون!
اصغر اما کوتاه نمیآمد. اصرار پشت اصرار که اجازه بگیرد و به جبهه برود.
فقط همین یک بار. قول می دم آخرین بارم باشه. این بار که برگردم برای همیشه پیشت می مونم.
مادر راضی شد و اصغر با قولی که داده بود به جبهه رفت و وقتی برگشت سر قولش ماند و برای همیشه در مزار شهدا آرام گرفت...
.
پرده دوم: اصغر ساکت!!
یکی از دوستان شهید خاطراتی از او را چنین نقل میکند: از بچههای خوب و ورزیده گردان بود. در شنا و غواصی مهارت خوبی داشت. کم حرف بودن از خصوصیات بارزش به شمار میرفت. خیلی به ندرت صحبت میکرد. یادم هست که یک هفته پیش از شهادتش، پیش من آمد و گفت: «علی بیا یک قولی به همدیگر بدهیم اگر من شهید شدم آن دنیا برای تو جا نگه میدارم تو هم قول بده از برادر کوچکم مصطفی مواظبت کنی و اگرهم توشهید شدی که برای من در آن دنیا جا نگهدار!» گفتم: «به به! چه عجب! خدا را شکر که بالاخره نمردیم و حرف زدن اصغر آقا را هم دیدیم.» آن روز گذشت و کم کم بوی عملیات در مقر پیچید. بچهها واقعا روز شماری میکردند. دقیقا یادم هست که دو روز قبل از عملیات بود. من به نزد او رفتم. بوی خوشی میداد ، عطر گل محمدی زده بود و کاملا آماده برای رفتن. گفتم: «اصغر بیا تا کمی با هم قدم بزنیم.» دوتایی رفتیم داخل نی زار، کنار رود کارون. او کم کم سر صحبت را باز کرد و گفت: «می دانی چیه علی؟ من داداش عبدالله را توی خواب دیدم. میگفت: «اصغر شماها خیلی زحمت میکشید خدا خیرتان بده، اصغر تو بیا پیش من. خیلی خوب میشود من دیگه تنها نمیمانم.» گفتم: «ولی اصغر، تو هم اگه شهید شوی خوانوادهات خیلی تنها می مانند. دیگر کسی نیست که ادارهشان کند. تو بالای سرشان باشی خیلی بهتر است.» اصغر برگشت و گفت: «خدا کریمه علی!» و آخرش هم رفت پیش برادرش عبدالله...