☑️امید و امیدواری
5⃣من... با ناامید شدن بشدّت مخالفم...؛ در مقابل مشکلات اگر بنا بود ناامید بشویم، آن نسلهای قبل از شما اصلاً حرکتشان متوقّف میشد و ما امروز باز در همان دوران طاغوت و انجماد و عقبماندگیِ وابستگی و فساد بودیم. ناامید نباید شد؛ هیچ چیزی برای شمای جوان موجب ناامیدی نباید بشود. این کشور هم همان کشوری است که از یک وضع بشدّت تأسّفبار به اینجا رسیده که شمای جوان... میتوانید نخبه بشوید، میتوانید به قول خودتان برچسب نخبگی به خودتان بزنید!... کشور به اینجا رسیده؛ این را قدر بدانید. و ناامیدی سمّ است؛ این را بدانید. هیچ بهانهای مجوّز ناامیدی نمیشود۱۳۹۸/۰۵/۱۶
بیانات در دیدار مدالآوران المپیادهای علمی و اعضای تیم ملی والیبال جوانان
امید و امیدواری
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 204
💠سوره توبه: آیات 107 الی 111
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
هدایت شده از کانال مهدویت 🇮🇷🇵🇸
وظیفه ۲۷ منتظران(1).mp3
3.53M
#کتاب_صوتی_وظایف
#وظایف_منتظران
🔴 قسمت ۲۷ وظایف منتظران
🔵 اندوهگین بودن در فراق امام
🎙️#ابراهیم_افشاری
🆔 eitaa.com/emame_zaman
دختر_شینا
#قسمت_72
خدیجه ڪه دید از پس من برنمی آید، طوری ڪه هول نڪنم، گفت: «سلطان حسین را گرفته اند.» سلطان حسین یڪی از هم روستایی هایمان بود.
گفتم: «چرا؟!»
خدیجه به همان آرامی گفت: «آخر سلطان حسین خبر آورده بود حجت را آورده اند. او باعث شده بود مردم تظاهرات ڪنند و شعار بدهند. به همین خاطر او را گرفته و برده اند پاسگاه دمق. صمد هم می خواسته برود پاسگاه، بلڪه سلطان حسین را آزاد ڪند. اما حاج آقا و چند نفر دیگر نگذاشتند تنهایی برود. با او رفتند.»
اسم حاج آقایم را ڪه شنیدم، گریه ام گرفت. به مادر و خواهرهایم توپیدم: «تقصیر شماست. چرا گذاشتید حاج آقا برود. او پیر و مریض است. اگر طوری بشود، شما مقصرید.»
آن شب تا صبح نخوابیدیم. فردا صبح حاج آقا و صمد آمدند. خوشحال بودند و می گفتند: «چون همه با هم متحد شده بودیم، سلطان حسین را آزاد ڪردند؛ وگرنه معلوم نبود چه بلایی سرش بیاورند.»
نزدیڪ ظهر، صمد لباس پوشید. می خواست برود تهران. ناراحت شدم. گفتم: «نمی خواهد بروی. امروز یا فردا بچه به دنیا می آید. ما تو را از ڪجا پیدا ڪنیم.»
مثل همیشه با خنده جواب داد: « نگران نباش خودم را می رسانم.»
ادامه دارد...✒️
🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
دختر_شینا
#قسمت_73
اخم ڪردم. ڪتش را درآورد و نشست. گفت: «اگر تو ناراحت باشی، نمی روم. اما به جان خودت، یڪ ریال هم پول ندارم. بعدش هم مگر قرار نبود این بار ڪه می روم برای بچه لباس و خرت و پرت بخرم؟!»
بلند شدم ڪمی غذا برایش آماده ڪردم. غذایش را ڪه خورد، سفارش ها را دادم. تا جلوی در دنبالش رفتم. موقع خداحافظی گفتم: «پتو یادت نرود؛ پتوی ڪاموایی، از آن هایی ڪه تازه مد شده. خیلی قشنگ است. صورتی اش را بخر.»
وقتی از سر ڪوچه پیچید، داد زدم: «دیگر نروی تظاهرات. خطر دارد. ما چشم انتظاریم.»
برگشتم خانه. انگار یڪ دفعه خانه آوار شد روی سرم. بس ڪه دلگیر و تاریڪ شده بود. نتوانستم طاقت بیاورم. چادر سرڪردم و رفتم خانه حاج آقایم.
دو روز از رفتن صمد می گذشت، برای نماز صبح ڪه بیدار شدم، احساس ڪردم حالم مثل هر روز نیست. ڪمر و شڪمم درد می ڪرد. با خودم گفتم: «باید تحمل ڪنم. به این زودی ڪه بچه به دنیا نمی آید.»
هر طور بود ڪارهایم را انجام دادم. غذا گذاشتم. دو سه تڪه لباس چرڪ داشتیم، رفتم توی حیاط و توی آن برف و سرمای دی ماه قایش، آن ها را شستم.
ادامه دارد...✒️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تولدت مبارک آقا جانم
السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی علیه السلام
#هیئت_عشاق_سیدالشهداء_علیه_السلام
#جوادیه_بجنورد
https://eitaa.com/oshagh_seyedushohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رئیس مجلس به منظور نظارت میدانی از خراسان شمالی وارد بجنورد شد
رئیس مجلس شورای اسلامی و هیأت همراه به منظور نظارت میدانی از پروژههای صنعتی، عمرانی و آبرسانی استان خراسان شمالی در صدر هیأتی پارلمانی - نظارتی از نمایندگان استان وارد خراسان شمالی شد.
دکتر محمدباقر قالیباف بامداد امروز در صدر هیأتی پارلمانی-نظارتی متشکل از اعضای مجمع نمایندگان استان خراسان شمالی، رئیس کمیسیون صنایع و معادن مجلس، معاون نظارت مجلس، معاون سازمان برنامه و بودجه، معاون بانک مرکزی، معاون وزیر راه و شهرسازی و معاون وزیر نیرو تهران را به مقصد بجنورد ترک کرد و دقایقی قبل با استقبال رسمی استاندار خراسان شمالی و نماینده ولی فقیه در استان وارد فرودگاه بجنورد شد.
این نظارت میدانی که با محوریت بازدید و بررسی پروژههای صنعتی، عمرانی و میزان اشتغال در استان خراسان شمالی انجام میگیرد با هدف تحقق شعار سال یعنی مهار تورم و رشد تولید است.
بازدید از حوزه آب ریز استان خراسان شمالی در نقطه مرزی، دیدار با کارآفرینان، صنعت گران، کشاورزان و دامپروران شیروان، حضور در یادواره شهدای اسفراین، بازدید از چند پروژه صنعتی در گرمه، جاجرم و سمنگان و نهایتا شرکت در جلسه شورای اداری استان خراسان شمالی از جمله برنامههای سفر رئیس مجلس به استان خراسان شمالی است.
لازم به ذکر است، طی هفتههای گذشته و در چندین جلسه متعدد، شبکه مسائل استان خراسان شمالی با حضور مقامات استانی، فعالان اقتصادی و کارشناسان در معاونت نظارت مجلس بررسی و احصا شده تا در این سفر نظارتی در خصوص مسائل و موارد ذکر شده تصمیم گیری صورت گیرد./
#ثامن
#خراسان_شمالی
🔴 این زنجیره از آن زنجیره مهمتر است
🔹در ایام کرونا، فراوان از افراد مختلف می شنیدیم که زنجیره کرونا باید قطع شود. برای اینکه به قول خودشان این زنجیره قطع شود، برای افراد کرونایی محدودیت هایی را در نظر گرفتند. برای افراد عادی محدودیت های سختی گذاشتند. یعنی برای افرادی که حتی به کرونا مبتلا نبودند هم به صرف احتمال ناقل بودن و ... محدودیت گذاشتند.
🔸زنجیره کرونا ممکن است در نهایت، #جسم انسان را از بین ببرد اما زنجیره بی حجابی و بدحجابی اگر قطع نشود، #روح انسان ها را نابود خواهد کرد.
🔹از طرفی، اصل وجود انسان، روح اوست. ممکن است جسم انسان مریض شود اما روح او به بالاترین درجات سیر و سلوک برسد. اما اگر روح او مریض شود، جسم سالمش هم در نهایت به کارش نخواهد آمد و روزی از بین می رود. از همین رو، اگر قطع زنجیره کرونا ضرروی بود، قطع زنجیره #بی_حجابی و #بد_حجابی ضروری تر است.
🔸رهبر انقلاب نیز فرمودند:
" در ویروس کرونا که دست آلوده و ناپاک مایهی انتقال ویروس است، در #فساد هم دستهای آلوده و ناپاک موجب می شوند که فساد منتقل بشود و دستبهدست بشود؛ منتها خب در ویروس کرونا این دست را اگر صابون زدیم و شستیم، مسئله تمام می شود [اما] آنجا دیگر آن دست با صابون زدن و شستن تمام نمی شود، جز قطع شدن چارهای ندارد "
https://khl.ink/f/45974
🇮🇷 @Emam_kh
🔻هرگونه افزایش قیمت نان ممنوع است
وزارت جهادکشاورزی:
🔹هرگونه افزایش قیمت و گران فروشی نان ممنوع است و با متخلفان برخورد میشود.
🔹قیمت آرد ثابت است و تغییری نداشته، برای جبران دیگر افزایش هزینههای تولید نانوایان نیز وزارت اقتصاد به طور روزانه ۱۵ تا ۳۰ درصد قیمت نان فروخته شده را به طور مستقیم به حساب نانوایان واریز میکند.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 205
💠سوره توبه: آیات 112 الی 117
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
هدایت شده از کانال مهدویت 🇮🇷🇵🇸
1_983543805_۱۱۰.mp3
3.38M
#کتاب_صوتی_وظایف
#وظایف_منتظران
🔴 قسمت ۲۸ وظایف منتظران
🔵 محبت به امام و روشهای آن
🎙️#ابراهیم_افشاری
🆔 eitaa.com/emame_zaman
دختر_شینا
#قسمت_74
ظهر شده بود. دیدم دیگر نمی توانم تحمل ڪنم. با چه حال زاری رفتم سراغ خدیجه. او یڪی از بچه هایش را فرستاد دنبال قابله و با من آمد خانه ما.
از درد هوار می ڪشیدم. خدیجه تند و تند آب گرم و نبات برایم درست می ڪرد و زعفران دم ڪرده به خوردم می داد.
ڪمی بعد، شیرین جان و خواهرهایم هم آمدند. عصر بود. نزدیڪ اذان مغرب بچه به دنیا آمد. آن شب را هیچ وقت فراموش نمی ڪنم. تا صدایی می آمد، با آن حال زار توی رختخواب نیم خیز می شدم. دلم می خواست در باز شود و صمد بیاید. هر چند تا صبح به خاطر گریه بچه خوابم نبرد؛ اما تا چشمم گرم می شد، خواب صمد را می دیدم و به هول از خواب می پریدم.
یڪ هفته از به دنیا آمدن بچه می گذشت. او را خوابانده بودم توی گهواره ڪه صدای در آمد. شیرین جان توی اتاق بود و به من و بچه می رسید. قبل از اینڪه صمد بیاید تو، مادرم رفت.
صمد آمد و نشست ڪنار رختخوابم. سرش را پایین انداخته بود. آهسته سلام داد. زیر لب جوابش را دادم. دستم را گرفت و احوالم را پرسید. سرسنگین جوابش را دادم. گفت: «قهری؟!» جواب ندادم.
دستم را فشار داد و گفت: «حق داری.»
ادامه دارد...✒️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
دختر_شینا
#قسمت_75
گفتم: «یڪ هفته است بچه ات به دنیا آمده. حالا هم نمی آمدی. مگر نگفتم نرو. گفتی خودم را می رسانم. ناسلامتی اولین بچه مان است. نباید پیشم می ماندی؟!»
چیزی نگفت. بلند شد و رفت طرف ساڪش. زیپ آن را باز ڪرد و گفت: «هر چه بگویی قبول. اما ببین برایت چه آورده ام. نمی دانی با چه سختی پیدایش ڪردم. ببین همین است.»
پتوی ڪاموایی را گرفت توی هوا و جلوی چشم هایم تڪان تڪانش داد. صورتی نبود؛ آبی بود، با ریشه های سفید. همان بود ڪه می خواستم. چهارگوش بود و روی یڪی از گوشه هایش گلدوزی شده بود، با ڪاموای سرمه ای و آبی و سفید.
پتو را گرفتم و گذاشتم ڪنار گهواره. با شوق و ذوق گفت: «نمی دانی با چه سختی این پتو را خریدیم. با دو تا از دوست هایم رفتیم. آن ها را نشاندم ترڪ موتور و راه گرفتیم توی خیابان ها. یڪی این طرف خیابان را نگاه می ڪرد و آن یڪی آن طرف را. آخر سر هم خودم پیدایش ڪردم. پشت ویترین یڪ مغازه آویزان شده بود.»
آهسته گفتم: «دستت درد نڪند.»
دستم را دوباره گرفت و فشار داد و گفت: «دست تو درد نڪند. می دانم خیلی درد ڪشیدی. ڪاش بودم. من را ببخش. قدم! من گناهڪارم می دانم. اگر مرا نبخشی، چه ڪار ڪنم!»
بعد خم شد و دستم را بوسید و آن را گذاشت روی چشمش. دستم خیس شد.
ادامه دارد...✒️
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃