🇮🇷
📝 #سلاحورزی همچنان سر کار، مردم هم سرِ کار‼️
🍃🌹🍃
🔸حضور علی آقامحمدی عضو مجمع تشخیص مصلحت در کنار حامی اغتشاشات و هتاک به نظام
🆔 http://eitaa.com/meyarpb
🆔 http://rubika.ir/meyar_pb
واکنش «زاکانی» به ادعای دو شغله بودنش/در شهرداری تهران هم هنوز پولی نگرفتهام!
شهردار تهران:
🔹بر اساس اصل ۱۲۷ قانون رئیسجمهور میتواند نمایندههای ویژهای در امور مختلف داشته باشد که این اقدام نیز بر همین اساس بوده اما هنوز این کار انجام نشده است.
🔹هرگاه که این امر محقق شود در خصوص آن توضیحات لازم را ارائه میکنم اما در خصوص دو شغله بودن و دریافت حقوق باید بگویم در شهرداری تهران نیز هنوز پولی نگرفتهام، چه برسد برای این مورد!
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
📌میل به رهایی، علت حضور در مجلس حسین(ع)
🔻گریۀ بر حسین(ع)، لحظۀ رهایی است!
لحظههایی که برای حسین(ع) گریه میکنی و لذت میبری، لحظههای رهایی توست که در دنیا به این سادگی گیر نمیآید. برای رهایی است که به مجلس حسین(ع) میآییم. بعضیها با نامش مست و رها میشوند چون یادش مثل شراب طهور است. ما هم به همین رهایی میخواهیم برسیم. امام زمان را هم برای رهایی صدا میزنیم. غیر از رهایی، آیا حرف دیگری هم داریم؟
🔻آخرین گام رهایی - جلسۀ اول
👈 متن و صوت: panahian.ir
#محرم_۱۴۰۲
@Panahian_ir
📌میل به رهایی را اگر در کسی دیدی، بگو تو مال دین هستی!
میل به رهایی را گم نکنید، مطلقش کنید. رها از همۀ محدودیتهای زائد. میل به رهایی را اگر در کسی دیدی بگو تو مال دین هستی! حتی اگر میل به شراب و مستی را در کسی دیدی، بگو تو هنوز روضۀ حسین(ع) را درک نکردهای و الا میفهمیدی هیچ خلصه و رهاییای بهتر از آن پیدا نمیشود. آنوقت میفهمیدی شراب را حرام کردند، چون این رهایی ناقص و مضرّ، مانع رهایی و مستی کامل تو میشود!
🔻آخرین گام رهایی - جلسۀ اول
👈 متن و صوت: panahian.ir
#محرم_۱۴۰۲
@Panahian_ir
📌میل به رهایی را اگر در کسی دیدی، بگو تو مال دین هستی!
میل به رهایی را گم نکنید، مطلقش کنید. رها از همۀ محدودیتهای زائد. میل به رهایی را اگر در کسی دیدی بگو تو مال دین هستی! حتی اگر میل به شراب و مستی را در کسی دیدی، بگو تو هنوز روضۀ حسین(ع) را درک نکردهای و الا میفهمیدی هیچ خلصه و رهاییای بهتر از آن پیدا نمیشود. آنوقت میفهمیدی شراب را حرام کردند، چون این رهایی ناقص و مضرّ، مانع رهایی و مستی کامل تو میشود!
🔻آخرین گام رهایی - جلسۀ اول
👈 متن و صوت: panahian.ir
#محرم_۱۴۰۲
@Panahian_ir
📌فلسفه دین رسیدن به اوج رهایی است!
رهایی اگر لذت هم نداشت، بخاطر آثار و فواید فراوانش آدم باید دنبالش میرفت. آنوقت برخی دین را جوری توضیح میدهند، انگار در مقابل رهایی است! خیر! اساساً فلسفۀ دین، رسیدن به رهایی است! دین میخواهد تو را به اوج رهایی متوجه کند، تا عاشقش شوی!
🔻آخرین گام رهایی - جلسۀ اول
👈 متن و صوت: panahian.ir
#محرم_۱۴۰۲
@Panahian_ir
📌نماز تمرین رهاسازی ذهن و روح و دل
قبل از نماز میفرماید: ذهنت را از هرچیزی که به آن مشغول هستی، رها کن.لذا نماز میشود تمرین رهاسازی ذهن و روح و دل؛ آنهم در یک رفتار تکراری! خدایا بگذار لااقل نماز، تنوع داشته باشد تا تنوعش توجهم را جلب کند. نه! باید تکراری باشد تا تو رهاشدن را تمرین کنی.
🔻آخرین گام رهایی - جلسۀ اول
👈 متن و صوت: panahian.ir
#محرم_۱۴۰۲
@Panahian_ir
خبرهای محرمانهای از تحرکات شیعیان در کوفه به گوش میرسد
🔹به گزارش منابع آگاه در عربستان، پس از مرگ معاویه و به قدرت رسیدن یزید، حسینبنعلی که در فشار برای بیعت با او بود، برای بیعتنکردن، از مدینه عازم مکه شده.
🔹حسین که نوهٔ پیامبر است میگوید یزید فاسق و خلیفۀ خودخوانده است و برای همین قصد بیعت با او را ندارد.
🔹گزارشهای رسیده نشان میدهد مردم کوفه که دل خوشی از حکومت معاویه نداشتند، فرصت را مغتنم شمرده و نامههایی به حسینبنعلی نوشتهاند تا به کوفه رفته و خلافت را دست بگیرد.
🔹گفته میشود حسین برای اطمینان از بیعت مردم کوفه، پسرعموی خود مسلمبنعقیل را به کوفه فرستاده.
🔹بنابر اعلام منابع نزدیک به خاندان بنیهاشم، مسلم در نامهای به حسین اعلام کرده که کوفیان بیعت کردهاند و آمادۀ ورود شما هستند. حال حسین با خانواده و خاندان خود عازم کوفه شده است.
@Farsna
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
در همین وقت در باز شد و صمد وارد شد.بچه ها اول ترسیدند مهدی از صمد غریبی می کرد. چسبیده بود به من و جیغ می کشید.
🎀⇠قسمت : 9⃣6⃣1⃣
صمد؛ خدیجه و معصومه را بغل کرد و بوسید؛ اما هر کاری می کرد، مهدی بغلش نمی رفت. صدای ضد هوایی ها یک لحظه قطع نمی شد. صمد گفت: «چرا اینجا نشسته اید؟!»
گفتم: «مگر نمی بینی وضعیت قرمز است.»
با خنده گفت: «مثلاً آمده اید اینجا پناه گرفته اید؛ اتفاقاً اینجا خطرناک ترین جای خانه است. بروید توی حیاط بنشینید، از اینجا امن تر است.»
دست خدیجه و معصومه را گرفت و بردشان توی اتاق. من هم مهدی را برداشتم و دنبالش رفتم. کمی بعد وضعیت سفید شد. صمد دوشی گرفت. لباسی عوض کرد. چای خورد و رفت بیرون و یکی دو ساعت بعد با یکی از دوستانش با چند کیسه سیمان و چند نبشی آهن برگشت.
همان روز جلوی آشپزخانه، توی حیاط با دوستش برایمان یک سنگر ساختند. چند روز که پیش ما بود، همه اش توی سنگر بود و آن را تکمیل می کرد.
برایش یک استکان چای می بردم و جلوی در سنگر می نشستم. او کار می کرد و من نگاهش می کردم. یک بار گفت: «قدم! خوش به حال آن سالی که تابستان با هم، خانه خودمان را ساختیم. چی می شد باز همان وقت بود و ما تا آخر دنیا با آن دل خوشی زندگی می کردیم.»
گفتم: «مثل اینکه یادت رفته آن سال هم بعد از تابستان از پیشم رفتی.»
قسمت : 0⃣7⃣1⃣
گفت: «یادم هست. ولی تابستانش که پیش هم بودیم، خیلی خوش گذشت. فکر کنم فقط آن موقع بود که این همه با هم بودیم.»
چایش را سر کشید و گفت: «جنگ که تمام بشود. یک ماشین می خرم و دور دنیا می گردانمت. با هم می رویم از این شهر به آن شهر.»
به خنده گفتم: «با این همه بچه.»
گفت: «نه، فقط من و تو. دوتایی.»
گفتم: «پس بچه ها را چه کار کنیم.»
گفت: «تا آن وقت بچه ها بزرگ شده اند. می گذاریمشان خانه. یا می گذاریمشان پیش شینا.» سرم را پایین انداختم و گفتم: «طفلی شینا. از این فکرها نکن. حالا حالا ها من و تو دونفری جایی نمی توانیم برویم. مثل اینکه یکی دیگر در راه است.»
استکان چای را گذاشت توی سینی و گفت: «چی می گویی؟!»
بعد نگاهی به شکمم انداخت و گفت: «کِی؟!»
گفتم: «سه ماهه ام.»
گفت: «مطمئنی؟!»
گفتم: « با خانم آقا ستار رفتیم دکتر. او هم حامله است. دکتر گفت هر دویتان یک روز زایمان می کنید.»
✫⇠قسمت : 1⃣7⃣1⃣
می دانستم این بار خودش هم خیلی خوشحال نیست. اما می گفت: «خوشحالم. خدا بزرگ است. توی کار خدا دخالت نکن. حتماً صلاح و مصلحتش بوده.»
بالاخره سنگر آماده شد؛ یک پناهگاه کوچک، یک، در یک و نیم متری. با خوشحالی می گفت: «به جان خودم، بمب هم رویش بخورد طوری اش نمی شود.»
دو سه روز بعد رفت، اما وقتی روحیه و حال مرا دید، قول داد زود برگردد.
این بار خوش قول بود. بیست روز بعد برگشت. بیشتر از قبل محبت می کرد. هر جا می رفت، مهدی را با خودش می برد. می گفت: «می دانم مهدی بچه پرجنب و جوشی است و تو را اذیت می کند.» یک روز طبق معمول مهدی را بغل کرد و با خودش برد؛ اما هنوز نرفته صدای گریه مهدی را از توی کوچه شنیدم. با هول دویدم توی کوچه. مهدی بغل صمد بود و داشت گریه می کرد. پرسیدم: «چی شده؟!»
گفت: «ببین پسرت چقدر بلا شده، در داشبورد را باز کرده و می خواهد کنسرو بخورد.»
گفتم: «خوب بده بهش؛ بچه است.»
مهدی را داد بغلم و گفت: «من که حریفش نمی شوم، تو ساکتش کن.»
گفتم: «کنسرو را بده بهش، ساکت می شود.»
گفت: «چی می گویی؟! آن کنسرو را منطقه به من داده بودند، بخورم و بجنگم. حالا که به مرخصی آمده ام، خوردنش اشکال دارد.»
✫⇠قسمت : 2⃣7⃣1⃣
مهدی را بوسیدم و سعی کردم آرامَش کنم. گفتم: «چه حرف هایی می زنی تو. خیلی زندگی را سخت گرفته ای. این طورها هم که تو می گویی نیست. کنسرو سهمیه توست. چه آنجا، چه اینجا.»
کنسرو را دور از چشم مهدی از توی داشبورد درآورد و توی صندوق عقب گذاشت.
گفت: «چرا نماز شک دار بخوانیم.»
ماه آخر بارداری ام بود. صمد قول داده بود این بار برای زایمانم پیشم بماند؛ اما خبری از او نبود. آذرماه بود و برف سنگینی باریده بود. صبح زود از خواب بیدار شدم. بی سر و صدا طوری که بچه ها بیدار نشوند، یک شال بزرگ و پشمی دور شکمم بستم. روسری را که صمد برایم خریده بود و خیلی هم گرم بود، پشت سرم گره زدم. اورکتش را هم پوشیدم. کلاهی روی سرم گذاشتم تا قیافه ام از دور شبیه مردها بشود و کسی متوجه نشود یک زن دارد برف پارو می کند. رفتم توی حیاط. برف سنگین تر از آنی بود که فکرش را می کردم. نردبان را از گوشه حیاط برداشتم و گذاشتم لب پشت بام. دو تا آجر پای نردبان گذاشتم. با یک دست پارو را گرفتم و با آن یکی دستم نردبان را گرفتم و پله ها را یکی یکی بالا رفتم. توی دلم دعامی کردم یک وقت نردبان لیز نخورد؛ وگرنه کار خودم و بچه ساخته بود. بالاخره روی بام رسیدم. هنوز کسی برای برف روبی روی پشت بام ها نیامده بود.
✫⇠قسمت : 3⃣7⃣1⃣
خوشحال شدم. این طوری کسی از همسایه ها هم مرا ب
ا آن وضعیت نمی دید.
پارو کردن برف به آن سنگینی برایم سخت بود. کمی که گذشت، دیدم کار سنگینی است، اما هر طور بود باید برف را پارو می کردم. پارو را از این سر پشت بام هل می دادم تا می رسیدم به لبه بام، از آنجا برف ها را می ریختم توی کوچه.
کمی که گذشت، شکمم درد گرفت. با خودم گفتم نیمی از بام را پارو کرده ام، باید تمامش کنم. برف اگر روی بام می ماند، سقف چکّه می کرد و عذابش برای خودم بود. هر بار پارو را به جلو هل می دادم، قسمتی از بام تمیز می شد. گاهی می ایستادم، دست هایم را که یخ کرده بود، جلوی دهانم می گرفتم تا گرم شود. بخار دهانم لوله لوله بالا می رفت. هر چند تنم گرم و داغ شده بود، اما صورت و نوک دماغم از سرما گزگز می کرد. دیگر داشت پشت بام تمیز می شد که یک دفعه کمرم تیر کشید، داغ شد و احساس کردم چیزی مثل بند، توی دلم پاره شد. دیگر نفهمیدم چطور پارو را روی برف ها انداختم و از نردبان پایین آمدم. خیلی ترسیده بودم. حس می کردم بند ناف بچه پاره شده و الان است که اتفاقی برایم بیفتد. بچه ها هنوز خواب بودند. کمرم به شدت درد می کرد. زیر لب گفتم: «یا حضرت عباس! خودت کمک کن.» رفتم توی رختخواب و با همان لباس ها خوابیدم و لحاف را تا زیر گلویم بالا کشیدم.
ادامه دارد ....
🔰 با این تیپ و چهره زیبا، اگر مخالف نظام بود سلبریتی ها براش سر و دست میشکوندن اما الان سکوت اختیار کردن! چرا؟ چون حافظ آرامش و امنیت مردم بود و به دست اراذل و اوباش شهید شد!
#شهید_امیر_حسین_پور
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
⏳ مرگ تمدنها
💠 دیوید گلمن در کتاب «تمدنها چگونه میمیرند» مینویسد: نبود علاقه به فرزندآوری از نشانههای افول تمدنهاست و دنیای اسلام شاهد چنین پدیدهای است. جوامع رو به پیری بهتر تن به سازش میدهند.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از گل نرگس
4_5888685434543803922.mp3
4.39M
▪️با حسین تا مهدی علیهماالسلام (۱)
🔸درس اول:
از گریهی زمینی تا گریهی ملکوتی
#صاحب_عزا 🏴
#پادکست_مهدوی
#با_حسین_تا_مهدی علیهماالسلام
#عزادارم_به_نیت_فرج_صاحب_عزا🏴
💚 اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج 💚
🆔 @Gole_Narges_emam_zaman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خدا رحمت کنه والدین هر کس که این کلیپ رو خوند ُ تدوین کرد ُ پخش کرد ُ سلامتی هر کی که این کلیپ رو نشر میده
اللهم عجل لولیک الفرج
SedayeEnghelab-Ghabile1102.mp3
6.14M
📢#صدای_انقلاب شماره۷۷۰
💠قبیله عشق
💠اینجا قتلگاه من است
🎙شهید نوروزی صدها کیلومتر دورتر از محل تولدش به شهادت رسید تا اثبات کند، برای او امنیت مردمش آنقدری مهم است که برای آن ماهها همسر و فرزند 9 ماههاش را تنها بگذارد و در کشوری دیگر اردو بزند، بجنگد و در آخر هم جانش را بدهد و شهید بشود.
شهید نوروزی آنقدری شجاع بود که در میان همرزمانش لقب «شیر سامرا» را به خود گرفته بود.
#قبیله
#شهدا
#صبح_صادق
#صدای_انقلاب
🆔 @sedayeenghelab_ir
➖➖🍃🌺🍃➖➖🍃🌺🍃➖➖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ورود پیکر ۱۸ شهید تازه تفحص شده از مرز شلمچه
🔹همزمان با ایام سوگواری و عزاداری سید و سالار شهیدان، حضرت ابا عبدالله الحسین(ع) پیکر مطهر ۱۸ شهید تازه تفحص شده دوران دفاع مقدس از مرز شلمچه وارد خاک ایران اسلامی شد.
┄┅┅┅┅♦️BASIRAT♦️┅┅┅┅┄
🇮🇷| basirat.ir
🇮🇷| @basirat_fa