هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 358
💠سوره نور: آیات 59 الی 61
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
🔴 زیارت آل یاسین
بِسْم الله الرحمن الرحيم
🔹 سَلاَمٌ عَلَىٰ آلِ يَس
🔹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا دَاعِيَ اللهِ وَرَبَّانِيَ آيَاتِهِ،
🔹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَابَ اللهِ وَدَيَّانَ دِينِهِ،
🔹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا خَلِيفَةَ اللهِ وَنَاصِرَ حَقِّهِ،
🔹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا حُجَّةَ اللهِ وَ دَلِيلَ إِرَادَتِهِ
🔹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا تَالِيَ كِتَابِ اللهِ وَتَرْجُمَانَهُ
🔹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ فِي آنَاءِ لَيْلِكَ وَأَطْرَافِ نَهَارِكَ،
🔹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا بَقِيَّةَ اللهِ فِي أَرْضِهِ،
🔹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا مِيثَاقَ اللهِ ٱلَّذِي أَخَذَهُ وَوَكَّدَهُ،
🔹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ يَا وَعْدَ اللهِ ٱلَّذِي ضَمِنَهُ،
🔹 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْعَلَمُ الْمَنْصُوبُ
🔹 وَالْعِلْمُ الْمَصْبُوبُ
🔹 وَالْغَوْثُ وَٱلرَّحْمَةُ الْوَاسِعَةُ، وَعْداً غَيْرَ مَكْذُوبٍ
🔺 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقوُمُ،
🔺وٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْعُدُ،
🔺 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَقْرَأُ وَتُبَيِّنُ،
🔺 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصَلِّي وَتَقْنُتُ،
🔺 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَرْكَعُ وَتَسْجُدُ،
🔺 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُهَلِّلُ وَتُكَبِّرُ،
🔺 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تَحْمَدُ وَتَسْتَغْفِرُ،
🔺 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ حِينَ تُصْبِحُ وَتُمْسِي،
🔺 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ فِي ٱللَّيْلِ إِذَا يَغْشَىٰ وَٱلنَّهَارِ إِذَا تَجَلَّىٰ،
🔺 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا ٱلإِمَامُ الْمَأْمُونُ،
🔺 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْمُقَدَّمُ الْمَأْمُولُ،
🔺 ٱلسَّلاَمُ عَلَيْكَ بِجَوَامِعِ ألسَّلاَمُ
🔹 أُشْهِدُكَ يَا مَوْلاَيَ
🔹 أَنِّي أَشْهَدُ أَنْ لاَ إِلَـٰهَ إِلاَّ اللهُ
🔹 وَحْدَهُ لاَ شَريكَ لَهُ،
🔹 وَأَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَرَسُولُهُ
🔹 لاَ حَبِيبَ إِلاَّ هُوَ وَأَهْلُهُ،
🔹 وَأُشْهِدُكَ يَا مَوْلاَيَ
🔹 أَنَّ عَلِيّاً أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ حُجَّتُهُ
🔹 وَالْحَسَنَ حُجَّتُهُ
🔹 وَالْحُسَيْنَ حُجَّتُهُ
🔹 وَعَلِيَّ بْنَ الْحُسَيْنِ حُجَّتُهُ
🔹 وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ،
🔹 وَجَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُهُ،
🔹 وَموُسَىٰ بْنَ جَعْفَرٍ حُجَّتُهُ،
🔹 وَعَلِيَّ بْنَ موُسَىٰ حُجَّتُهُ،
🔹 وَمُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ،
🔹 وَعَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ حُجَّتُهُ،
🔹 وَالْحَسَنَ بْنَ عَلِيٍّ حُجَّتُهُ،
🔹 وَأَشْهَدُ أَنَّكَ حُجَّةُ اللهِ،
🔹 أَنْتُمُ ٱلأَوَّلُ وَٱلآخِرُ
🔺 وَأَنَّ رَجْعَتَكُمْ حَقٌّ لاَ رَيْبَ فِيهَا
🔺 يَوْمَ لاَ يَنْفَعُ نَفْساً إِيمَانُهَا
🔺 لَمْ تَكُنْ آمَنَتْ مِنْ قَبْلُ أَوْ كَسَبَتْ فِي إِيمَانِهَا خَيْراً،
🔺 وَأَنَّ الْمَوْتَ حَقٌّ،
🔺 وَأَنَّ نَاكِراً وَنَكِيراً حَقٌّ،
🔺 وَأَشْهَدُ أَنَّ ٱلنَّشْرَ حَقٌّ،
🔺 وَالْبَعْثَ حَقٌّ،
🔺 وَأَنَّ ٱلصِّرَاطَ حَقٌّ،
🔺 وَالْمِرْصَادَ حَقٌّ،
🔺 وَالْمِيزَانَ حَقٌّ،
🔺 وَالْحَشْرَ حَقٌّ،
🔺 وَالْحِسَابَ حَقٌّ،
🔺 وَالْجَنَّةَ وَٱلنَّارَ حَقٌّ،
🔺 وَالْوَعْدَ وَالْوَعِيدَ بِهِمَا حَقٌّ،
🔹 يَا مَوْلاَيَ شَقِيَ مَنْ خَالَفَكُمْ
🔹 وَسَعِدَ مَنْ أَطَاعَكُمْ،
🔹 فَأَشْهَدْ عَلَىٰ مَا أَشْهَدْتُكَ عَلَيْهِ،
🔹 وَأَنَا وَلِيٌّ لَكَ بَريءٌ مِنْ عَدُوِّكَ،
🔹 فَالْحَقُّ مَا رَضِيتُمُوهُ،
🔹 وَالْبَاطِلُ مَا أَسْخَطْتُمُوهُ،
🔹 وَالْمَعْرُوفُ مَا أَمَرْتُمْ بِهِ،
🔹 وَالْمُنْكَرُ مَا نَهَيْتُمْ عَنْهُ،
🔸 فَنَفْسِي مُؤْمِنَةٌ بِاللهِ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ
🔸 وَبِرَسُولِهِ وَبِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ
🔸 وَبِكُمْ يَا مَوْلاَيَ أَوَّلِكُمْ وَآخِرِكُمْ،
🔸 وَنُصْرَتِي مُعَدَّةٌ لَكُمْ
🔸 وَمَوَدَّتِي خَالِصَةٌ لَكُمْ آمِينَ آمِينَ.
#امام_زمان
🆔 https://eitaa.com/kamalibasirat
رن، زندگی ،آزادی
یعنی اونطوری که سعید میگفت این دخترها و حتی خود من قربانی بشیم، یه قربانی برای مراسم شیطان پرستی و حالا شانس باید باهامون یار باشه که طریقهٔ قربانی شدنمون جانسوز نباشه، آخه سعید میگفت بعضی دختر بچه های مسیحی یا مسلمان شیعه را برای قربانی به درگاه شیطان زنده زنده می سوزانند و برخی هم دختران بالغ مثل من را که باید از بین دختران پاک و دست نخورده و باکرهٔ شیعه انتخاب شوند برای لاوی بزرگشان هدیه میبرند و لاوی بزرگ بعد از تجاوز به اون دختر ،توی مراسم اصلیشون اون دختر را قربانی می کنه...
خدای من! حالا می فهمیدم که چرا جولیا تاکید داشت من پاک بمونم، چرا تاکید داشت که با هیچ مردی ازدواج نکنم چرا.... و چقدر من نفهم بودم که اونموقع یک ذره به این موضوع فکر نکردم و همش خیال می کردم که جولیا خیر خواه من هست و لندن بهشتی بی مثال است برای زنان که در عین آزادی ، پاک و دست نخورده باقی می مانند...نه جولیا فقط می خواسته من سالم بمانم تا لاوی بزرگشان به مقصد پلیدش برسه..
بدنم شروع به لرزش کرد...زهرا که حال دگرگونم را دید، با دستهای کوچکش شروع به نوازش دست هایم کرد و زیر لب تکرار می کرد:اُمی...
و من نگاهی به بالا کردم و گفتم: خدایا ، تورا به خون به ناحق ریختهٔ مادر این دختر، تو را به خون تمام شهیدانت قسم میدم ، من و زهرا را نجات بده...حالا میفهمم چه اشتباه مهلکی کردم و چشم و گوش بسته به روباهان مکار اعتماد کردم و جهنم اینجا را با بهشت سرزمین خودم معاوضه کردم.
دست هام به رعشه افتاده بود، آرام از جا برخواستم، طوری وانمود می کردم که چیزی نشده، آخر تن رنجور این دخترک که معلوم نبود چه ویروسی به آن تزریق کرده اند، بیش از این طاقت رنج را نداشت و من نمی بایست نگرانی ام را به او منتقل کنم.
زهرا را در آغوش گرفتم،آرام روی تخت خواباندم و در گوشش گفتم: عزیزم، به چیزی فکر نکن...فقط بخواب.
اما دستهای زهرا که پشت گردنم گره شده بود ، باز نشد و من فهمیدم که زهرا فقط در آغوش من احساس امنیت میکند.
پس آغوشم را به او هدیه کردم و کنارش خوابیدم و آرام زمزمه کردم، خدایا تو هم آغوش آرامت را به من هدیه کن وچشم هایم را بستم.
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
زن،زندگی، آزادی
نمی دانم چقدر گذشته بود که با صدای ظریف بچگانه ای از خواب پریدم، همه جا تاریک بود و نور چراغی که از پنجره بیرون اتاق به داخل می تابید ، فضا را کمی روشن کرده بود، از جا بلند شدم و روی تخت نشستم، گیج و منگ بودم ، نمی دانستم کجا هستم، دنبال در اتاق بودم که بیرون برم و زیر لب مادرم را صدا می کردم که یکهو دوباره صدای بچگانه در فضا پیچید وچیزی به زبان عربی میگفت، در فضای نیمه تاریک اتاق نگاهی به صورت زهرا انداخت که انگار داشت توی خواب حرف میزد، کردم و تازه فهمیدم کجا هستم.
از جا بلند شدم ، طول و عرض اتاق را بی هدف می پیمودم، یعنی الان چه وقت هست؟ انگار یه چی کم داشتم...
دلم یه چیزی می خواست ، یه چیزی مثل نماز خواندن... وای من نذر داشتم...نماز بخونم...آخه اینجا چطوری؟!
آیا کی وقت اذان هست؟ اصلا قبله کدوم طرفه؟!
اما من باید بخونم...
نگاهی به زهرا کردم، به طرفش رفتم وپتو را روی بدن نحیف وکوچکش کشیدم و به سمت در رفتم.
آرام در را باز کردم، داخل راهرو چراغ خوابی روشن بود، پاورچین پاورچین به سمت دسشویی رفتم، می خواستم وضو بگیرم، نمی دانستم وقت نماز صبح شده یانه؟ نمی دانستم قبله به کدام طرف است، اما می خواستم به نذرم عمل کنم، حالا به یک طرف می خواندم.
سریع وضو گرفتم، وقت برگشت احساس کردم صداهای مبهمی از داخل اتاق کریستا می آید، چند قدم به طرف اتاق رفتم ، انگار نیرویی مانع جلو رفتنم میشد...
قدم های رفته را برگشتم، داخل اتاق خودم شدم ، در را بستم.
به طرف چمدان رفتم و شال را از رویش برداشتم و روی سرم انداختم.
یک طرف اتاق را نشان کردم و زیر لب گفتم: خدایا ، خودت قبول کن، من نمی دونم قبله کدوم طرف هست اما به این طرف به نیت قبله می خونم و نیت نماز کردم... داشتم با حالی که تا به این سن تجربه نکرده بودم حمد و توحید را می خواندم، تمام شد و به رکوع رفتم، ناگهان در به شدت باز شد..
یک روح سرگردان خبیث که شباهتی زیاد به کریستا داشت به طرف آمد و همانطور که خرناس می کشید ،با یک ضربه به پاهام من را روی زمین سرنگون کرد و همانطور که زیر لب چیزهایی میگفت ، نگاهش را به من دوخت و با صدایی بلند تر گفت: چکار می کنی دخترهٔ.... اینجا از این غلطا نباید بکنی...تو با این کارات تمرکز منوووو به هم میزنی..
اشک توی چشمام حلقه زد می خواستم چیزی بگم اما کریستا...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺
419_24575583825196.m4a
46.33M
بسمه تعالی
🔊صوت گفتگوی ویژه صوتی هادیان سیاسی فعال کشوری
🌱سخنران:
استاد گرامی جناب آقای محمدرضا فرهادی
🇮🇷موضوع:
آخرین اخبار از جنگ حق علیه باطل
🍃زمان: جمعه ۱۲ آبان ماه
#ثامن #روشنگری #غزه
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🌷الإمامُ الصّادقُ عليه السلام
الشِّيعَةُ ثلاثٌ؛ مُحِبٌّ وادٌّ فهُو مِنّا، و مُتَزَيِّنٌ بنا و نحنُ زَينٌ لِمَن تَزَيَّنَ بنا، و مُستَأكِلٌ بِنَا الناسَ، و مَنِ استَأكَلَ بِنَا افتَقَرَ.
🌸 امام صادق عليه السلام
شيعه سه نوع است: دوستدارِ مهر ورز [ نسبت به ما]. چنين شيعه اى از ماست، و شيعه اى كه خود را به ما مى آرايد و ما مايه آراستگى كسى هستيم كه خود را به ما بيارايد، و شيعه اى كه ما را وسيله ارتزاق خود قرار مى دهد و كسى كه به وسيله ما ارتزاق كند فقير مى شود.
الخصال: 103/61
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🔴 باید چنگ و دندان ابر قدرت ها و خصوصا امریکا را شکست
♦️امام خمینی (ره):راهی جز مبارزه نمانده است و باید چنگ و دندان ابر قدرت ها و خصوصا آمریکا را شکست و الزاما یکی از دوراه را انتخاب نمود، یا شهادت یا پیروزی که در مکتب ما هر دو آن ها پیروزی است که ان شاءالله ، خداوند قدرت شکستن چارچوب سیاست های حاکم و ظالم جهان خواران و نیز جسارت ایجاد داربست هایی بر محور کرامت انسانی را به همه ی مسلمین عطا فرماید و همه را از افول ذلت، به صعود عزت و شوکت همراهی نماید.
📚صحیفه نور، ج ۲۰، ص۲۳۳
پایگاه مطهره دشت حوزه شهید باهنر
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
#جهاد_تبیین
برگزاری نشست بصیرتی در اداره کل آبفای استان خراسان شمالی با سخنرانی سرهنگ براتی جانشین فرماندهی در بسیج اقشار
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
امید و امیدواری
شما اگر ایراندوست هستید، یکی از علائم و شاخصهای ایراندوستی شما این است که امیدآفرینی کنید؛ اگر یأسآفرینی کردید، نمیتوانید بگویید ایراندوستید. شاخصِ عمدهی ایرانستیزی یأسآفرینی است، امیدسوزی است، القای ناتوانی است، القای بنبست است؛ اینها شاخصهای ایرانستیزی است. آنهایی که ایران را دوست دارند، نقطهی مقابلِ این، حرکت میکنند. نگذارید کسانی که دشمن ایرانند، در قالب دفاع از منافع ملّی، لباسِ عوضی بپوشند، چهرهی خودشان را عوض کنند و کارهایی مانند اینها کنند؛ یعنی شاخصها را سرِ دست بگیرید. شما نویسنده، شما شاعر، شما عالِم، شما روحانی، ایران را دوست دارید، ایران اسلامی را دوست دارید، خیلی خوب، باید امیدآفرینی کنید. اگر خلاف این سر زد، ادّعا را نمیشود قبول کرد.۱۴۰۱/۰۸/۲۸
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
💢فهرست اعتدال برای خبرگان
🔹یک رسانه اصلاحطلب از برنامه روحانی برای نامنویسی در انتخابات مجلس خبرگان و تشکیل مجمع علمای معتدل خبر داده است.
🔸روزنامه «آرمان» در این باره مینویسد: «در بررسی آخرین اخبار مرتبط با انتخابات دور ششم خبرگان برخی اسامی، مانند حسن روحانی در این میان مطرح میشود تا بتواند علمای معتدل را ذیل یک خیمه واحد شکل دهد. او فردی است که اگر وارد میدان انتخاباتی شود، علاوه بر حمایت اعتدالیون به احتمال زیاد از سوی اصلاحطلبانی که در انتخابات شرکت میکنند، حمایت خواهد شد. برخی از تحلیلگران روحانی را جانشینی برای مرحوم هاشمی میدانند.»
🔹این روزنامه همچنین ورود سید حسن خمینی را به انتخابات خبرگان آینده محتمل دانسته است. اگرچه صلاحیت وی در دوره قبل مجلس خبرگان به دلیل شرکت نکردن در آزمون اجتهاد، مورد تأیید فقهای شورای نگهبان قرار نگرفت.
┄┅┅┅┅♦️BASIRAT♦️┅┅┅┅┄
🇮🇷| basirat.ir
🇮🇷| @basirat_fa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💯 هزار بار هم ببینیم کمه
💢بعد از جنگ غزه و انتشار فیلم و عکس های جنایت صهیونیست ها و نوع مقابله فلسطینی ها با این جنگ و دیدن روحیه مقاومت در اونها باعث شد خیلی از افراد در شبکه های اجتماعی به سراغ تحقیق در مورد اسلام و قرآن برن
🔰این کلیپ یک نمونه از این اتفاق هست
✅صحبت هاش جالبه حتما ببینید
#اسلام_گرایی
#قرآن
┄┅┅┅┅❀💠﷽💠❀┅┅┅┅┄
🌍#خبرگزاری_بسیج_بجنورد
✅👉 @Basijnewsir_bojnourd
🔴💭 #توئیت| پایگاه بسیج واحد خواهران سانتیاگو
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
✔️تجهیزات ارسالیِ آمریکا به دفتر مولوی عبدالحمید به مقصد نرسید
🔹۲۲ دستگاه ارتباطی و استارلینک آژانس امنیت ملی آمریکا «N.S.A» با ردیابی نیروهای امنیتی ایران ضبط شد. مقصد اصلی تجهیزات، دفتر مولوی عبدالحمید در خیابان خیام زاهدان بوده.
🔹۵ نفر از عوامل موثر دریافت کننده و بهرهبردار این تجهیزات نیز در زاهدان بازداشت شدند.
🔹ارسال این تجهیزات با هدف بازتولید آشوب در زاهدان، زمینهسازی برای ایجاد یک ارتباط امن میان عوامل داخلی با خارج از ایران و تسهیل کردن فعالیتهای تبلیغاتی و رسانهای آنها در فضای مجازی بوده.
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آقا اون کاخ سفیده پرچم ایران و عکس رهبری رو زدند رو دیوارش؟؟؟؟
🔹دیگه برای خودش یه پایگاه بسیج شده!
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ارسالی مخاطبان کپنهاگن دانمارک
اینم یه فروشگاه لوازم آشپزخانه بود، رفتم یه چاقو بخرم دیدم سلام فرمانده گذاشته توی مغازش 😂
خلاصه تا عمق اروپا نفوذ کردیم😎
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🇮🇷🇵🇸
🎥 نشست وبیناری
🍃🌹🍃
✅ موضوع: تحولات منطقه و فلسطین
🎙سخنران: دکتر سیدهادی سیدافقهی- دیپلمات سابق جمهوری اسلامی ایران در غرب آسیا
⏰ زمان: سه شنبه۱۶ - ساعت۲۰:۳۰
❌ لینک ورود به نشست
🆔rubika.ir/hadianebasir1
#فلسطین | #طوفان_الاقصی
🆔 eitaa.com/meyarpb
🆔 rubika.ir/meyar_pb
May 11
🛑 اخبار کوتاه
🔺تاکید رهبر معظم انقلاب بر لزوم افزایش فشارهای سیاسی بر آمریکا و رژیم صهیونیستی
🔺خروج برخی از کارکنان سفارت انگلیس در لبنان
🔺شنیده شدن صدای دو انفجار در تل آویو
🔺آمار شهدای غزه به ۱۰۰۲۲نفر رسید😭
🔺تورم غذایی در ایران نصف شد.
🔺مرگ مشکوک سرباز آمریکایی در قطر
🔺شلیک ۱۴موشک و گلوله از لبنان به سمت مواضع ارتش اسرائیل
🔺دفن ۲۴۰شهید فلسطینی در گورهای جمعی
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
نخست وزیر عراق، سریعترین پستچی!
🔹یک خبرنگار در توئیتر نوشت: کاربران عرب، محمد سودانی نخست وزیر عراق را سریعترین پستچی لقب داده اند چون ساعت نه دیشب پیام امریکا را تحویل گرفت و ساعت نه صبح امروز پیام را در تهران تحویل داد.
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 359
💠سوره نور: آیات 62 الی 64
💠سوره فرقان: آیات 1 الی 2
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
زن، زندگی، آزادی
می خواستم حرفی بزنم که کریستا باز به سمتم حمله کرد ، انگار این موجود وحشی اون کریستایی که صبح دیده بودم نبود.
دست هاش را مثل چنگال یک عقاب گرفته بود و مدام به من چنگ می انداخت و میگفت: دیگه از این غلطا نکن، نکن، نکن..
خودم را کشان کشان به طرف میز و صندلی ها کشاندم و در پناه یکی از صندلی ها نشستم، دست هام را روی سرم قرار دادم و گفتم: باشه...نماز نمی خونم ، از این اتاق بروبیرون...
کریستا با شنیدن این حرف خرناس دیگه ای کشید و عقب عقب بیرون رفت.
دست به صندلی گرفتم و از جا بلند شدم، سوزشی شدید در ساق پای راستم پیچید، لنگلنگان به طرف در رفتم و در اتاق را بستم.
پشتم را به در کردم و همانطور اشک میریختم اطراف را نگاهی انداختم و تازه متوجه شدم که زهرا هم بیدار است و با نگاه معصوم و کودکانه اش به من خیره شده..
با پشت دست اشک هام را پاک کردم و در حالیکه لبخندی ساختگی روی لبم نشانده بودم به سمت زهرا رفتم.
روی تخت نشستم و زهرا را در آغوش گرفتم وگفتم: می خواستم نماز بخونم ، اما کریستا نگذاشت.
زهرا بدون هیچحرفی در آغوشم آرام گرفت و دوباره به خواب رفت، انگار مدتی که اسیر بوده خواب درستی نداشته و اینک آغوش منه بی پناه، پناه این دخترک بی گناه شده..
زهرا خواب رفت ، او را روی تخت گذاشتم و به سمت تخت خودم رفتم، در فضای نیمه تاریک اتاق ، دست بردم و قلب کوچک طلایی را که الی بهم داده بود ، از زیر تشک تخت بیرون آوردم وداخل مشتم گرفتم و مشتم را روی قلبم گذاشتم.
بالاخره روزی دیگر شروع شد، رغبت نداشتم بیرون برم، اما باید میرفتم، باید راه فراری پیدا میکردم، هرچند که واقعا امیدی به فرار نداشتم.
باید بیرون اتاق میرفتم تا خوراکی برای زهرا ردیف کنم، خوب میدانستم اگر کل روز را از اتاق بیرون نریم، کریستا سراغی از ما نمیگیرید، حداقل برای آوردن خوردنی و.. اصلا به فکر ما نیست.
زهرا را بردم دسشویی و آبی به سر و روش زدم و آوردمش داخل اتاق و گفتم: عزیزم ، همین جا باش تا من برم از آشپزخونه یه چیزی برای خوردن برات بیارم.
زهرا دستم را چسپید و گفت: منم میام..
اما من چون میترسیدم شاید اون بیرون ، با صحنهٔ خوبی مواجه نشم، اجازه ندادم زهرا بیاد و از طرفی میخواستم ، حواسم جمع اطرافم باشه تا شاید بتونم سر از چیزهایی در بیارم و اگر زهرا میومد بیرون ،میبایست حواسم پی اون باشه.
زهرا هم قبول کرد.
قبل از بیرون رفتن، از داخل چمدانم ، عروسک کوچکی که یادگار چندسال پیش و هدیه مادرم به من بود و من خیلی دوستش داشتم و برای یادگاری همراهم اورده بودمش.
عروسکی بافتنی که مامان خودش بافته بود، با موهای سیاه و صورتی سفید و لباس صورتی که همیشه به من لبخند میزد و من اسمش را دریا گذاشته بودم ، چون چشمهای دکمه ای آبی رنگش منو یاد دریا می انداخت.
دریا را به زهرا دادم و گفتم: بگیر عزیزم، این اسمش دریاست ، مال تو باشه اما الان که مال تو هست هر چی دوست داری صداش کن..
زهرا لبخند صداداری زد و با خوشحالی عروسک را از من گرفت.
این اولین بار بود میدیدم این دخترک میخنده، انگار با خنده اش تمام دنیا را به من دادند.
بوسه ای از گونهٔ زهرا گرفتم و از جا بلند شدم و از اتاق بیرون آمدم.
ادامه دارد..
📝به قلم: ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
زن،زندگی، آزادی
وارد هال شدم، خبری از کریستا نبود، به سمت آشپزخانه رفتم و در یخچال را باز کردم.
یخچالی که بالاش یه در کوچک داشت و فریزر محسوب میشد، در فریزر را باز کردم، گوشت قرمز بود اما من نمی دونستم گوشت چی هست و نمی خواستم دست به گوشت حرام بزنم، اینا که ذبح شرعی سرشون نمیشد و گوشت خوک وگوسفند هم براشون یه حکم را داشت.
پس دست بردم گوشت ماهی را برداشتم.
پاکت گوشت را که چند تکه یود و اندازه من و زهرا میشد را داخل ماهی تابه گذاشتم تا یخش باز بشه و دنبال برنج بودم، اما هر چه کابینت ها را جستجو کردم نبود.
درب قهوه ای رنگ آخرین کابینت پایین را بستم که متوجه حضور کریستا شدم.
کریستا بالای سرم ایستاده بود و همانطور خیره در چشمام بود گفت: دنبال چی هستی؟
از جا بلند شدم، صورت به صورتش ایستادم و زل زدم توی چشماش و گفتم: دنبال برنج هستم، می خوام برای اون بچه یه غذا درست کنم.
کریستا نگاهی داخل ماهی تابه کرد و گفت: اینجا برنج نداریم، برای اون بچه هم نمی خواد چیزی ببری، اون نباید گوشت بخوره، این یک وعده را باید غذای خاصی بهش بدم.
خواستی برای خودت درست کن..
با این حرف کریستا پشتم یخ کرد..یعنی چه؟!
چه غذای خاصی؟ چرا زهرا نباید گوشت بخوره؟! نکنه نقشه ای..
یکدفعه فکری از ذهنم و گذشت و با مِن و من گفتم: اون دخترا...چی شدن؟!
کریستا نگاه بی روحی به من کرد وگفت: هر دوتاشون مردن...مردن...میفهمی؟!
بغضی سنگین گلوم را چنگ میزد، بدون اینکه حرفی بزنم راه رفتن به اتاق را در پیش گرفتم.
کریستا پشت سرم صدا زد:چی شد؟! غذا درست نمی کنی؟!
جوابی بهش ندادم و وارد اتاق شدم.
در اتاق را بستم
و پشتم را به در چسپوندم، هر وی بیشتر فکر میکردم، زانوهام شل تر میشد، پشت در زانو زدم.
سرم را روی زانوهام گذاشتم و اشکهام جاری شد.
یه حس بهم نهیب میزد ، اتفاقی در پیش هست، یه اتفاق شوم که قراره دامن زهرا این دخترک معصوم و زیبا را بگیره و نمی دونستم چکار کنم ،اصلا هیچکاری نبود که بتونم انجام بدم که جون زهرا را نجات بدم.
همانطور که گریه می کردم یکدفعه به ذهنم رسید...
آره خودش بود...وقتی اینا اینقدر وحشی هستن ،چرا من مقابله به مثل نکنم...مگه حفظ جان واجب نیست؟!
باید یه کاری میکردم.
با دست های کوچک زهرا که روی شانه ام نشست به خود آمدم ...
ادامه دارد..
📝به قلم:ط_حسینی
🌺🌿🌺🌿🌺🌿🌺