بسم رب المهدی به نیت سلامتی فرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب را میخوانیم
روایت دلدادگی
#قسمت ۲۹ 🎬 :
شب شد و سهراب بعد از رسیدگی به رخش ، وارد اتاق شد.
یاقوت که پشت میز کوچکش نشسته بود و در زیر نور شمع روی میز خود را مشغول کاری نشان می داد ، با چشم سالمش ، نگاهی به سهراب کرد و گفت : نگفتی امروز در گشت و گذارت چه شد؟
سهراب که حوصله ی حرف زدن نداشت و اصلا هم نمی خواست از ماجرای دزدی چیزی بگوید ، همانطور که گیوه هایش را پشت در اتاق می انداخت، جلوتر آمد ، کنار یاقوت نشست و گفت : خراسان شهر بزرگی ست ، دیدنی های زیادی دارد.
در همین حین قلندر با فانوس روشن در دستش وارد شد و پشت سرش چندین نفر طبق به سر وارد اتاق شدند و با سلامی کوتاه مشغول چیدن سفره شدند، سفره ای که از شب گذشته هم رنگین تر بود و بوی کباب بره و درخشش دنبه های کباب شده در زیر نور شمع ،اشتهای هر بیننده ای را بر می انگیخت...
سهراب همانطور که خیره به غذاهای رنگ ووارنگ پیش رویش بود گفت : یاقوت خان ، باید بگم اگر سفره های شاهانه برای من میگسترانی تا من هم مثل کریم با مرام ، هدیه و...به شما دهم ، باید بگویم به کاهدان زدی ،چون سهراب هیچ در بساط ندارد...
یاقوت یک چشم به جلو خزید و همانطور خرمای نرم وتازه را در پیاله ی ماست جلویش فرو میکرد تا به دهان ببرد گفت : چه کسی گفته که تو باید بابت یک سفره ناچیز ، چیزی پس دهی و سپس با دست بر روی ران سهراب زد و ادامه داد: اینها جبران شده است، بخور نوش جانت ، حلال تنت، از شیر مادر هم حلال ترت...
قلندر که در تاریکی اربابش را می پایید ، نیش خندی زد و گفت : این پذیرایی ها برای ما هم که عمری خدمت یاقوت خان را کردیم ،عجیب است ، کاملا معلوم است که عزیز کرده هستید.
یاقوت که دوست نداشت قلندر بیش از این سخن بگوید ، تکه نانی کند و به طرف او پراند و گفت : برو بیرون ،کلاغ بد صدا ...
قلندر خنده اش بلندتر شد و گفت : به چشم ارباب ، اما خداییش از زمانی که آقا سهراب آمدند به کاروانسرا ،انگار در رزق و نعمت به روی ما باز شده و با زدن این حرف بیرون رفت.
بعد از رفتن قلندر ، چند دقیقه سکوت فضای اتاق را گرفت و گاهی ملچملوچ یاقوت این سکوت را می شکست.
سهراب لقمه ی در دهانش را فرو داد گفت : بابت این دوشب چقدر باید بپردازم ، چون فردا می خواهم به سمت قصر بروم و برای نام نویسی در مسابقه ، گویا آنجا ، شرکت کنندگان را اسکان می دهند.
یاقوت کباب داخل دستش را به هم چلاند تا له شود و همانطور که دست های چربش را می لیسید گفت : کی حرف پول و کرایه زد؟ می خواهی نام نویسی کنی ، برو ،اما باید برگردی همین جا...یعنی تا در خراسان حضور داری ،قدمت روی چشم ، یاقوت اجازه نمی دهد که شما جای دیگری ساکن شوی، اگر در این اتاق هم راحت نیستی ، به محض خالی شدن اتاقها، اتاقی مستقل به تو خواهم داد.
سهراب خیره به یاقوت در ذهنش با خود می گفت ،بی شککاسه ای زیر نیم کاسه ات است که اینچنین به من ،عرض ارادت می کنی وگرنه کاسب جماعت را چه به این دست و دلبازی ها....ولی از افکارش چیزی به زبان نیاورد و گفت : نه بحث اتاق و...نیست، چون خودم دوست دارم رقیبانم را از نزدیک ببینم و آنها را کمی بسنجم تا بدانم چگونه با آنها دست و پنجه نرم کنم ، پس باید یک شب در کنارشان باشم.
یاقوت سرش را تکان داد وگفت : باشد این هم یک شب....باید قول بدهی بعد از تمام مسابقه به اینجا بیایی...
سهراب چیزی نگفت و مشغول خوردن شد...
ادامه دارد..
📝 به قلم : ط_حسینی
روایت دلدادگی
#قسمت ۳۰ 🎬 :
صبح زود ، سهراب از خواب بیدار شد ، یاقوت در کنارش نبود و داخل اتاق تنها بود ،چون قصد رفتن داشت و عادت نداشت مدیون کسی باشد، چند سکه از کیسه ای که آقا سید برایش داده بود ، بیرون آورد ، روی طاقچه ،جایی که در دید یاقوت باشد گذاشت ، بقچه ی لباسش را نگاهی انداخت ، او دوست نداشت آن لباس ها که با پول راهزنی تهیه کرده بود را با خود ببرد ، به نظرش همین لباس سید که مطمئنا با پول حلال تهیه شده و قطعا با برکت هم بود ، برایش کافی بود.
پس بقچه را برای یاقوت گذاشت و از اتاق بیرون آمد و به سمت اصطبل حرکت کرد، در بین راه ، قلندر را از فاصله ای کمی دورتر دید که با چند کودک خودش را سرگرم کرده بود ، دستی بالا برد و وارد راهروی کاه گلی که به اصطبل می رسید شد .
رخش ،قبراق تر از همیشه ، با دیدن او ،شیهه ای بلند کشید.
سهراب افسار اسب را آزاد کرد و به دست گرفت ،از اصطبل بیرون آمدند، با یک جست روی رخش پرید و همینطور که با پا به پهلوی رخش میزد از حیاط کاروانسرا گذشت و به جلوی درب رسید.
قلندر نفس زنان جلو آمد و گفت : داری میروی؟کجا؟ کمی صبر کن تا یاقوت خان هم بیاید ،آخرسفارش کرده تا نیامده ، نگذارم شما بروید.
سهراب با بی حوصلگی گفت : به میدان قصر میروم ، دیشب به یاقوت خان گفته ام ، بعدشم اگر خواستم از این شهر بروم ،دوباره به یاقوت خان سری میزنم...حالا بگو از کدام طرف بروم ،زودتر به مقصد می رسم؟
قلندر که انگار با خودش درگیر بود ،بینی اش را بالا کشید و همانطور که جلو را نشان میداد گفت : از کاروانسرا که خارج شدی ، وارد بازار نشو از راه سمت راست بگیر و مستقیم برو به جلو ، نرسیده به حرم مطهر باید به راه سنگ فرش سمت چپت بپیچی و از آنجامستقیم که بروی ، برج و باروی قصر را خواهی دید....اما...اما اگر می شود تا یاقوت....
حرف در دهان قلندر بود که سهراب رخش را هی کرد و بیرون رفت...
قلندر در حالیکه به دنبال سهراب می دوید بلند فریاد زد : اما من گفتم که نری.....فقط قولت یادت نرود....برنده شدی....
دیگر سهراب از سخنان قلندر چیزی نمی فهمید ، چون رخش به تاخت ،جلو می رفت.
بعد از طی مسافتی ، همانطور که قلندر گفته بود اول خیابان سنگفرش و بعد دیوارهای بلند قصر در دید سهراب قرار گرفت. سهراب قبل از پیچیدن به سمت چپش ، رو به گنبد امام کرد و درحالیکه دست روی سینه اش گذاشته بود ،سلام داد و آرام گفت : ضامنم بشو ای ضامن آهو!
هر چه جلوتر می رفت ،ازدحام جمعیت بیشتر می شد، بالاخره به جایی رسید که چادرهای زیادی بر پا بود و جمعیت در شور و شوقی درونی در اطرافش ،هر کدام به کار خود مشغول بودند.
سهراب از اسب به زیر آمد و پرسان پرسان چادر مسؤل نام نویسی را پیدا کرد ، جلوی چادر ،صف بلندی تشکیل شده بود، سهراب انتهای صف ایستاد و شروع به بررسی افراد جلویش کرد که بی شک هر کدام میتوانست رقیب قدری برای او باشد.
از هر سنی در میان شرکت کنندگان به چشم می خورد ، اما مردان جوانی مانند سهراب ، جمعیت شان بیشتر بود.
صف به پیش میرفت ، ناگهان موضوع خاصی نظر سهراب را جلب کرد...با خود گفت : یعنی چه؟ چرا اینکار را می کنند؟
ادامه دارد...
📝 به قلم : ط_حسینی
هدایت شده از کانال حق وحقیقت
⭕️ روز گذشته این شیرزن «الناز دارابیان»
★رکورد آسیا رو شکست ؛
★طلا گرفت؛
★پرچم ایران رو بالا آورده؛
★برای اهدای مدال با چادر اومد؛
★با خواندن سرود ملی اشک ریخت؛
★بعد هم گفته مدالم رو به کودکان غزه اهدا میکنم.
✖ولی رسانههامون چقدر بهش ضریب دادند!؟
ازالان من و شما رسانه شویم ونشردهیم، یاعلی لبیک یازینب #مدافعان-حجاب
⭕️ تحول جدید در جنگ محور مقاومت علیه اسرائیل
🔸امشب مقاومت عراق با یک موشک کروز پیشرفته و دور برد که نام "الارقب" بر آن نهاده اند ، حیفا بندر اصلی اسرائیل را با موفقیت هدف قرار داد.
در خصوص این اتفاق مهم چند نکته باید ذکر شود.
1️⃣ این موشک از سوی مقاومت عراق "الارقب" به معنای "مرد گردن کلفت" نام نهاده شده که حاکی از تهدید رژیم صهیونیستی توسط این گروههاست.
2️⃣ این موشک کروز دوربرد توانسته از سامانه های دفاعی اردن و رژیم صهیونیستی عبور کند و به بخش صنعتی بندر حیفا در غرب فلسطین اشغالی اصابت نماید.
3️⃣ نکته مهم تکنولوژیکی این حمله اینست که سامانه های راداری رژیم صهیونیستی این موشک را کشف نکرده و حتی آژیر خطر به صدا در نیامده است.
4️⃣ این اتفاق یک تحول مهم در جنگ با اسرائیل است زیرا بخش قابل توجهی از تاسیسات مهم و راهبردی اسرائیل شامل پالایشگاه و تاسیسات انرژی در این بندر قرار گرفته و در صورت لزوم می تواند به راحتی هدف قرار گیرد.
5️⃣ برخی از حلقه های محور مقاومت به دلیل محذورایت و محدودیاتی که دارند ، نمی توانند با این کیفیت و چنین سلاحی به حیفا حمله کنند و به همین دلیل این وظیفه را مقاومت عراق بر عهده گرفته تا با سلاح های پیشرفته و ویرانگر در صورت لزوم فشار بر تل آویو را افزایش دهند.
6️⃣ یکی از راهبردهای دفاعی اسرائیل تکیه بر سامانه های پیشرفته پدافندی است تا تکنولوژی ، ضعف ها و تنگناهای ژئوپلیتیکی رژیم صهیونیستی را پوشش دهد اما حمله امشب نشان داد که تکنولوژی محور مقاومت بر سامانه های پیشرفته دفاعی اسرائیل غلبه دارد.
7️⃣ در پایان ذکر این نکته ضروری است که محور مقاومت در پاسخ به ترورهای اخیر اسرائیل رفتار هیستیریک و غیرعقلانی انجام نمی دهد بلکه همین روند کنونی ۳ ماهه که به فرسایش رژیم صهیونیستی منجر شده را ادامه داده و به تدریج کیفیت و کمیت ضربات خود را افزایش خواهد داد.
SedayeEnghelab-Panjere1123-03.mp3
10.47M
🇮🇷🇵🇸
﷽
🔊 همه چیز درباره #چای_دبش
🍃🌹🍃
🎙 دکتر علی کارگر، پژوهشگر و کارشناس مسائل سیاسی
#شهیدالقدس | #کرمان_تسلیت
🆔 eitaa.com/meyarpb
🆔 rubika.ir/meyar_pb
😱 پاسخ به تمام شبهات حادثه کرمان 💡
📤 در همه گروههای مردمی منتشر کنید.
🔻🔻🔻🔻🔻🔻🔻
⁉️🤪 بیبیسی نوشته ایران چون با ابرقدرتها در افتاده، حواسش به امنیت داخل کشورش نیست❗️
🔦 پاسخ: باید عرض کنم خدمتتون که فقط سال گذشته توی آمریکا حدود ۶۰۰ حملهی تروریستی انجام شد و بیش از ۱۵ هزار نفر کشته شدند. حتما آمریکا هم با ابرقدرتها در افتاده که اینقدر ناامن شده⁉️
بعد یه چیز دیگه! عراق و سوریه که با آمریکا در نیفتادن و سالهاست که کشورهاشون تحت اشغال آمریکاست. پس چرا ظرف همین چندسال صدها هزار نفر از مردم این دو کشور قربانی حملات تروریستی شدن⁉️
⁉️🤪 چرا وقتی احتمال حادثهی تروریستی هست مراسم میگیرن⁉️
🔦 پاسخ: خب مگه شما مسافرت میری احتمال تصادف نیست؟ پس چرا میری؟ احتمال که هیچوقت صفر نمیشه. اگه اینطوریه پس باید کل برنامهها رو تعطیل کنیم چون احتمال حادثه هست. و اتفاقا این حملات تروریستی انجام میشه که این برنامهها تعطیل بشه. ولی کور خوندن. سال بعد شلوغتر هم خواهد شد.
⁉️🤪 حادثهی کرمان کار خودشونه تا حواس مردم از فساد چای دبش پرت بشه!
🔦 پاسخ: ببخشید! میشه بگی قضیهی فساد چای دبش رو اولین بار کی اعلام کرد؟ خود دولت!
بعد منظورت اینه که آذرماه دولت خودش اعلام کرد چای دبش چنین تخلفی کرده، بعد باز خود دولت دیماه این حادثهی تروریسی رو ترتیب داد تا حواس مردم از چیزی که خودش اعلام کرده پرت بشه؟
واقعا کدوم کشور میاد برای خودش هزینه تراشی کنه و این نوع حوادث رو، خودش ایجاد کنه⁉️
⁉️🤪 مگه نگفتین حاج قاسم داعشو نابود کرده بود⁉️
🔦 پاسخ: اون چیزی که حاج قاسم باهاش جنگید و نابودش کرد، حکومت و تسلط داعش بر عراق و سوریه بود. جمهوری اسلامی، حکومت داعش در منطقه رو نابود کرد، نه تفکر داعش رو. هیچ تفکری نابودشدنی نیست.
⁉️🤪 اینایی که کشته شدن، رفته بودن غذای نذری بخورن!
آهان! ملت از این گوشه، از اون گوشهی کشور، سوار ماشین شخصی میشن یا بلیط اتوبوس و قطار و هواپیما میخرن که برن کرمان تا غذای نذری بخورن⁉️
واقعا توی مسایل زندگی هم همینطور فکر می کنی و تصمیم می گیری، یا چون تحت تاثیر رسانه های غربی هستی، اینطور نگاه می کنی به نکته های عالم ⁉️
⁉️🤪 چرا دقیقا چهلم این حادثه میشه ۲۲ بهمن؟ جز اینکه میخوان به همین بهانه، ۲۲ بهمن مردم رو بکشن توی خیابون⁉️
🔦 پاسخ: دیگه خیلی خیلی ببخشین که آمریکاییها ۱۳ دی حاج قاسم رو ترور کردن و چهل روز بعدش میشه ۲۲ بهمن. و باز باید ببخشین که مردم توی سالروز شهادت حاجی که میشه ۴۰ روز قبل از ۲۲بهمن، تجمع کردن دور مزار حاجی. من از طرف تروریستها از شما معذرت میخوام که این حمله رو در سالروز شهادت حاجی انجام دادن.
⁉️🤪 مگه حاج قاسم امامزاده است که مردم میرن زیارتش⁉️
🔦 پاسخ: حاج قاسم اگه به جای دفاع از خاک و مردم و وطنش، توی خونه اش نشسته بود و فوت میکرد، هیچ وقت مردم نمیرفتن زیارت مزارش. ولی چون پای دین و وطنش ایستاد، برای مردم عزیز شد. بنابراین مردم به خاطر احترام و علاقه میرن تا یاد حاج قاسم رو زنده نگه دارن تا راه حاج قاسم زنده بمونه، تا راه دفاع از وطن زنده بمونه.
⁉️🤪 چرا اول گفتن بمب گذاری از توی کیف بوده، بعد گفتن انتحاری بوده⁉️
🔦 پاسخ: همون روز حادثه یه خبرنگار اومد گفت ظاهرا بمبها توی کیف جاساز شده بوده. اینو یه مقام رسمی نگفت که بگی چرا اول اونو گفتن بعد اینو.
بعدش هم اینکه، ابعاد این نوع عملیات ها رفته رفته روشن میشه و دیدین که دو سه روز بعد اطلاعیه صادر شد و این سرعت عمل عالی بود.
⁉️🤪 چرا بچههای حاج قاسم در زمان حادثه، اونجا نبودن⁉️
🔦 پاسخ: چون رفته بودن توی مراسم گرامیداشت حاج قاسم توی مصلای تهران شرکت کنن. و اگه همینجا کرمان میموندن و حادثهی تروریستی توی مصلای تهران اتفاق افتاده بود، همین شما میگفتین چرا نرفتن تهران⁉️
عذر میخوام که بچههای حاج قاسم نمیتونن در یک لحظه هم کرمان باشن هم تهران.
⁉️🤪 چرا توی این حادثه مسئولین کشته نشدن⁉️
🔦 پاسخ: چون محل تجمع مسئولین تهرانه، نه کرمان. سال ۹۶ رو مگه یادت نیست!؟ که داعش به ساختمون مجلس شورای اسلامی توی تهران حمله کرد!؟
🌺 انتشار این مطلب صدقه جاریه است 🌺
#نشرحداکثری
👌🌸🌸🌸🌸🌸👌🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
📸 ما کدام طرف ایستادهایم؟
ا🌺 این عکسِ دنيايي حرف دارد!!!!!
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🗳 انتخابات مایۀ اتحاد ملت
انتخابات یک عرصۀ ظهور و بروز وحدت ما، عقلانیت ما، شعور ملی ما میتواند قرار بگیرد. بعضی خیال میکنند انتخابات، زمزمههای انتخابات، فضای انتخاباتی، مایۀ اختلاف است؛ نه، میتواند مایۀ اتحاد باشد؛ میتواند تشجیع کنندۀ به سرعت عمل و پیشرفت باشد؛ با رقابت مثبت.
۱۳۸۶/۰۷/۲۱
#انتخابات
@t_manzome_f_r
▫️مجموعۀ تبیین منظومۀ فکری رهبری
امید و امیدواری
انتظار یعنی امید، انتظار یعنی اعتقاد به اینکه یک آیندهی قطعیای وجود دارد؛ صِرف نیاز نیست؛ انتظار، سازنده است، لذا در روایات ما، معارف ما، انتظار فرج جایگاه بسیار مهمّی دارد... در توقیع شریف حضرت ولیّعصر (ارواحنا فداه) به ابنبابویه -علیّبنبابویه- از قول پیغمبر (صلّی الله علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: اَفضَلُ اَعمالِ اُمّتی انِتِظارُ الفَرَج؛ یعنی برترینِ اعمال امّت من این است که منتظر فرج باشند؛ [یعنی] امید. در یک روایتی از موسیبنجعفر (علیه السّلام) [آمده]: اَفضَلُ العِبادَةِ بَعدَ المَعرِفَةِ اِنتِظارُ الفَرَج. معرفت یعنی توحید و معرفتِ حقایق الهی، [برترین اعمال] بعد از آن، انتظار فرج است. از امیرالمؤمنین (علیه السّلام) [نقل شده]: اِنتَظِرُوا الفَرَجَ وَ لا تَیأَسوا مِن رَوحِ الله؛ انتظار فرج داشته باشید، از رَوح و رحمت و گشایش الهی مأیوس نشوید. پس در انتظار فرج امید هست، تحرّک هست، اقدام وجود دارد که البتّه حالا در مورد انتظار فرج گفته شده است و مسلّم است که انتظار فرج، یعنی انتظار فرج حضرت ولیّعصر؛ این یک مصداق از انتظار فرج است... خب، اینکه پیغمبر و ائمّه این جور فرمودند، معنایش این است که امّت محمّدی (صلّی الله علیه و آله و سلّم)، در هیچ حادثهای از حوادث زندگی دچار یأس و ناامیدی نمیشوند و همیشه در همه حال انتظار فرج دارند.۱۳۹۹/۰۱/۲۱
#ثامن_خراسان_شمالی
#بجنورد
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◀️حدود ۴ سال قبل در چنین روزی در جریان عملیات انتقام سخت، نیروی هوافضای سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران ۱۳ موشک بالستیک به سمت پایگاه عین الاسد در عراق شلیک کرد.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
📷 اسرائیل، این عکسا رو ببین و بسوز همینه که هست محور مقاومت با جمهوری اسلامی روابط ویژه ای داره و شماها به زودی توسط اژدهای مقاومت له میشید، حالا هی زور بزنید.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
♦️همراهی معصومه ابتکار با فتنهای که ضدانقلاب تلاش دارد به بهانه برخورد قانونی با یک جاسوس فرهنگی، در کشور ایجاد کند.
#سرطان_اصلاحات
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اعدام میدانی بانوی فلسطینی در برابر چشم فرزندش
تصاویر اعدام میدانی بانوی فلسطینی در حالی که پارچه سفید در دست داشت و همراه فرزندش در حال عبور از خیابان بود.
🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 420
💠سوره احزاب: آیات 16 الی 22
#قرآن #طرح_ختم_قرآن
#تلاوت_روزانه #تلاوت_قرآن
@ahlolbait_story
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحيم
به نیت سلامتی و فرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب میخوانیم
🌸🌸🌸🌸🌺🌸🌸🌸🌸
روایت دلدادگی
#قسمت ۳۱🎬 :
از بین داوطلبان ،بعضی ها را جدا می کردند و به جایی خاص راهنمایی می کردند، این موضوع نظر سهراب را به خود جلب کرده بود.
سهراب بی صبرانه منتظر رسیدن نوبتش بود ، صف به کندی پیش میرفت ،تا اینکه بالاخره سهراب خود را جلوی چادر نام نویسی دید.
مردی روی چهار پایه جلوی چادر نشسته بود ،با نگاه تیزش سر تا پای سهراب را از نظر گذراند و تا چشمش به اسب او افتاد ،دستی به سبیل بلند و تاب داده اش کشید و گفت : عجب اسب اصیل و زیبایی، اهل خراسانی؟
سهراب لبخندی زد و گفت : سلام جناب ، خیر بنده از ولایت دیگری آمدم ، حالا اجازه می دهی داخل شوم؟!
آن مرد از جا بلند شد ،افسار اسب را در دست رفت و گفت : بفرمایید ، بنده اینجا هستم و مراقب این اسب زیبا خواهم بود.
سهراب دستی به یال رخش کشید و داخل شد.
شکیب با دیدن دو سکه طلا در دست سهراب ، چشمانش برقی زد و گفت : ببین جوان ، توکه هیچاز کاووس و هدفش نمی دانستی ، من خودم خواستم بگویم تا آگاه شوی تا پسر وزیر به خواسته اش نرسد ،آخر من دل خوشی از اوندارم ،اصلا دوست دارم سر به تنش نباشد...
لحن صادقانه ی شکیب ،خبر از راستی گفتارش داشت ،پس سهراب که حالا پشت درب رسیده بود، دو سکه را در مشت شکیب جا کرد و آرام تر گفت : حالا قبل از اینکه وارد شویم بگو اوکیست و چرا چنین کاری می کند؟
شکیب ،خوشحال سکه ها را در شال کمرش جا داد و گفت : او کسی جز بهادر ، بهادرخان نیست ،پسر وزیر دربار خراسان...او...او...
ادامه دارد...
📝 به قلم :ط_حسینی
انتهای چادر، تخت چوبی قرار داشت . روی آن گلیمی خوش رنگ و نقش گسترانده بودند و دو نفر در حالیکه کاغذ و قلم و دوات جلویشان بود ، روی تخت نشسته بودند.
هر دو لباس های یک شکل به تن داشتند و کلاه سیاه نمدی هم به سر گذاشته بودند.
سهراب که دید آن دو گرم گفتگو با هم هستند و هیچ توجهی به او ندارند، گلویی صاف کرد و گفت : سلام ...روزتان به خیر
یکی از آنها که به نظر می رسید سنش بیشتر باشد و موهای جو وگندمی اش از زیر کلاه بیرون زده بود ، با دقت سرا پای سهراب را نگاه کرد و گفت : انگار این داوطلبان تمامی ندارند...
آن دیگری نیشخندی زد و گفت : وعده ی هزار سکه طلا و منصبی در دربار، وعده ی وسوسه انگیزی ست و از جا بلند شد ، نزدیک سهراب ایستاد ،دستی به عضلات قوی سهراب که از زیر لباسش خود را به نمایش گذاشته بود گرفت و با دقت نگاهی به قد و بالای او کرد وگفت : اندام ورزیده ای داری ،معلوم است که در زورخانه کار کرده ای ،درست است؟
سهراب با دست پاچگی گفت : نه...نه...اما کار من دست کمی از ورزش زورخانه ای نداشت...ورزش کار هر روزه ام است..
آن شخص چشمکی به دیگری زد که از چشم سهراب پنهان نماند و گفت : یاورخان...به نظرم باید نظر کاووس خان هم بدانیم درست است؟
یاورخان سری تکان داد و گفت : نامت چیست جوان ؟ از کجا آمده ای و شغل و پیشه ات چه می باشد؟
سهراب رو به او گفت : نامم سهراب است ، از سیستان می آیم و شغلم تجارت است.
یاور خان با تعجب نگاهی به سهراب انداخت وگفت : به به....چه عجب در بین داوطلبان تاجر هم داریم و بعد با نیشخندی ادامه داد : گمان نکنم این مسابقه ،لقمه ی دندان گیری برایت باشد که تجارت خود را رها کنی و از ولایتی دور به قصد این کار راهی سفر شوی...
سهراب سری تکان داد و گفت : درست است اما مهم هدف انسان است ، بنده می خواهم خودم را بسنجم ، حالا چه بهتر میدان امتحانم ، جایی چون خراسان و مسابقه ی حاکم اینجا باشد.
یاورخان سری تکان داد و رو به رفیقش گفت : صحیح...آن جور که بر می آید مصمم به برد مسابقه است ، پس باید با کاووس خان هم دیداری داشته باشید...
سهراب سؤالی نگاهی به او کرد وگفت : کاووس خان؟؟
آن مرد با اشاره ی انگشتش به سهراب فهماند که بیرون برود و سپس با صدای بلند گفت : آهای شکیب، این جوان را به قصر راهنمایی کن و با این حرف ، همان مردیکه اول ورودش روی چهارپایه جلوی چادر دیده بودش ، سرش را داخل چادر آورد و گفت :چشم الساعه قربان...
سهراب کمی گیج شده بود و دلیل این کارهای مرموز را نمی فهمید..
ادامه دارد...
📝 به قلم : ط_حسینی
روایت دلدادگی
#قسمت ۳۲🎬 :
مرد جلوی چادر که سهراب حالا می دانست اسمش شکیب است ، افسار رخش را به دست سهراب داد و گفت : دنبالم بیا...با نگاهی به قد و قامت و اسبت ،دریافتم که شما هم باید از نگاه
تیزبین کاووس خان گذر کنی...
سهراب با حالتی سؤالی گفت : کاووس خان کیست و این کارها برای چیست؟
شکیب در حین رفتن ،صدایش را بالا برد انگار که می خواست به دیگران بفهماند که چقدر کاووس را دوست می دارد و گفت : کاووس خان حکم دست راست فرمانده قشون را دارد...حکما می خواهد ببیند اگر جنگاوری لایق هستی ،تو را برای سپاه قصر برگزیند ، چون ایشان به نوعی، نیروی زبده برای دربار پیدا و انتخاب میکند و بکار می گیرد .
سهراب سری تکان داد و گفت :عجب...عجب که اینطور..
نزدیک دربی کوچک و چوبی شدند، شکیب نگاهی به دور و برش کرد ، سرش را آرام به گوش سهراب نزدیک کرد و گفت : از من می شنوی ،مهارتهای خودت را نشان نده ، بگذار کاووس فکر کند چیزی در چنته نداری...
سهراب با تعجب نگاهی به شکیب کرد وگفت : تو خود می گویی او نیروهای ماهر را برای قصر شکار می کند ، چه کسی می آید چنین موقعیتی را از دست دهد که من بدهم؟
شکیب خنده ای از سر تمسخر کرد و گفت : این ظاهر قضیه است جوان !!
درست است کاووس شکارچی ماهری در این زمینه است ، اما اینک ،این تقفتیش مهارت ،دستور کسی دیگر به کاووس خان است ...کسی که می خواهد رقیبان قدرش را بشناسد و قبل از مسابقه از سر راه بر دارد تا با خیال راحت خودش ،عنوان قهرمان را برگزیند و من چون اصلا دوست ندارم که آن شخص به مرادش برسد،همراه هرکس که راهی قصر شد ، شدم ، این راز را در گوشش گفتم ...پس به نفعت است حرفم را گوش کنی...
سهراب که از اینهمه زیرکی شکیب و محبتی که در حقش داشت به وجد آمده بود ، لبخندی زد ، دست در شال کمرش کرد ،دوسکه بیرون آورد و گفت : اگر نام ان شخص اصلی و هدفش را از این کار ،گفتی این سکه ها مال تو می شود ، در ضمن اگر واقعیت را گفته باشی و در مسابقه فردا هم بردم ، شک نکن ،سکه های طلا انتظارت را خواهد کشید.