eitaa logo
شهید کمالی
914 دنبال‌کننده
13.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
593 فایل
ارتباط با ادمین: @ENGHLABI60 🔹 امام علی علیه‌السلام: «انسان بصیر، کسی است که به‌درستی شنید و اندیشه کرد؛ پس به‌درستی نگریست و آگاه شد و از عبرت‌ها پند گرفت.» نهج‌البلاغه، خطبه ۱۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
✅دو عملی که در آخرت سبب آمرزش میشود؛ 🔹قطب راوندی در لباب الالباب آورده که منصور ابن عمار را بعد از مرگش در خواب دیدند. 👈از وی پرسیدند خداوند ترا به چه چیز آمرزید؟ گفت: خدا مرا به دو چیز آمرزید: 💫به « نماز شب و شب زنده داری» 💫و «به دوستی علی بن ابیطالب علیه السلام » 📚 دارالسلام، نوری، ج ۲، ص ۳۴۶
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔴 اعمال مشترک ماه شعبان‌المعظم 🌕 حلول ماه مبارک و پر خیر و برکت شعبان المعظم بر همه منتظران مولود نیمه شعبان مبارک باد. 🆔 eitaa.com/kamalibasirat
بسم رب المهدی به نیت سلامتی فرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب را قرائت میکنیم روایت دلدادگی قسمت ۹۰🎬: فرنگیس با شادیی کودکانه ، کنارهٔ کوه را که چشمه ای گورا بود، نشان کرد و با سرعت می تاخت‌. بهادرخان هم ناباورانه و آرام آرام در پناه درختان ،به دنبال او روان شده بود ، آتشی که درون دل بهادرخان به پا شده بود و الان داشت یواش یواش سرد میشد ، با دیدن فرنگیس ،گویی دوباره گُر گرفته بود. آخر ازدواج با فرنگیس برای او بسیارمهم بود ، جدا از اینکه این دخترک زیبا بر دل هر جوان زیبا پسندی می نشست، اما بهادر خان می خواست با ازدواجش هم به پول و پله ای بسیار دست یابد و هم جا پای خود را درحکومت خراسان محکم کند، او نقشه ها داشت و برای حاکم شدن خودش بر خراسان بزرگ خیالها بافته بود که اولین قدم برای رسیدن به آن تخیلات شاهانه، ازدواج با پری روی دربار بود و علی رغم تلاش زیادی که کرده بود ، ناگهان روزی در کمال ناباوری ، قاصد روح انگیز سر رسید و‌جواب رد به خواستگاری او داد و مژدهٔ عروسی فرنگیس و مهرداد را در بوق و کرنا کرد. درست است که بهادرخان برای ازدواج با فرنگیس حاضر بود با همه بجنگد ، اما مهرداد فرق می کرد ، او عزیز دردانه و رفیق گرمابه و گلستان شاهزاده فرهاد بود... حال که بهادرخان ،فرنگیس را به تنهایی و بی خبر در اینجا میدید ، شصتش خبر دار شد که اتفاقی افتاده ، باید سر در می آورد چه شده؟ الان بهادرخان امیدوارتر از همیشه ، با ذوقی که در دلش افتاده بود به دنبال ،شاهزاده خانم ،اسب می راند. فرنگیس رد آب را گرفت و به صخره ای که از زیر آن چشمه آب جاری بود رسید. بی درنگ از اسب به زیر آمد ، دستی به پهلوی اسب سفیدش کشید و گفت : برو برفی...برو آزادانه از این علف های تازه بخور و من هم به بالای صخره میروم تا آب گوارا بنوشم. فرنگیس چون بچه آهویی سرحال،جست و خیز کنان خودش را به کنار چشمه رساند. خیره در آینهٔ آب ، به یاد آن جوان پهلوان افتاد که روزگاری بود ، دل در گرو مهرش سپرده بود. فرنگیس همانطور که خیره به عکس چشمان زیبایش در آب چشمه بود با صدای بلند گفت : آخر تو‌کجایی؟ بودی هااا....کجا یک باره غیبت زد؟ مگر نمی دانی من از همان روز مسابقه، همان لحظه ای که ناجوانمردانه بر زمین افتادی و تیز از جا برخواستی دلم برای تو لرزید... بهادرخان خود را به زیر صخره رسانده بود و در پناه آن ، مشغول گوش دادن به حرف های فرنگیس بود ، باورش نمی شد... این دخترک....این دخترک چه تودار بود و براستی عاشق او شده بود و بهادر بیچاره خبر نداشت و تا فرنگیس از مسابقه گفت ، آن صحنه را پیش رو آورد... قند در دل بهادرخان آب می شد، گوشهایش را تیز کرد تا بقیهٔ حرفهای فرنگیس را بشنود که ناگهان.... ادامه دارد... 📝 به قلم :ط_حسینی روایت دلدادگی قسمت ۹۱🎬: همانطور که بهادرخان غرق شنیدن سخنان فرنگیس بود و فکر میکرد ، آن دلبری که فرنگیس می گوید جز خودش کسی نیست و خندهٔ گل گشادی روی لبانش نشسته بود. ناگهان اسب فرنگیس که در همان حوالی مشغول چریدن بود ،شیهه ای بلندی کشید و به طرفشان آمد ، بهادرخان از ترس اینکه مبادا فرنگیس از وجودش باخبر شود ، با یک جست به روی اسبش پرید و به سرعت از آنجا دور شد. بهادر خان ذهنش سخت درگیر بود و باید از قضیه سر درمی آورد ، پس به جای اینکه به سمت عمارت پدرش که در همان نزدیکی ها بود برود ، راه اسب را کج‌ کرد و به طرف عمارت شاهی رفت . بهادر خان اینقدر گیج و مبهوت بود که فراموش کرده بود ، روی خود را بپوشاند،چون او هم به طور ناشناس آمده بود و دوست نداشت کسی از وجودش در اینجا خبردار شود. بهادر خان اسب را هی کرد و وقتی به خود آمد که خودش را جلوی عمارت سفید و زیبای شاهانه دید و سرو گل بود که لبخندزنان به او نزدیک میشد. بهادرخان که قبلا برای اینکه به فرنگیس نزدیک شود ، قاپ این پیرزن دایه را دزدیده بود و چندین بار انگشتر و النگوی طلا برایش هدیه داده بود ، پس رابطه ی خوبی با سروگل داشت و خیالش از جانب این پیرزن راحت بود. سروگل همانطور که چارقدش را روی سرش مرتب می کرد رو به بهادرخان گفت : به به ،شما کجا و اینجا کجا؟! مگر نباید اینک در خراسان حضور داشته باشید و بعد ناگهان حرفش را خورد و ادامه داد: نکند....نکند فرار فرنگیس و برهم زدن مجلس عروسی و آمدنش به اینجا بی ربط به وجود شما در شکارگاه نباشد؟! بهادرخان که حالا بدون اینکه حرفی بزند به تمام وقایع آگاه شده بود ، با قهقه ای بلند ، سلامی بلندتر کرد ، او اینک خود را مثال پرنده ای سبکبال میدید که در آسمان آبی بختش درحال پرواز بود ... او رو به پیرزن گفت : به کسی نگو که مرا در اینجا دیده ای و سپس افسار اسب را به سمت چمنزار زیبای پیش رویش کج کرد و همانطور که با خود می گفت : او مرا دوست دارد و به خاطر من جشن عروسی با مهرداد را بهم زده....از سروگل دور شد...
سرو گل که صدای سم اسب، به گمان اینکه شاهزاده خانم برگشته، او را به بیرون عمارت کشیده بود و با دیدن بهادرخان تعجب کرده بود ، تا حال این مرد جوان را دید ....سری تکان داد و همانطور که به طرف عمارت می رفت با خود می گفت : آدم سر از کار شما جوان ها در نمی آورد ، اما براستی شما زوج خوبی برای هم می شوید و عجب عشق آتشینی بهم دارید، یکی مجلس عروسی را بهم می زند و آن دیگری در انتظار یار کوه و دشت را می پیماید.... ادامه دارد... 📝به قلم :ط_حسینی
🌷امام سجّاد عليه السلام: المُؤمِنُ مِن دُعائِهِ عَلى ثَلاثٍ : إمّا أن يُدَّخَرَ لَهُ و إمّا أن يُعَجَّلَ لَهُ و إمّا أن يُدفَعَ عَنهُ بَلاءٌ يُريدُ أن يُصيبَهُ. 🌸امام سجّاد عليه السلام: مؤمن از دعاى خود يكى از سه نتيجه را مى گيرد: يا برايش ذخيره مى شود، يا در دنيا برآورده مى شود و يا بلايى كه مى خواست به او برسد از او برگردانده مى شود. تحف العقول، ص 280. 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
🔻 سومین وبینار تخصصی بصیرتی 🎙سردار یدالله جوانی ▫️زمان: ۲۴ بهمن ماه ۱۴۰۲ 🕚ساعت: ۱۱صبح لینک شرکت در نشست👇 https://eitaa.com/khateenghelab300
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔶 ساعاتی پس از مشارکت افزایشی و معنادار مردم در راهپیمایی 22 بهمن، انتشار بیانیه 110 چهره مطرح اصلاح‌طلب برای دعوت به مشارکت در انتخابات قابل تامل است. 🔹 مردم با حضور خود، نه تنها پیامی روشن به ضدانقلاب و دشمنان غربی صادر کردند بلکه محاسبات جاماندگان سیاسی داخلی را هم تصحیح کردند / مهدی جهان تیغی 🆔https://eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم رب المهدی به نیت سلامتی فرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب را قرائت میکنیم روایت دلدادگی قسمت ۹۲🎬: فرنگیس که از صدای شیهه بی موقع اسبش به خود آمده بود ، کف آبی به صورتش زد که از خنکای آن کل تنش به لرزه افتاد و از جا برخاست و به سمت صخره آمد و از آن بالا ، سواری را دید که چون باد از او دور می شد. فرنگیس که مخفیانه آمده بود ، از این صحنه ترس در دلش افتاد و با خود گفت : نکند ....نکند ...کسی ما را تعقیب کرده؟! و با زدن این حرف خود را به اسب رسانید و به تاخت راه برگشتن به عمارت را در پیش گرفت. از دور نمای عمارت جلوی چشمش قرار گرفت و عجیب اینکه احساس کرد ، سواری از عمارت جدا شد و رو به چمنزار گذاشته.... فرنگیس جلوی درب اصطبل از اسب پیاده شد و همانطور که رجب را صدا میزد تا افسار اسب را به دستش بسپارد، با نگاه تیزش اطراف را جستجو می کرد، اما انگار همه چیز عادی بود. وارد محوطهٔ ساختمان شد و از بوی نان تازه ای که در فضا پیچیده بود ، اشتهایش تحریک شد و مستقیم به سمت مطبخ، که کمی دورتر از اتاقهای شاه نشین بود رفت . سرو گل ، همانطور که چارقدش را پشت گردنش بسته بود داشت آخرین نان را از تنور درمی آورد ،با ورود فرنگیس ،اشک چشمانش که ناشی از دود اجاق بود را پاک کرد و گفت : ننه قربانت شود، برو داخل اتاق ،الان نان داغ با ناشتایی برایت می آورم.... فرنگیس همانطور که تکه ای از نانی که بخار از آن بلند میشد را کنده و در دهان می‌گذاشت گفت : به به...چه عطری... اصلاً میلم میکشد ، همین جا صبحانه بخورم ، به شرطی تو هم لب باز کنی بگویی چه خبری داری که من ندارم؟! سروگل نان ها را داخل دوری مسی گذاشت و بر روی میز چوبی وسط مطبخ قرار داد و به طرف مشکی که آن سوتر آویزان کرده بود رفت تا کرهٔ تازه بیاورد گفت : هی....هی....خبرها که پیش شما جوان هاست ، تا حالا فکر می کردم که محرم اسرارت هستم ، اما الان می بینم که انگار به ننه ات ،اعتماد نداری... فرنگیس جلو آمد و از پشت شانه های نحیف پیرزن را در آغوش گرفت و گفت : تو نه که ننه...بلکه عزیز فرنگیس هستی ، چرا اینچنین فکری می کنی؟ چه شده که دلت از دست من گرفته؟! سرو گل پیالهٔ مملو از کره را به دست فرنگیس داد و خمرهٔ عسل را بالا آورد، آه کوتاهی کشید و گفت : من گمان میکردم چون از علاقهٔ بین گلناز و مهرداد خبر داری ، عروسی را بهم زدی و فرار را بر قرار ترجیح دادی، اما حالا می بینم نه....موضوع بالاتر از این حرفهاست و شاهزاده خانم ، خودش عاشق شده و با دلبر زیبایش ،نقشهٔ فرار به اینجا را کشیده..... فرنگیس از حرفهای سروگل سردرنمی آورد.... با خود فکر میکرد :یعنی این پیرزن از عشق او به سهراب آگاه شده بود؟!...یعنی سهراب الان....نه...نه....امکان ندارد.... ادامه دارد... 📝به قلم : ط_حسینی روایت دلدادگی قسمت ۹۳🎬: فرنگیس با انگشت دستش عسل و‌کره را بهم می آمیخت و انگشتش را به دهن بردو با ملچ‌ملوچی بلند آن را لیسید و گفت : دایه جان بیا بگو چی می دونی که من نمی دونم؟ سروگل لبخندی زد ، نان تازه را کنار پیاله گذاشت و چهارپایهٔ چوبی را جلو کشید و گفت : بنشین دخترم اصلا وقتی می بینمت که اینقدر ساده و بی تکلف و بدور از غرور شاهانه ، گرم گفتگو میشوی ، لذت میبرم ، بخور عزیزکم بخور..... فرنگیس تکه نان دستش را در پیاله فرو برد و به دهان گذاشت، چشمانش را ریز کرد و گفت : دایه بگو دیگه ،اذیتم نکن... سروگل خنده ریزی کرد و‌گفت : خوب بهادرخان گفته به کسی نگم که او هم اینجاست.... ناگهان فرنگیس مانند اسپند روی آتش از جا پرید و با چهره ای که از خشم قرمز شده بود گفت :چ....چی؟ بهادرخان اینجاست؟! خدای من!! حتما از آمدن من هم باخبر شده ،درسته؟ سرو گل که از عصبانیت ناگهانی شاهزاده خانم ترسیده بود با لکنت گفت : م...من چیزی به او نگفتم اما انگار او خودش می دانست...مگر شما دو تا با هم قرار و مرار نگذاشته بودید؟! پس به هوای چه کسی عروسی را بهم زدی و فرار کردی؟ فرنگیس که سخت در فکر فرو رفته بود و بی هدف طول مطبخ بزرگ را می پیمود ،مشتش را گره کرد و به دیوار کوبید و زمزمه کرد : لعنت به تو بهادر لعنت....و رویش را به طرف سرو گل کرد و گفت : من به گور خودم بخندم که با این روباه مکار همداستان شوم.... وبعد انگار فکری به ذهنش رسیده باشد روبه روی سروگل ایستاد،شانه های پیرزن را در دست گرفت و‌گفت : ببین فی الفور قاصدی به عمارت بهادر روان می کنی یا اگر نفسی داری خودت میروی و میگویی این جوان حیله باز سریع خودش را به کنار رودخانه ، نزدیک آن سنگ سفید بزرگ و مشهور برساند ، بگو من در آنجا منتظر او هستم...
سرو گل که لبهایش از ترس به لرزه افتاده بود گفت : اما....اما آنجا خیلی خطرناک است، آن رودخانه وحشی ست ،زبانم لال اگر کسی داخلش پرت شود ،جسدش هم بدست نمی آید ... فرنگیس دندانی بهم سایید و‌گفت : به خاطر همین خطراتش است که آنجا قرار گذاشتم ، باید چیزهایی به این جوانک خیره سر بگویم که برای باورکردنش لازم است آنجا باشم و با زدن این حرف ، به شتاب از درب مطبخ بیرون رفت ..... سرو گل ،هراسان خود را به رجب رسانید و پیغام خانمش را گفت تا رجب به بهادرخان بگوید و با نگاهی مضطرب به رد رفتن فرنگیس که سوار بر برفی به سوی رودخانه ای خروشان می‌تاخت ، خیره شد و نمی دانست شاید این نگاه....آخرین نگاهی باشد که بانویش را میبیند.... ادامه دارد.... 📝به قلم :ط_حسینی
🔴 مهدیِ امروز همان حسینِ دیروز است 🔵 بدون شک یاری امام معصوم و خدمت به او از بزرگترین توفیقات الهی است 🔺 در این میان یاری امام حسین (ع) به قدری عظمت دارد که امام زمان (ع) در زیارت ناحیه مقدسه خطاب به جد بزرگوارشان می‌گویند: 🔺 اگر روزگار مرا به تأخير انداخت و مقدّرات، از ياری و نصرت تو [در روز عاشورا] باز داشت، هر آينه من صبح و شام بر تو ندبه می‌كنم و به جای قطرات اشك، بر تو خون می‌گريم 🔺 آرزوی همه ما هم این است که ای کاش روز عاشورا در رکاب ارباب بودیم و در آغوش ایشان به شهادت می رسیدیم. به همین دلیل در زیارت وارث خطاب به امام حسین (ع) عرض می‌کنیم: 🔸 يا لَيْتَنِي كُنْتُ مَعَكُمْ فَأَفُوزَ فَوْزاً عَظِيماً: ای کاش با شما بودم و به رستگاری بزرگ می‌رسیدم. 🔹 خدمت به امام زمان (ع) و یاری ایشان هم به اندازه یاری امام حسین (ع) عظمت دارد. از کلام امام صادق (ع) می توان این مفهوم را دریافت که فرموده‌‌اند: 🔹 اگر او [مهدی] را درك مي‏ كردم، همه عمر را با خدمت‏گزاری او سپری می‌كردم. (بحارالانوار، ج51، ص148) 🔹 اگر می خواهیم ببینیم در آرزویی که برای یاری امام حسین (ع) می کنیم صادق هستیم یا نه؛ باید ببینیم امروز چقدر به امام زمانمان خدمت می‌کنیم؟ آری ..... 🌕 مهدیِ امروز همان حسینِ دیروز است 🆔 eitaa.com/kamalibasirat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 ویژه روز پاسدار 📹 انتشارنخستین‌بار از نخستین دیدار پاسداران با آیت‌الله خامنه‌ای در دوران رهبری ☑ رهبرانقلاب: فقط سپاه قادر است از انقلاب دفاع کند! ‌ ▪️در این دیدار، رهبر انقلاب، صریحا از حفظ سپاه و جلوگیری از ادغام سپاه و ارتش دفاع کردند. با این دفاع، زمزمه‌های حذف سپاه که پس از رحلت امام از سوی بعضی شخصیتها به راه افتاده بود، خاموش شد.