eitaa logo
شهید کمالی
909 دنبال‌کننده
13هزار عکس
5هزار ویدیو
585 فایل
ارتباط با ادمین: @ENGHLABI60 🔹 امام علی علیه‌السلام: «انسان بصیر، کسی است که به‌درستی شنید و اندیشه کرد؛ پس به‌درستی نگریست و آگاه شد و از عبرت‌ها پند گرفت.» نهج‌البلاغه، خطبه ۱۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از استوری قرآن و حدیث
🔹صفحه: 506 💠سوره احقاف: آیات 29 الی 35 @ahlolbait_story
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
28. جزء بیست و هشتم در یک نگاه.mp3
25.18M
🌼هر جزء قرآن در یک نگاه🌼🍃 🔸جزء بیست و هشتم 🎙
💢↶ شرح دعای روز بیست و هشتم ✍آیت اللہ مجتهدی تهرانی ره 【اَللَّهُمَّ وَفِّرْ حَظِّی فِیهِ مِنَ النَّوَافِلِ】 خدایا توفیق نوافل و اعمال مستحبی بدہ و بهره من را از نوافل زیاد کن ↫◄ دعا موجب کمال انسان است دعا خواندن برای رسیدن به کمالات می‌باشد برخلاف تصور عموم مردم که فکر می‌کنند هدف از خواندن دعا رسیدن به ثواب الهی است مضامین ادعیه سراسر پر از درس‌های اخلاق و حکمت است که توجه به آن معانی سبب کمال انسان می‌گردد اگر هم کسی با زبان عربی آشنا نیست به ترجمه ادعیه مراجعه کند و به مضامین و نکات آموزندہ ادعیه توجه کنند تا به برکت آن به کمالات والای انسانی برسد امثال دعای ابوحمزہ ثمالی و ... برای کمال یافتن من و شما می‌باشد اینکه در دعای ابوحمزہ امام سجاد علیه‌السلام می‌فرمایند: خدایا آیا بدتر از من هم بنده‌ای داری؟ این برای کمال است و درس مبارزہ با عُجب و غرور را به ما می‌دهد جائی که امام معصوم چنین حرفی می‌زند دیگر تکلیف من و شما روشن است و جائی ندارد که ما بخاطر دو رکعت نافله و نماز شب دچار عجب بشویم باز دعای ابوحمزہ می‌فرماید: خدایا اگر من با این حال بمیرم چه کنم؟ امروز داشتم فکر می‌کردم که خدایا اگر من امروز دست خالی بمیرم چه کنم؟ گفتم خدایا یک موقعی بمیرم که آمادہ باشم و الآن آمادہ نیستم آیت اللہ العظمی خوانساری ره با آن مقام و عظمت می‌فرمود: از این دنیا می‌روم در حالی که دست خالی هستم ⬅️ امام ره دربارہ ایشان فرمودہ بودند: آیت اللہ خوانساری مرجع متقین بود و ایشان را صاحب نفس قدسیه می‌دانستند وقتی از عدالت آیت اللہ خوانساری سؤال شد امام گفتند: ما در عصمت ایشان مشکوک هستیم و شما از عدالت ایشان می‌پرسید؟! در عمر خود مرجعی مثل آیت اللہ خوانساری ندیده‌ام و درباره ایشان مطالب زیادی دارم که الآن فرصت گفتن آن مطالب نیست این مرجع عظیم می‌گفت: من از این دنیا می‌روم در حالی که دست خالی هستم ایشان می‌فرمود: فقط به یک عملم امید دارم که باعث نجاتم شود آن هم به اشک‌هائی است که در مجالس عزای اهل بیت می‌ریختم مثل پیرزن‌ها به دنبال مجالس روضه بگردید و گریه برای امام حسین علیه‌السلام را کوچک نشمارید وقتی حبیب بن مظاهر را در رؤیا دیدند ایشان فرمودہ بودند: خیلی دوست دارم که به دنیا برگردم و در مجالس عزای اباعبداللہ گریه کنم ⬅️ استاد من آقای برهان ره می‌گفتند:  گاهی اوقات انسان باید مستحبات را هم نوبر کند همانطوری که اگر میوہ جدید به بازار می‌آید می‌خرید و نوبر می‌کنید گاهی اوقات نماز شب را هم نوبر کنید دعای مجیر را هم نوبر کنید آدمی که اهل مستحبات نیست به درد نمی‌خورد اگر همیشه هم توفیق ندارید لااقل گاهی اوقات مستحبات را نوبر کنید 【وَ أَکرِمْنِی فِیهِ بِإِحْضَارِ الْمَسَائِلِ】 خدایا من را گرامی بدار تا مسائل شرعی‌ام را بدانم ↫◄ انسان باید مسائل دین خود را بداند مخصوصاً طلبه که باید مشتش پر باشد و بتواند جواب مسائل مردم را بدهد 【وَ قَرِّبْ فِیهِ وَسِیلَتِی إِلَیک مِنْ بَینِ الْوَسَائِلِ】 خدایا در بین وسائل آن وسیله‌ای که من را زودتر به تو می‌رساند به من نزدیک کن ↫◄ بهترین وسیله هم اهل بیت هستند یکی از علماء به من یاد دادند که برای مشکلاتم متوسل شوم به حضرت نرجس خاتون سلام اللہ علیها مادر امام زمان علیه‌السلام اگر به ایشان توسل داشته باشید امام زمان به حرمت مادر بزرگوارشان توسل شما را اجابت می‌کنند و از خواص این توسل سرعت اجابت آن است 【یا مَنْ لاَ یشْغَلُهُ إِلْحَاحُ الْمُلِحِّین】 ای کسی که سماجت و الحاح بندگان تو را باز نخواهد داشت اگر همه عالم با خدا حرف بزنند خدا را از دیگری غافل نمی‌کند و در آن واحد به همه بندگان توجه دارد از تو می‌خواهیم که دعاهای من را مستجاب کنی آمین یا رب العالمین 🤲
بسم رب المهدی به نیت سلامتی وفرج آقا امام زمان ۵شاخه گل صلوات ویک مرتبه آیه امن یجیب را قرائت میکنم سامری در فیسبوک قسمت_هشتم مرد بدون زدن حرفی دوباره به طرف پریز برق رفت و می خواست دو شاخه را داخل پریز بزند که صدای لرزان احمد همبوشی بلند تر شد: چه طوری بگم باورتون بشه؟! من اصلا نه به اسلام اعتقادی دارم و نه مذهب شیعه را می پسندم، اگر جایی هم حرفی از مسلمانی من شنیدید برای این بوده اولا من هم مثل بقیه آدم ها به دین آبا و اجدادم بودم و دوما می خواستم از این طریق نان بخورم همین... مرد بازجو راه رفته را برگشت با سیم و دوشاخه دستش روی شانه احمد زد و گفت: به چه تضمینی باور کنم حرفات درسته؟! احمد که نور امیدی در وجودش تابیده بود لبخندی زد و گفت: هر کار شما بگین می کنم، هر چی بخوایید انجام میدم، اصلا می خوایید همین الان دست از اسلام بکشم و به هر دینی که شما می خوایین دربیام؟! مرد نیشخندی زد،سیم را روی دسته صندلی گذاشت و به طرف میزش رفت،روی صندلی چرمی سیاهرنگ پشت میز نشست و همانطور که خیره به چشم های احمد بود گفت: نه ما از تو نمی خواهیم که دست از دینت بکشی، اما می خواهیم به اشخاصی که ازلحاظ اعتقاد و رتبه از تو بالاترن خدمت کنی،بدون اینکه روی حرفشان حرف بزنی.. احمد خیره به دهان مرد بازجو بود و مرد اندکی تعلل کرد و ادامه داد: ما تو را انتخاب کردیم که به قوم برگزیدهٔ روی زمین خدمت کنی و این سعادتی ست که نصیب هر کسی نمی شود و تو برگزیده شدی تا خواسته های ملت برگزیده را برآورده کنی، البته اگر عملکردت خوب باشد سود مادی بسیار خوبی نصیبت خواهد شد. مرد از جا بلند شد و همانطورکه دور صندلی احمد همبوشی می چرخید گفت: ما مثل کوه پشت تو را خواهیم داشت و هر نوع امکاناتی که فکرش را بکنی برایت فراهم می کنیم اما شرط دارد و شرطش اطاعت بی چون و چرا ازصاحب کارت هست فهمیدی؟! احمد همبوشی که اصلا باورش نمی شد انتهای این شکنجه های وحشتناک به این موضوع شیرین ختم شود،لبخندش پررنگ تر شد و گفت: چرا که نه؟! من دنبال کار بودم،حالا اگر قرار باشه همچی کار نان و آب داری به دست بیاورم، مطمئنا تمام توانم را برای انجام کاری که از من می خواهید، می گذارم. مرد باز جو روبه روی احمد ایستاد، چانه کبود او را در دست گرفت و سرش را بالاتر آورد و گفت: حتی اگر کاری که از تو می خواهیم بر خلاف اعتقاداتت باشد؟! احمد با اطمینانی در صدایش گفت: اصلا توی این دوره اعتقادات دیناری هم نمی ارزد، اعتقاد من آنجاست که آینده مالی و رفاه زندگی ام تامین باشد و بس... مرد بازجو که سالها کارش این بود، کاملا می فهمید که این حرفهای جوانک پیش رویش نه از ترس شکنجه و زندان است،بلکه از عمق دل و خواستهٔ وجودش است، پس سری تکان داد و به سمت میزش رفت و همانطور که ایستاده بود گوشی تلفن کرم رنگ روی میز را برداشت و شماره ای را گرفت و با لحنی قاطع گفت: برای انتقال زندانی به اتاق شماره۶ بیایید و در کمتر از دقیقه ای، تقه ای به در اتاق خورد، همان سرباز قبلی جلو آمد،احمد را از روی صندلی بلند کرد و او را به بیرون هدایت کرد. وارد راهرو شدند و کمی جلوتر، جلوی اتاقی ایستادند، سرباز در اتاق را زد و سپس در باز شد و احمد وارد اتاقی شد که به اتاق های بیمارستان شباهت داشت. تختی با ملحفه سفید رنگ که انواع وسایل پزشکی در کنارش به چشم میخورد و کمی آنطرف تر از تخت،دری کوچک که بی شک به توالت باز می شد،قرار داشت. مردی که روپوش پزشکان را به تن داشت جلو آمد، احمد را به طرف تخت راهنمایی کرد. احمد روی تخت نشست، مرد کنارش ابتدا فشار و ضربان قلب او را گرفت و بعد همانطور که به در کوچک اشاره می کرد گفت: اگر نیاز به توالت دارید بفرمایید آنجا که باید زودتر کارهای درمان و آزمایشات شما را انجام بدهم. احمد که حالا می دانست نقشه هایی برایش دارند، اما نمی دانست به راستی در چنگ چه کسانی هست و در کجا حضور دارد ولی مطمئنا او به جاهای خوبی خواهد رسید، سری تکان داد و با اینکه ضعف شدیدی در خود حس می کرد از جا بلند شد و به طرف توالت حرکت کرد. ادامه دارد.. 📝به قلم:ط_حسینی 🎞🎞🎞🎞🎞🎞